۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۱۰
متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين وَ فَاطِمَةُ الزَّهْراء سَيِّدَة نِسَاءِ الْعَالَمِينَ بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما اساتيد، نخبگان و فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي را گرامي ميداريم و از برگزارکنندگان اين همايش وزين علمي ـ عرفاني حقشناسي ميکنيم و از همه بزرگواراني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين همايش عرفاني افزودند، سپاسگزاريم. از ذات أقدس الهي مسئلت ميکنيم به همگان توفيق فراهم کردنِ علم صائب و عمل صالح را مرحمت کند!
محور بحثهاي اصلي اين همايش، عرفان شيعي است که مکتب اهل بيت(عَلَيْهِمُ الصَّلاة وَ عَلَيْهِمُ السَّلام) چه رهآوردي درباره علم شريف عرفان دارند؟ عرفان غير از اخلاق است، عرفان غير از فلسفه و کلام است؛ عرفان عبارت است از علمي که با عين هماهنگ است نه با ذهن. اگر معلوم، وجود شیء باشد، ميشود عرفان و اگر ماهيت يا مفهومِ آن باشد، ميشود حکمت و فلسفه و علوم عقلي و نقلي ديگر. عرفان شيعي متّخذ از قرآن و سيره و سنّت اهل بيت(عَلَيْهِمُ الصَّلاة وَ عَلَيْهِمُ السَّلام) است.
نمونهاي از عرفان شيعي را در بيانات نوراني امير بيان علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ أَفْضَلَََُُُُُُُُِِّّ صَلَوَاتِ الْمُصَلِّين) ميتوان يافت. اين نمونه را به عرض شما ميرسانيم، بعد اگر ممکن شد، شواهدي هم به عنوان تأييد ذکر ميشود. آنچه در جهان يافت شد و يافت ميشود، به سه اصل ختم ميشود: يکي آغاز، يکي انجام، يکي صراط مستقيمي که بين آغاز و انجام است. از آغاز به عنوان مبدأ توحيدي خدا و أسماي حُسناي او و صفات عُلياي او ياد ميشود، از انجام به عنوان معاد و دوزخ و بهشت او و شرايط و اوصاف و درجات و درکات بهشت و جهنم مطرح است. آنچه بين آن مبدأ و اين منتهاست، صراط مستقيم است که به وسيله وحي و نبوت و رسالت و امامت و ولايت انبيا و اوليا و ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلام) ترسيم ميشود، ساير امور هم به اين اصول سهگانه برميگردند. آنچه در جهان هست و خواهد بود، مبدأ است و معاد است و بين مبدأ و معاد و کسي که از مبدأ خبر ميآورد و جامعه بشري را تا معاد رهبري ميکند، انبيا و اوليا و ائمه(عَلَيْهِمُ الصَّلاة وَ عَلَيْهِمُ السَّلام) هستند؛ اين يک مطلب و اينها حقايق خارجي هستند، اين دو مطلب؛ بشر به برهان مکلّف است نه عرفان، زيرا عرفان، آن مقام والايي است که نيل به آن مقدور اَحدي نيست، اين هم مطلب.
عرفان در مکتب شيعه، نافله است نه فريضه؛ آنچه فريضه است برهان و دليل است، زيرا تنها چيزي که مقدور توده مردم است، دليل است و اگر گفته شد: ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[1] اينها شُعب گوناگون فرهيختگيِ فرهنگي است؛ البته قسمت مهمّ، همان حکمت و برهان است، بعد خطابها و موعظهها و مجادلهها که البته ريشه در حقيقت دارند، فرع بر آن هستند.
عرفان براي بشر و براي پيروان اهل بيت، نافله است و منظور از نافله، مستحبِ مصطلح نيست؛ نافله در اسلام به دو اصطلاح است: يکي به چيزي که مستحب است؛ يعني ترک آن بدون بَدَل جايز است؛ مثل نافلههاي شب و روز يا نوافل ديگر که اين نمازهاي مستحبي، ترک آنها بدون بَدل جايز است، گاهي به بعضي از امور گفته ميشود مستحب و منظور از آن مستحب يا نافله بودن، اين نيست که ترک آنها بدون بَدل جايز است، معنايش اين است که اينها عاليترين درجه واجب و برجستهترين مرتبه فضيلت هستند؛ مثلاً گفته ميشود، نماز جماعت مستحب است، نماز جماعت که مستحب است و از جهتي «نَفل» است، معنايش اين نيست که ترک نماز جماعت بدون بَدل جايز است! نماز جماعت را اگر کسي ترک کرد، بايد نماز فرادا را انجام دهد. معناي مستحب بودنِ نماز جماعت؛ يعني «افضلُ افراد الواجب» است. واجبترين و کاملترين واجب، همان نماز جماعت است و اگر گفتند نماز اوّل وقت مستحب است، نه يعني نظير نوافل ديگر ترک آنها بدون بَدل جايز است، بلکه ترک آنها با بَدل جايز است و معناي مستحب بودنِ نماز اوّل وقت، اين است که کاملترين و برجستهترين و فاضلترين افراد واجب، نماز اوّل وقت است. البته يک نکته فقهي و اصولي هم برخيها گفتند که اصل نماز واجب است، ولي واقع کردنِ آن به صورت جماعت يا واقع کردن آن به صورت اوّل وقت مستحب است.
به هر تقدير، عرفان اگر گفته ميشود مستحب است؛ يعني فرد کاملِ واجب است، نه اينکه ترک آن بلابَدل جايز باشد. اگر کسي اهل برهان نباشد، ولی از راه عرفان بخواهد خدا را بشناسد، وحي و نبوت را بشناسد، معاد را بشناسد، اين به نافله بسنده کرده باشد و از فريضه مانده باشد، اينطور نيست؛ ولي توده مردم به همان برهان مکلّف هستند و به آن أفضل افراد که مسئله عرفان است، کمتر توجه ميشود. اين هم يک مطلب.
علم يا به مفهوم و ماهيت تعلّق ميگيرد که ميشود علم حصولي و يا به وجود تعلّق ميگيرد که ميشود علم حضوري. در عرفان اگر معلومِ ما وجود بود، ميشود عرفان و در برهان اگر معلوم ما مفهوم يا ماهيت بود، ميشود برهان. فرق اساسي برهان و عرفان، اين فرق مسبوق به فرق اساسي ديگر است که شیء يا وجود است يا ماهيت؛ اگر معلوم، وجود بود، علم آن ميشود عرفان و اگر معلوم، مفهوم يا ماهيت بود، علم آن ميشود برهان. اينطور نيست که ما تقسيمي داشته باشيم و علم را بتوانيم ذاتاً تقسيم کنيم، با قطع نظر از معلوم. پس علم يا برهان است يا عرفان و اين در درجه دوم قرار ميگيرد، براي اينکه معلوم يا وجود است يا مفهوم؛ مفهوم به معناي اعم که ماهيت را زير مجموعه دارد. اين هم يک مطلب.
پس عناصر اصلي جهان، مبدأ است و معاد است و بين مبدأ و معاد به نام وحي و نبوت و رسالت و امامت و ولايت. هر سه اينها را رهبران شيعه با علم عرفاني يافتند، بعد برهاني کردند. سخنان نوراني امير بنان و بيان، علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ الصَّلاة وَ عَلَيْهِ السَّلام) در اين سه عنصر محوري اين است؛ هم درباره مبدأ، گذشته از براهين فراواني که اقامه کرده است، خود از راه عرفان وارد شده است و عدّهاي را هم تشويق کرد و فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[2]«مَا أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[3] با تعبيرات گوناگوني که در پاسخ ذعلب فرموده است. پس مبدأ را علي بن ابيطالب با عرفان شناخت، بعد برهاني کرد. شيعه در مبدأشناسي راه اصلي را عرفان ميداند و برهان را به دنبال عرفان. وقتي اصل معروف روشن شد، مبرهن کردنش دشوار نيست.
