۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۰۲
آیت الله جوادی آملی، اندیشمند برجسته دینی در کتاب "حیات حقیقی انسان در قرآن"موت ارادی و ترک تعلقات را شرط راهیابی به بارگاه مخزن الهی می داند. آنچه در ادامه می آید اشاراتی به این بحث دارد.
ظهور حقیقت عنداللهی و ملکوتی چهره آدمی در قیامت
اگر برخی از انسان ها در قیامت با چهره روشن و برخی با روی
سیاه محشور می شوند: "یوم تبیض وجوه وتسود وجوه/ روزى كه چهره هايى سپيد و
چهره هايى سياه گردد." از آن روست که حقیقت عنداللهی و ملکوت چهره آدمی
نزد خداست و هنگام ظهور حقایق و سرائر آشکار شده، از پرده برون می افتد؛
آنگاه به یکی حقیقت ارتداد و کفر پس از ایمان را نشان می دهند و عذاب الهی
را به او می چشانند: "فأما الذین اسودت وجوههم أکفرتم بعد إیمنکم فذوقوا
العذاب بما کنتم تکفرون/ اما سياهرويان [به آنان گويند] آيا بعد از
ايمانتان كفر ورزيديد پس به سزاى آنكه كفر مى ورزيديد [اين] عذاب را
بچشيد." و به دیگری ثمره شیرین ایمان را می نمایانند و در پرتو چهره نورانی
و حقیقت ملکوتی او به رحمت پایدار و همیشگی خداوند واصلش می سازند: "و أما
الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله هم فیها خلدون/ و اما سپيدرويان همواره
در رحمت خداوند جاويدانند." پس حقیقت امور، همه نزد خداست و با اراده او
ید سمراء، بیضاء می شود یا چهره بیضاء، سوداء می گردد و این نه از باب
تغییر هویت و حقیقت اشیا و به گونه کیمیاگری بلکه بر این اساس است که هر
آنچه خداوند اراده کرد، همان می شود؛ یعنی فراتر از این سخن که: «آنچه آن
خسرو کند شیرین بود»، باید گفت: آنچه آن خسرو کند، همان بود.
موسی (ع) با تجلی حق بیهوش شد
نمونه سوم از ظهور حقیقت، باز در رابطه با موسی و به هنگام تقاضای مشاهده و رؤیت خداست که به درگاه پروردگار خود چنین عرضه داشت:
"رب أرنی أنظر إلیک/ پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم." و
خداوند در پاسخ می فرماید: به این ارتفاع بلند، یعنی کوه استوار بنگر و
ببین که با تجلی من آیا همچنان کوه است یا نه: "انظر إلی الجبل فإن استقر
مکانه فسوف ترنی/ به كوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا
خواهى ديد." و چون خداوند بر آن کوه تجلی کرد، جز سنگ های متلاشی شده و گرد
و غبارهای پراکنده چیزی بر جای نماند: "فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر
موسی صعقا/ پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود آن را ريز ريز ساخت و موسى
بيهوش بر زمين افتاد." و موسایی که بر فراز کوه ایستاده و از خدا رؤیت می
طلبید، تنها با یک تجلی حق مدهوش گشت. آری موسای کلیم با آنکه توان رؤیت
کامل قلبی نیافت، اما به شهود این حقیقت پرداخت که خدای سبحان منزه از هر
محدودیتی است و حتی در حیطه شهود قلبی انبیا نیز نمی گنجد و عالم و آدم از
تحمل یک تجلی و چهره نمایی او ناتوانند؛ از این رو، موسای متنعم از ولایت،
نبوت و رسالت، چون به هوش آمد، درجه والاتری از عرفان الهی را نایل شد و پس
از تسبیح خدای سبحان عرضه داشت: به سوی تو باز آمدم، در حالی که مقام نخست
ایمان را به دست آوردم: "فلما أفاق قال سبحنک تبت إلیک وأنا أول المؤمنین/
چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم."
در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم / لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
شرط ورود به مخزن عنداللهی موت ارادی است
پس برای آنچه نزد آدمی است و آن را به ظاهر مشاهده می کند،
حقیقتی عنداللهی وجود دارد و از آن رو که انسان خود، حقیقتی ملکوتی است،
هماره در پی ملکوت حقایق هستی و متن اصیل اشیا با همان هویت عنداللهی است و
هر کس به حقیقت اشیا راه یافت، جز بر ایمان و تسلیمش نمی افزاید و همو که
در زمانی و با زبانی حقیقت جانش را ملکوتی می خواند و می گوید: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم."
در زمانی دیگر و از زبانی دیگر زمزمه ای چنین دارد: "این جان عاریت که به حافظ
سپرد دوست /روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم." او چون حقیقت مرگ را دیده
است، از این رخت کشیدن به سوی دوست، نه تنها نمی هراسد، که هماره در اشتیاق
آن به سر می برد؛ بلکه پیش از میراندن او رخت حیات ظاهری را با موت ارادی
بربسته و بدان مخزن عنداللهی باریافته است؛ اما کسی که در تعلقات دنیایی
گرفتار بماند و دلخوش به ظاهر امور از حقایق عنداللهی چشم پوشد و تا پایان
از این خواب غفلت برنخیزد، مرگ سختی در انتظار اوست؛ زیرا چنین فردی در
طبیعت ریشه دوانیده است و بیرون کشیدن ریشه دنیاپرست از دل طبیعت، تحمل
ناپذیر و از کندن دندان ریشه دار بدون تخدیر، طاقت فرساتر است؛ زیرا به
هنگام مرگ، روح را از تک تک اعضای طبیعت زده آدمی جدا می کنند و برمی کنند.
مثال دیگر در این باره آن است که طبیعت انسان برای آنان که دل در گرو دوست
دارند، همچون لباسی کهنه و برای کسانی که دل به دنیا بسته اند، بسان پوست
بدن است. هنگام مرگ، آنان که رهایند لباس کهنه را به راحتی برمی کنند و
حجاب جان را به کناری می نهند؛ اما کسانی که گرفتار دنیایند از فرط فشار،
مرگی مضاعف دارند و از پوسته خود به سختی بیرون می آیند.
شایسته نیست آدمی به داشته هایش دل ببندد
نتیجه این بحث، آن است که از یک سو معنای صحیح اعتماد به نفس بیان شد و حقیقت انسان به نردبانی مانند گشت که شایسته به زیر آوردن و بر آن پانهادن و تا اوج لقای یار بالا رفتن است؛ نه این که بر دوش کشند و به دور خود چرخند و یا در میان نهند و هماره به طواف آن پردازند و نیز روشن شد که هر آنچه پیش ماست، نسخه ای ناقص و تصویری ناپایدار نسبت به آن اصل اصیل و حقیقت باقی و عنداللهی است و آدمی را نشاید که بدانچه نزد اوست، دل بندد و سرخوش باشد و از آنچه پیش خداست، چشم پوشد و غافل ماند که این، برگزیدن فانی و رها کردن باقی و غبن فاحش است؛ زیرا: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق؛ آنچه پيش شماست تمام مى شود و آنچه نزد پروردگار است، پابرجا و باقی است.» (نحل/ 96) و صواب آن است که انسان بر آنچه نزد خداست دل بندد و به آن اطمینان یابد یا دست کم نسبت به آنچه پیش خداست، از آنچه نزد خود اوست، مطمئن تر باشد. این، تفسیر مقام زهد در مکتب اهل بیت رسول خدا (ص) است؛ چنان که امام صادق)ع) می فرمایند: «لیس الزهد فی الدنیا بإضاعة المال و لاتحریم الحلال بل الزهد فی الدنیا أن لاتکون بما فی یدک أوثق منک بما عندالله عز و جل؛ زهد در دنیا نه به معنای پایمال کردن دارایی است و نه حرام کردن آنچه خداوند حلال فرموده؛ بلکه حقیقت زهد آن است که نسبت به آنچه پیش خودداری، دل بسته تر و مطمئن تر از آنچه پیش خداست، نباشی.
منبع:شبستان