۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۰۴
بلوار فداییان اسلام را به سمت جنوب طی کنید، پیش از آنکه وارد حریم شهرری و تابلوهای به سوی حرم شوید، سمت چپ معبری باریک، کمی نامشخص و تنها با تابلوی آبیرنگ «پروین اعتصامی» در برابرتان قرار دارد. فضای سنگبریهای اطراف پروین، هر معبری را در حکم ورود به کارگاهی یا انباری قرار میدهد؛ اما این معبر چیز دیگری است. کافی است بریدگی را یکسره دور زنید. 90 درجه به چپ حرکت کنید. مسیری چند صد متری را طی کنید تا پس از عبور از فلکه اول، دوم و سوم با جهانی تازه آشنا شوید. جهانی که مردمش را نه فارسزبانان و نه آذریدانان معین میکنند. اینجا عموم مردم عربی میدانند؛ آن هم به لهجه نجفی.
اینجا غلغله است. هیاهویی به پاست. هر قدم که برداری حسینهای میبینی. مردمی که از آن برون میآیند و جماعتی که به درونش پا میگذراند. حسینه اینجا چیزی فراتر از معمول است. حسینه بخشی از زندگی مردم است، مردمی که حسینشان را به زور رها کردند. تیزی و سردی اسلحه بر گردنشان سخت میآمد. آرزوی دیدار معشوق را سالها بر دلشان داشتند تا شاید روزی بازگردند. اینجا دولتآباد است، کربلای کوچک.
هر جا چشم میدوزی خیمهای است. دیرکهایش داربستهای فلزی هستند و پارچههایش نه کرباس، که برزنتهای امروزی است. با این حال اینجا خیمهها برپاست. هر کدام اسمی دارند و رسمی. هر کدام معرف بخشی از جامعه دولتآباد است. اینجا همه عرب نیستند. عرب میزبان است و همه میهمان. فارس، ترک و افغان همه میهمان کربلاییزادگان مقیم تهرانند. خیمهها نظم و ترتیبی دارند.
خیمه را ایستگاه نامیدند. هر ایستگاه متعلق به یک هیئت است. برخی قدیمی و ساکنانش پا رکاب سالخوردگان شباب دل.
پیرمرد خوشحال از بودنش. از اینکه عمرش کفاف کرده یک دهه دیگر باشد و ببیند که موکبش زنده است. چراغش سو دارد و میتابد. شاید پرنور از سال پیش و سالهای پیش. امیدش بیشک بودنش و یک دهه دیگر است. ایستگاهها را فقط پیرمردان را میزبان نیست. اینجا کودکان خود را اشبال الحسین مینامند. اشبال را باید شیربچهها معنا کرد و حال اینان شیران کوچکی هستند در رکاب امامشان. اینان خون کربلایی در رگ دارند؛ اگرچه شیطنت کودکانهاشان جذابیت این شبهاست.
در این میان عمده جمعیت ایستگاهها از آن جوانان است. آنان که چون امامشان شباباند و میخواهند در رکاب آنانی باشمد که پیامبرشان فرمود: «الحسن(ع) و الحسین(ع) سیدی شباب اهل الجنه». اینان پشت اهالی بهشتند. برای بهشتی که انتظارشان میکشد هراسی ندارند. در برابر دیدگان مردمشان عرق میریزند و هرم شعلههای پرشراره اجاقها را به جان میخرند تا نسیم بهشت نصیبشان شود. اینجا اشک پیازهای تند و سفید سهل میکند خشکی برزخی را که هیچ کداممان را گریزی از آن نیست. اینجا خود بهشت است. اینجا بهشتی در دولتآباد است.
اینجا را هر کسی نیازی است. یکی از پی شفاعت آمده و دیگری در پی شفا. یکی بیمار است و دیگری گرفتار. در این میان هستند آنان که از سر عشق آمدهاند یا که شاید همه از سر عشق آمدهاند. با این حال ما جماعتی گرفتاریم. هر کداممان را خیالی است و نیازی. یکی درد عشق در سینه دارد و دیگری درد بر اندامش. اینجا محل توسل است وطعمش را در زحمتی میجویند که به دست رنج دیگری پخته شده است.
اینجا را کسی منتی نیست. اینجا شرمی نیست از اینکه چه بر سفر مومنان مینهی. اینجا دولتآباد است. اینجا آباد است. هر کسی را به وسعش سفرهای آراسته و میهمانی بر آن دعوت میکند. دولتآباد سفرهاش برپار باد. تنوع در دولتآباد و رنگارنگیش بینظیر است. نمونهاش جز در کربلا جایی نیست. هر کسی را چیزی است، یکی را شیر است و چای و دیگری قیمهای است و دلمه. به رسم عربها نخود و عدسی میدهند و به لطف برکت جایی شاورما. اما در میان عربها باشی و قهوه ننوشی؛ آن هم جرعهای کوچک از دل دله.
و اگر تو را تلخی قهوه عربی خوشایند نیست؛ کامت شیرین میشود به گرمی شیر کاکوئوهای دستساز مردمان دولتآباد.
اینجا زیباست. پر زرق وبرق. همه جا نور است؛ چون گوشهای از بهشت است. اینجا پر از هنر است. نور و نور و صدا. از هر گوشهای صدای نوحه و عزا میآید. اینجا خبری از فارسی و آذری نیست. اینجا صوت خوش عرب به گوش میرسد که از گوشه گوشه عراق میخواند. تصاویر کربلا و نجف و بصره بر پردههای سفید خودنمایی میکنند. همه چیز «مباشر» است. زنده از دل جمعیت محزون عراقیها پخش میشود و ما گاهی در سرخی نور شمعدانها گم میشویم.
و شاید انتظار در اینجا زمانی باشد با پایان. نصیبت میشود نعمتی، خوان برپرکت است در این شبها. اینجا نعمت بسیار است و نیاز به همان اندازه. اینجا کسی را نومیدی نیست. اینجا دولتآباد است. نگاهت به هر جا خیره شود، دستت را میگیرند. دست خالی بروی، دست پر بازخواهی گشت و دست پر بروی، با کولهباری بازمیگردی. اینجا دولتت آباد میشود.
پس دمی منتظر بمان که امامت منتظر ماند. منتظر ماند و رفت تا تو بمانی. پس تو بمان پشت این میلهها که بنوشی آنچه از امامت دریغ داشته شد. دریغ شد تا تو داشته باشی آن نعمت. خوان نعمت گسترانده شده و تو بنوش به نام امامت. ذکرش را بگو و زیرلب نجوا کن: یا حسین.
اینجا دولتآباد است. اینجا تنها یک اسم است که تکرار میشود: حسین.
منبع:تسنیم