گفتگویی کوتاه با امانا... میرزایی
هنگامی که دعای باران خواندی
امانالله میرزایی از شاعران مهاجر افغانستانی ساکن ایران است. میرزایی در کارنامه ادبیش حضور در چند دوره جشنواره شعر رضوی ، جشنواره شعر و داستان جوان سوره و... را دارد. از این شاعر جوان تا امروز مجموعه شعر «گیاه سوخته» را چاپ کرده است.
عقیق:* اگر زیارت نرویم
«تو را درختی میپندارم/ زیرا درخت را برگی لازم نیست/ و برگها را درختی باید/ غریب/ چون طوفانی/ بر فراز قلهای از برف/ که بهمنی را به حرکت وا میدارد...» درخت بدون برگ هم درخت است، اما اگر درختی نباشد، معنایی ندارد. حالا شما این را بگذارید کنار رابطه ما با حضرت، ما اگر حرم نرویم، اگر زیارت نکنیم، انگار چیزی کم داریم، ما نیازمند توجه امام هستیم. ما اگر زیارت نرویم شاید برگهای زردی باشیم که در پاییز در خیابان بسیار است.
* حریم امن
«... بعد از تو/ بادهای سرگردان/ به جان برگها افتاد/ در زمستانی سخت و طولانی/ بعد از تو/ آرزوی برگ/ جنگل نیست/ و صیادها رو به فراوانیاند...» این سطرها به بعد از شهادت حضرت باز میگردد، وقتی که برگها از درخت جدا شدهاند و آهوها دیگر پناهی ندارند، آن دوره تاریخی سخت بعد از شهادت حضرت، اما امروز با وجود حرم انگار که حضرت در میان ما حضور دارد، اگر بخواهی میتوانی در حریم امن قرار بگیری و دیگر از هیچ صیادی ترسی نداشته باشی.
اما شعر
تو را درختی میپندارم
زیرا درخت را برگی لازم نیست
و برگها را درختی باید
غریب
چون طوفانی
بر فراز قلهای از برف
که بهمنی را به حرکت وا میدارد
غربت، برگی
که بر شاخ هیچ گوزنی نیست
غربت، پرندهای
که بر رود لانه نمیسازد
تو آمده بودی
عجیب نیست
باغهای انگور
دره به دره بیمار شدند
و آهوان به زیارت رفتند در دشتهایش
معجزه نیست
زیر چترهایمان خیس شدیم
خیس شدیم روی شانههایمان غمگین
هنگام که دعای باران خواندی
تو آمده بودی
کبوتران گندم بچینند
بر فراز قلة خورشید
آبها در آستانة چشمه شدن
رود شدند
و کاروانها رفتند
با باری از عشق و فیروزه
بعد از تو
بادهای سرگردان
به جان برگها افتاد
در زمستانی سخت طولانی
بعد از تو
آرزوی برگ
جنگل نیست
و صیادها رو به فراوانی اند
تو را درختی میپندارم
زیرا درخت را برگی لازم نیست
و برگها را درختی باید
در توس خورشیدی ست
بر روی رد پاهای آهوان در دشت
اینجا مشهد است
با ولایتی روشن
با ولایت خورشید
منبع:قدس
211008