۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۰۵
عقیق: روز پانزدهم اردیبهشت ماه، از طرف مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنهای به عنوان روز بزرگداشت «شیخ صدوق» نامگذاری شده است.
شیخ صدوق عالم بزرگ شیعی که به دعای امام عصر(عج) در شهر قم دیده به جهان گشود، در دوران حیاتش آثار بسیار ارزندهای را به جهان تشیع تقدیم کرده است، این عالم وارسته سرآمد حدیث شناسان است که بیشک میتوان ادعا کرد در میان عالمان، کسی همانند او یافت نمیشود، چرا که وی نزدیک به عصر معصومان زندگی کرده است و با جمع آوری روایات اهلبیت(ع) خدمات ارزنده و کم نظیری به اسلام و تشیع ارائه داده است، به گونهای که کتاب «من لایحضره الفقیه» ایشان یکی از اصول چهارگانه فقه شیعه و مأخذ علمی معتبری در احکام شرعی است.
به مناسبت روز بزرگدذاشت شیخ صدوق بر آن شدیم سه حکایت از کتاب عیون اخبار الرضا(ع) تالیف ایشان از کرامات امام رضا(ع) نقل کنیم که خالی از لطف نیست.
ماجرای غلام و ارباب بلخی در حرم رضوی
مردى از اهل بلخ با غلام خود به قصد زیارت حضرت رضا(ع ) حرکت کرد تا به مشهد مقدس مشرف شدند و در حرم مطهر مشغول زیارت شوند و بعد از فراغ از زیارت شخص بلخى به جانب سر مقدس امام هشتم(ع) مشغول نماز شد و غلام به طرف پائین پاى مبارک به نماز ایستاد، چون هر دو از نماز فارغ شدند، سر به سجده نهادند، سجده هر دو به طول انجامید تا اینکه شخص بلخى زودتر سر از سجده برداشت، دید غلام هنوز به سجده است.
او را صدا کرد غلام فوراً سر برداشت و گفت: لبیک یا مولاى، شخص بلخى گفت« اَتُریُد الْحُرَّیَةَ، آیا میل دارى که آزاد شوى، غلام گفت: بلى، گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم و فلان کنیزم را که در بلخ است آزاد و به تزویج تو آوردم، به فلان مبلغ از صداق و خودم ضامن هستم که آن صداق را بپردازم.
و آن فلان ملکم را بر شما مرد و زن و اولاد شما و نسل بعد از نسل شما وقف کردم و این امام بزرگوار را شاهد بر این قضیه قرار دادم، غلام از شنیدن این سخنان به گریه در آمد و قسم یاد کرد که اکنون که در سجده بودم همین حاجات را از خداى عالى درخواست میکردم و از برکت صاحب این قبر شریف به این حاجات و مقاصد زود رسیدم.
هنگامی که صدای قرآن از مزار ثامنالحجج(ع) به گوش رسید
عالم معتمد نزد عامّه و خاصّه در کشف الغمة روایت از عبدالله بن محمّد رازى روایت میکند که گفت: از نیشابور عازم زیارت قبر آن حضرت(ع) شدم، غروب آفتاب به آن مشهد رسیدم، قصد کردم شب را کنار آن قبر بیتوته کنم، از کسى که از خدّام آن مشهد بود چراغى خواستم و به او گفتم: درها را ببندد و قصد کردم کنار آن قبر قرآن را ختم کنم، پاسى از شب گذشت صداى قرائت قرآن شنیدم و گمان کردم که دیگرى هم در آن حرم هست، گشتم کسى را ندیدم، و در هم بسته بود، برگشتم و همچنان صداى تلاوت قرآن را مىشنیدم، تا آمدم کنار قبر دیدم از آن قبر صداى قرائت سوره مریم بلند است.
پدر و پسری که به واسطه امام رضا(ع) به هم رسیدند
شیخ صدوق به یک واسطه از حاکم مرورود که از اصحاب حدیث بود نقل میکند که به مشهدالرضا(ع) رفتم، در طوس دیدم مردى ترک زبان وارد قبّه شد، بالاى سر حضرت ایستاد، با چشمى گریان به ترکى گفت: پروردگارا! اگر پسرم زنده است او را به من برسان و اگر مرده است مرا از مرگش خبردار کن.
من زبان ترکى مىدانستم، به او گفتم: داستان تو چیست؟ گفت: پسرى داشتم با من در جنگ اسحاق آباد بود، او را گم کردم، خبرى از او ندارم، مادرش دائماً گریه مىکند، در اینجا دعا مىکنم که شنیدهام دعا در این مشهد مستجاب است، من از حالت او متأثر شدم، دستش را گرفتم که آن روز مهمانش کنم، چون بیرون آمدیم مردى بلند قامت را دیدیم، چون چشمش به آن مرد ترک افتاد خود را در آغوش او انداخت، ناگهان متوجه شد که او همان پسر گمشده اوست که کنار قبر آن حضرت(ع) دعا مىکرد که از مرگ و زندگیش خبردار شود.
از او پرسیدم : از کجا به اینجا آمدى؟ گفت: بعد از جنگ اسحاق آباد به طبرستان افتادم و مرا یکى از اهالى دیلم تربیت کرد، چون بزرگ شدم در جستجوى پدر و مادر خود برآمدم، آن پدر که گمشده خود را پیدا کرد گفت: قسم یاد کردم که تا زندهام از این مشهد جدا نشوم.
منبع: فارس
211001