درباره معاد هم وجود مبارک علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»؛[4] ذات أقدس الهي در سوره «ق» فرمود؛ پردهاي هست؛ اما اين پرده را خود انسان تار و پودش را تهيه کرد و تنيد، يک و اين پرده را نتوانست روي حقيقت بگذارد، دو؛ اين پرده را جلوي چشم خود آويخت، سه؛ لذا حقيقت را نميبيند، اين چهار و در قيامت ما اين پرده را که خود دوخت و خود آويخت و روي چشم خود آويخت، اين پرده را ما کنار ميزنيم: ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾؛[5] يعني ما پرده نداشتيم:
پرده ندارد جمال غير صفات جلال ٭٭٭ نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست[6]
ما بيپرده خلق کرديم، پرده نينداختيم و ندوختيم و نياويختيم. اين ﴿غِطاءَكَ﴾؛ خودت پرده را دوختي و اين پرده روي چشم توست نه روي واقع، ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾، پس پرده را خود انسان ميبافد و ميدوزد و ميآويزد و جلوي چشمان خود ميآويزاند. هم ﴿غِطاءَكَ﴾ اين مطلب را ميرساند، هم ﴿عَنْكَ﴾ اين مطلب را ميرساند. پرده از چشم خيليها کنار ميرود، به عدهاي نشان ميدهند، وقتي دوزخ را ميبينند، آن تلخکاميهاي دوزخ را مشاهده ميکنند، فرشتگان الهي به آنها ميگويند؛ آيا اين هم سِحر است که در دنيا ميگفتيد يا نميبينيد؟ واقعاً ميبينيد و واقعاً هم حقيقت است، دوزخ است، نار است، سخن از سِحر بودن نيست. وجود مبارک اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْه) فرمود، اگر پردهها کنار برود، براي من بيتفاوت است، زيرا نه من پردهدوز هستم، نه پردهآويز! جمال و جلال الهي هم که پرده ندارد؛ نه من پرده بافتم، نه پرده انداختم و نه پرده آويختم، «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»، اين ارشاد به نفي موضوع است؛ يعني پرده نيست، نه اينکه پرده هست و پرده من کنار برود، براي من تفاوت ندارد! چون فرض ندارد که اگر کسي محجوب بود، در پشت پرده بود، پرده کنار برود، براي او فرق نکند. پس اين ارشاد به نفي موضوع است؛ يعني پردهاي در کار نيست و آن واقع، معلوم من است؛ يعني مشهود من است؛ يعني معروف من است؛ يعني من با عرفان معاد را شناختم.
فاصله بين مبدأ و معاد که وحي و نبوت و رسالت و ولايت و امامت اهل بيت(عَلَيْهِم الصَّلاة وَ عَلَيْهِم السَّلام) است، در خطبه «قاصعه» وجود مبارک حضرت امير تمهيد شده و تبيين شده است. در خطبه «قاصعه» آنجا که حضرت بيانات مبسوطي دارد، به مسلمانها و امت اسلامي ميگويد مواظب وحدت خود باشيد! مبادا بيگانه نفوذ کند! اين اکاسره و قياصره، اين بيان نوراني حضرت در خطبه «قاصعه» است، فرمود؛ اکاسره از شرق حجاز و قياصره در قسمت غرب؛ يعني روميها، در قسمت غرب حجاز، اينها بارها آمدند بر شما سلطه پيدا کردند، اگر وحدت ديني را از دست بدهيد، باز ممکن است دشمنان شرق و غرب حمله کنند. در همان خطبه نوراني «قاصعه» به وجود مبارک پيغمبر(عَلَيْهِ أَفْضَلَََُُُُُُُُِِّّ صَلَوَاتِ الْمُصَلِّين) عرض کرد: يا رسول الله! اين رنّ و اين نالهاي که من ميشنوم چيست؟ حضرت فرمود اين ناله شيطان است که تو شنيدهاي، زيرا شيطان بعد از وحي و نبوتي که نصيب من شد، ديگر نااميد است که در اين سرزمين مسئله بتپرستي مطرح شود، او بشود معبود و مانند آن. بعد وجود مبارک پيغمبر به اميرمؤمنان(عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) فرمود: يا علي! «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي»، اين مضمون در همان خطبه «قاصعه» است، فرمود؛ يا علي! آنچه را من ميشنوم، تو ميشنوي، آنچه را من ميبينم، تو ميبيني، «إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»[7] فرمود؛ تو پيامبر نيستي و جانشين من هستي، وزير من هستي، امام من هستي، ولي مسلمين هستي؛ ولي تو مشهوداتي داري؛ همانند مشهودات من؛ يعني اگر وحي است، نبوت است، رسالت است، حضرت ميبيند و مشاهده ميکند که وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به اين مقام رسيده است، به اين منزلت بار يافته است و مانند آن.
