کد خبر : ۵۴۴۶۲
تاریخ انتشار : ۰۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۱
دلگویه مهدوی

مکه و قدس دست یهود است ... بیا!

هفته‌هایمان را به اميد جمعه آغاز مي‌کنیم، صبح هاي جمعه به اميد ديدار از خواب برمي خيزیم، هر غروب جمعه، آئینه دلمان تار می شود.

عقیق:ولای من، ببخش  هر وقت دلتنگ می شوم، یا  شب آدینه ای می رسد، به سراغتان می آیم

اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم

روزی دلم ز فرط حسد سنگ می شود

آقا ببخش، بس که سرم گرم زندگیست

کمتر دلم برای شما تنگ می شود !

مهدی جان، نه آن مقدار پــاک هستم کـه به من نگاهی کنی، نه آن قدر بدم که  رهــــایم نمایید؛ فقیر و خسته به درگاهت آمده‌ام تا نه گوشه چشمی بلکه رایحه‌ای...

چه  جمعه‌ها که در حصار شایدها مانده‌ایم!!، شاید جمعه‌ای دیگر.....  در این روز های شعبانی که به نیمه اش نزدیک می شویم یاریم کن تا مرغ خسته دلم که در قفس نفسانی زندانی است، درآسمان آبی عشق تو پرواز دهم.

دارد از جاده صدای جرسی می آید

                                                         مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید

   منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست

                                                         یوسف گم شده اهل حرم آمدنی ست

هفته‌هایمان را به اميد جمعه آغاز مي‌کنیم، صبح هاي جمعه به اميد ديدار از خواب برمي خيزیم، هر غروب  جمعه،  آئینه دلمان تار می شود و غربت  و تنهایی وجودمان را می گیرد،  شاید خود ندانیم چرا،  ولی دل بهانه می‌گیرد.

یادمان رفته که عهدی هم هست...

یادمان رفته که مهدی هم هست...

یادمان رفته که او پشت در است...

یادمان رفته که او منتظر است...

واما شما چشم به در دوخته‌ها! می دانید" رسم قدیمی استقبال از همان بهار خانه تکانی است؛ نیمه ماه در راه است، آماده باشید و دل از زنگار آنچه صاحب خانه را مکدر کرده بشوئید.

جسم یک کودک یمنی کبود است!

بیا...

 مکه و قدس همه دست یهود است!

بیا...

 دق نکردیم ببخشید!

شنیدیم یهود

 زینت از گوش زن شیعه ربوده است!

بیا...

 

 مجتبی اشرافی

منبع:حوزه


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین