۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۱ : ۰۲
محمدعلی مجاهدی :
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند
به آنچه در حق من میکند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند
کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمیشود که نگاهی به آشنا نکند
به خانه زادی او کعبه میکند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟
کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گرهگشا نکند
سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند
مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند
خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند
چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند
حسن لطفی :
در دلم آتشی از داغِ تو بر پا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لخته خون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده ، قامتِ من تا شده است
قاتل از شیرِ تو نوشیده به من میخندد
یعنی ای كوفه نشین نوبتِ بابا شده است
باز یك گوشه حسن گرم زبان میگیرد
باز این خانه پُر از روضه یِ زهرا شده است
دیدم آن روز در آن كوچه یِ باریك چه شد
دیدم آن روز كه یك مُشت مُهَیّا شده است
وای از آن چهره که دیوار غمش را حِس کرد
آه از آن گونه که زخمی به رویَش جا شده است
علیرضا خاکساری :
خستگی
تنت از بال و پرت معلوم است
حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است
مرگ من ، مرگ حسین و حسنت سرفه نکن
چقدر لخته ی خون دور و برت معلوم است
إبن
ملجم چه بلایی سر تو آورده
دیدم آخر به خدا زخم سرت معلوم است
بعد مادر به گمانم که قدت تا شده است
این هم از درد شدید کمرت معلوم است
به روی صورت پاکت عرق مرگ نشست
خس خس هر نفس مختصرت معلوم است
خون و اشک از سر و روی تو بریزد با هم
نگرانی دل شعله ورت معلوم است
داغ اولاد چه آورده سرت پیر شدی
بغض پی در پی و زخم جگرت معلوم است
همه ی شهر شنید "إنقطع ظهری "را
خرد شد باز غرور پسرت معلوم است
أمِّ اِیمَن به من از رخت اسارت گوید
صدق گفتار وی از چشم ترت معلوم است
گفتی عباس گلم جان تو و جان حسین
همه ی کرب و بلا در نظرت معلوم است
محمد حسن بیاتلو:
خون
تو می چکد از عمق شکاف سر تو
خون دل میخورد امشب به خدا دختر تو
گر
چه با پارچه ای زخم سرت را بستم
می کند آب مرا سرخی پلک تر تو
تو نفس میکشی و من زنفس می افتم
حق بده جان بدهم پای همین بستر تو
چادر
خاکی مادر به سر انداخته ام
که شده شمع وجودم همه خاکستر تو
استخوان
در گلویت خار به چشمت مانده
از همان روز که افتاد زمین همسر تو
هیبت
حیدری تو همه را می لرزاند
ولی حالا چه قدر زرد شده پیکر تو
جان
من آه مکش که جگرم می سوزد
صحبتی کن به فدای سخن آخر تو
دم
آخر به حسینت چه وصیت کردی؟
گفتی با گریه : فدای بدن پرپر تو
ماجرا
چیست که اینگونه به من میگویی
دخترم چشم طمع هست برآن معجر تو
محمد رسولی :
کعبه تنها نه زادگاه علی
در نجف نیست خاک او کعبه است
سجده آورده ایم سمتش چون
اولین سینه چاک او کعبه است
**
ملک الموت پیش مرگش بود
او که شاگرد ذوالفقار علی است
خلقت اهل بیت کار خداست
ما بقی هرچه هست کار علی است
**
کیست مولا همان که در کعبه
بر روی شانه پیمبر رفت