پس آنچه را که معلوم علي بن ابيطالب است، همان معروف اوست و مشهود اوست. اين راههاي اصيل سهگانه عرفانشناسي در مکتب وجود مبارک اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلام) است؛ لذا وجود مبارک حضرت امير در آن خطبه بلندي که در وصف متّقيان صادر کرد، نازل کرد و فرو ريخت که «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»،[8] فرمود: مؤمنان وارسته و متّقيان کساني هستند که گويا بهشت را ميبينند، گويا جهنم را ميبينند، اوّل مقام گويا و «کأنّ» است، بعد مقام «أنّ». کساني که ميخواهند از مفهوم به مصداق بيايند، از ماهيت به فرد بيايند، از ذهن به علم بيايند، اول در حدّ «کأنّ» است، بعد در حدّ «أنّ» که وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) طبق اين نقل که از آن حضرت سؤال کردند، إحسان چيست؟ احسان يک وقت است، به معني کار خوب انجام دادن، اين از بحث بيرون است، به ديگري خير رساندن، اين از بحث بيرون است. إحسان نه معناي اوّل است نه معناي دوم، براي اينکه معناي سوم را دارد، مقامي از مقامات سالکان الهي است، إحسان «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»؛[9] إحسان آن است که انسان طرزي خدا را عبادت کند، اين سالک طرزي خدا را عبادت کند که گويا خدا را مشاهده ميکند و مطمئن باشد و بداند که اگر او خدا را نميبيند، خدا او را ميبيند! اين مقام إحسان است که مقام «کأنّ» است، بالاتر از اين مقام «أنّ» است که خود وجود مبارک حضرت امير به آن بار يافت که فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه». حضرت در آن خطبهاي که در اوصاف متّقيان ذکر کرد، فرمود اينها «کأنّ» بهشت را ميبينند، اين «کأنّ» سخن از برهان نيست، سخن از عرفان شيعي است که گويا متّقيان به جايي رسيدهاند که بهشت را ميبينند، بهشت هماکنون موجود است، دوزخ هماکنون موجود است، از بيانات نوراني امام رضا(سَلامُ الله عَلَيْه) اين است که «لَيْسَ مِنَّا»[10] از ما نيست که کسي باور نکند که بهشت و جهنم هماکنون موجود است.
بنابراين اين علم به وسيله آن معلوم شناخته ميشود و تعريف ميشود. حضرت فرمود؛ متّقيان کسانياند که عارفانه به سر ميبرند نه حکيمانه و متکلّمانه و اگر جناب مولوي گفته است:
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان[11]
اين از مکتب شيعه گرفته است؛ يعني آنکه برهان اقامه ميکند حکيمانه و متکلّمانه که چون خدا عادل هست، ظلمهايي در جهان برقرار ميشود، پس محکمهاي هست و دوزخ و بهشتي هست، اين دارد گپ ميزند. اين مثل کسي است که آتش را نميبيند و دود را ميبيند و از دود پي به آتش ميبرد، اين برهاني سخن ميگويد نه عرفاني. آن دارد گپ ميزند، هنر در اين است که انسان آتش را ببيند.