شانه های نبی همان عرش است
حیدر از عرش هم فراتر رفت
**
گردش روزگار دست علی ست
کهکشان دانه های تسبیحش
در خیبر شکسته ، چیزی نیست
فتح آن قلعه بود تفریحش
**
چند سالی درست قبل ازل
زندگی را شروع کرده علی
هر زمانی رزق میرسد از راه
شک ندارم رکوع کرده علی
**
کیست جبریل آنکه خود گفته
که علی بوده است استادش
ملک انبیاست جبرائیل
وحی را داده مرتضی یادش
**
شب معراج مصطفی حس کرد
در پس پرده روبروی علی ست
به گواه فمن یمت یرنی
بازگشت همه به سوی علی ست
سید هاشم وفایی :
خون دل های علی گل کرد برفرق سرش
می برد این دستۀ گل را برای همسرش
آنکه عمری کرد دلجوئی ز پا افتاده را
حال می ریزد گل از خون در میان بسترش
مسجد و محراب و منبر در فروغی از خلوص
محشری دیدند در حال نماز آخرش
بعد زهرا با همان عشق و محبت بارها
دید زهرا را ولیکن در نگاه دخترش
کم کم از پا می فتاد این شمع و از غم زینبش
بال و پر میزد چنان پروانه در دور و برش
گفت عباسم علمدار حسین من تو باش
این وصیت نامه را بنوشت با چشم ترش
گفت با پروانه های خویشتن پنهان کنند
همچو زهرا نیمه شب در خاک غم خاکسترش
پر شد از شهد شهادت تا که جامش عشق گفت
ساقی کوثر رود امشب به سوی کوثرش
از سخن گفتن «وفائی» گر که کم کم شد خموش
قطره قطره اشک می افتاد روی دفترش
غلامرضا سازگار:
لالهگون گشت ز خون روی دلآرای علی
میچکد اشک حسن بر رخ زیبای علی
مـرغ آمیـن بـه دعـای سحـرش پاسخ داد
از خداونـد همیـن بــود تمنـای علی
که گمان داشت که چون فاطمه تنها و غریب
در دل خـاک رود قـامت رعنای علی
جای یک ضربـۀ شمشیر به پیشانی داشت
جای صد زخم، عیان بود به اعضای علی
آسمـان شست مـه روی علـی را از خـون
عوض آن که نهد رو به کف پای علی
هرچه آب است اگر اشک شود باز کم است
در غم فاطمـه و ماتـم عظمای علی
از جنـان فاطمه آیـد بـه بیابـان نجف
تا کند خون جبین پاک ز سیمای علی
نـخلهـا منتظـر بانـگ الهــی العفـو
چاهها منتظر نالـۀ شبهـای علی
"میثم" از سوز درون گرید و خواهد ز خدا
نالهاش را برسانند به امضای علی
حیدرتوکلی :
ای کوه درد این دم آخر سخن بگو
امشب به جای چاه، غمت را به من بگو
گر فکر می کنی که تحمل نمیکنم
من می روم ز حجره برون، با حسن بگو
با آنکه فکر بی تو شدن قاتل من است
حتی شده دوباره ز بی تو شدن، بگو
بنگر رسانده ای به کجا کار دل، که من
گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو
گر چه سخن ز پر زدنت می کشد مرا
راضی به هر چه گویی ام، از پر زدن بگو
لب باز کن دوباره تو و باز هم به من
"زینب چنین به سینه و بر سر مزن" بگو
آن را که گفتی از من و عباس تا شنید-
-رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
گر میشود بریده سرش از بدن، بگو
محمد حسین ملکیان :
کسی دکان نگشوده ست بی جواز علی
که رزق هیچ کسی نیست بی نیاز علی
خدا به داد ترازوی عادلان برسد
اگر حساب بسنجند با تراز علی
جهان سوال بزرگی ست، کشف خواهد شد
اگر که چاه بگوید چه بود راز علی
گره به کار خود انداختی طناب! چرا؟
چه خواستی که نداده ست دست باز علی
بپرس از آنکه دو دستی غلاف را چسبید
چه دیده از دو دم تیغ یکه تاز علی
به کوفه نیست امیدی که مسجدش نشکست
نماز هیچ کسی را به جز نماز علی
منبع :شعر شاعر ، مشق هیئت ، حسینیه ، حدیث اشک