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان
آنکه ميگويد دود دليل وجود آتش است، او برهاني حرف ميزند، گپ ميزند، نه عرفاني و کلام داشته باشد. اين خطبه نوراني حضرت امير(سَلامُ الله عَلَيْه) برگرفته از آن بخش از آيات قرآني است که فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾؛[12] اگر علم صائب داشتيد، يک؛ عمل صالح اين علم صائب را تأييد کرد، دو؛ ميشود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾،[13] وقتي کلمات طيبه، عقايد پاک بالا ميرود که روح بالا برود، چون اينها اوصاف روحاند، علم وقتي بالا ميرود، نشانه آن است که عالم بالا ميرود، وقتي عالم بالا رفت، اشراف دارد بر دوزخ و بهشت و آنها را مشاهده ميکند. فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾؛ هماکنون بهشت را و جهنم را ميبينيد، نه بعد از مرگ، زيرا بعد از مرگ کافري که منکر بود هم ميبيند، به او ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[14] ديديم و مشاهده کرديم و ما را از خطر برهان!
بنابراين چون حقايق در جهان يا موجود هستند يا مفهوم و ماهيت، علم تقسيم ميشود به حصولي و حضوري، به برهاني و شهودي و ذات أقدس الهي انبيا را از شهود و از عرفان ناب برخوردار کرد و شاگردان را به اين عرفان دعوت کرده است. در جريان ابراهيم خليل که به تعبير جناب سعدي «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»،[15] اين خليل حقيقت را ديد، خداي سبحان فرمود؛ ما به تدريج ملکوت جهان را به او ارائه ميکنيم: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛[16] اين «نري» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، فرمود ما به تدريج ملکوت آسمان و زمين را به او نشان داديم: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ﴾؛[17] ولي درباره پيروان اين راه، برابر مکتب قرآن و عترت(عَلَيْهِمُ السَّلام) فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[18] فرمود شما اهل نظر باشيد تا بشويد اهل بصر. اهل نگاه باشيد تا بشويد اهل ديدن. اهل برهان باشيد تا بشويد اهل عرفان. قدم برداريد؛ بلکه برسيد، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ ما را به نظر دعوت کردند، ملکوت هم وجود خارجي است نه مفهوم ذهني. شناخت ملکوت، مفهوم ملکوت و مانند آن، آن اثر ويژه را ندارد، مشاهده ملکوت آن اثر ويژه را دارد.
بنابراين اگر درباره سيره و سنت ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلام) رسيده است که اينها عالم به غيب هستند، خودشان مشاهده کردند و بسياري از اشيا را ديدهاند و سخناني درباره کرامتها و معجزات آنها نقل شده است، همه بر اثر مشاهدات عين خارجي است که قدرت را هم به همراه دارد که شيعه كه از راه عرفان ميتواند مبدأشناس باشد، معادشناس باشد، وحي و نبوت و رسالت و امامت و ولايتشناس باشد و زير مجموعه اين عناصر سهگانه بسياري از مطالب نهفته است که با عرفان عارفانه شيعهمذهب روشن خواهد شد.
اميدواريم ذات أقدس الهي توفيق فراگيري اين علوم ناب را به همه شما بزرگواران مرحمت کند و ما را نيز محروم نکند!
پروردگارا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اوليايش محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
حوزويان و دانشگاهيان را مورد لطف ويژه ولي خود قرار بده!
و اين نظام اسلامي را تا ظهور صاحب اصلي خود از هر گزندي محافظت بفرما!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
پی نوشت:............................................................................
[1]. سوره، نحل، آيه125.
[2]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص98.
[3]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خويي)، ج1، ص320.
[4]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج2، ص38.
[5]. سوره ق، آيه22.
[6]. غزليات ملا هادی سبزواری، غزل36.
[7]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه192.
[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه3.
[9]. تحف العقول، ص9.
[10]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا(عليه السلام)، ص337.
[11]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش83.
[12]. سوره تکاثر، آيات5 و6.
[13]. سوره فاطر، آيه10.
[14]. سوره سجده، آيه12.
[15]. ديوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم ديده بر نمیباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهای آزری بشکست».
[16]. سوره انعام، آيه75.
[17]. سوره انعام، آيه83.
[18]. سوره اعراف، آيه185.
منبع:حوزه