۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۵
عقیق : آخرین جلسه حلقه شعر آیینی فرات در سال 93 روز دوشنبه 25 اسفند در هتل صادقیه شهر مقدس قم با حضور سید مهدی حسینی ، احمد علوی، حجت الاسلام ساکت ، حجت الاسلام مهدی پور ، رضا یزدانی، مجتبی عسگری ، سید مسعود هاشمی، بختیاری، علی پور زمان ، زمانی ، دولتی ، مهدی خان محمدی و دیگر شاعران آیینی برگزار شد.
در ادامه اشعار خوانده شده در این مراسم و نقد های استاد حسینی را بخوانید:
بختیاری:
بعد از آنی که نگاهم به ضریحت افتاد
عاشقی حادثه ای شد که درونم رخ داد
بغض من اشک شد و چشم به ایوانت دوخت
و پس از اشک شدن شعله شدو چشمم سوخت
تو که هستی که همه سوخته از نام تو اند
و همه مست زهر جرعه ای از جام تو اند
تو که هستی تو چه ای رود نه اقیانوسی
.. آمده ام در گل تو پابوسی
قطره ام در دل دریایی خود آبم کن
تشنه ام از کرمت یکسره سیرابم کن
سید مهدی حسینی:
نسبت به تجربه شاعر که کمتر از یک سال است و سن 17 سال ایشان شعر بسیار خوب و قابل تامل و توجه بود.
برخی ظرافت های زبانی در شعر ایشان دیده می شد.
شاعر روحیه ی جستجو گر و فعال در شعر داردو در تلاش است که نکته بیاموزد که باید قدر این روحیه را بداند.
علی پورزمان:
دنیای عجیبی است پارچه های روی ضریحت ...
از همه آرام ترند .. از هر رنگی .. از هر جنسی .. از هرنژادی ..
به تو پناه آورده اند فقط نمی دانم .. به 1550 می رسند یا نه
آمدم در بغلم آیه ی قرآن دارم
یار کوچک نه که امید فراوان دارم
چشم من نور خداوند تلاقی دارند
به روی دست خودم آینه گردان دارم
آه ای قوم نگاهی به لب این ماهی
گرم صحبت شده ام حسرت باران دارم
جان به لب مادر او در دل خیمه مانده است
جان او جان رباب است و تا جان دارم
نگذارم که غباری به رخش بنشیند
خاک آرام به امداد تو ایمان دارم
غزل از دستم رفت .. تسلیت گفت خدا
من کمی جان دارم
و نگاهی به سوی خیمه و نه
بلکه نگاهی سوی میدان دارم
دست پر خونم را آسمان ها دیدند
نقد استاد:
سپیدی که خوندید از نظر مضمون و بار معنایی خیلی زیبا بود به خصوص نماد 1550 که به شعر زیبایی بخشیده بود.
اما عبارت از هر رنگی و از هرجنسی کفایت می کند و ازهر نژادی اضافه است و نوعی حس عدم اعتماد به درک مخاطب از شعرتان ایجاد می کند.
اما در شعر حضرت علی اصغر(ع) گرم مضمون سازی می شویم و گاهی از ارتباط واژگانی غافل می شویم. مثلا وقتی می گویید "یار کوچک نه که ... " امید فراوان در برابر یار کوچک اصلا ارتباط لازم را بر قرار نمی کند.و این دو جمله ی متفاوت است.
و یا آن بیت که واژه ی ایمان را آوردید بار کنایی خوب است اما از نظر ظاهری فبل دفاع نیست وایمان داشتن به امداد خاک از جانب امام تعبیر خوبی نیست. و واژه خاک نتوانسته مرکز ثقل باشد. مبحث دوم در شعر شما بحث فرم است فرم باید جاهای خاصی اتفاق بیفتد.
اگر شاعر بخواهد یک ضعفی را با فرم پرکند یک کار کلیشه ای و تکرار ی می شود .
به نظرم اینجا آن زمینه ی فرم فراهم نیس
زمانی:
مادرم خورد بر زمین یک روز پیش چشمان من پدر مردم
من شدیدا به گریه افتادم پدرم شرمگین و سردرگم
مادر خورد بر زمین آن روز ولی انگار ما زمین خوردی
من و بابا میان آن همه چشم مادرم را به خانه می بردیم
مادرم خورد بر زمین اما بازویش بهتر است نیلی نیست
کمرش درد می کند اما صورتش جای ضرب سیلی نیست
مادرم بهتر است آرام است پدر اما هنوز طوفانیست
خیره مانده به چادر خاکی آسمانش عجیب بارانیست
گفتم امروز جان من بابا مگر آنجا چه چیز را دیدی
گفت درد مرا در آن کوچه شاید این فاطمیه فهمیدی
فاطمیه رسید فهمیدم علت درد و رنج بابا را
مادری باردار بود آن روز کودکی هم ندید دنیا را
استاد حسینی: یادمان باشد داریم شعر می گوییم و شعر نباید از شعریت بیفتد زبان وقتی زبان وصف می شود گاهی اوقات ما را گول می زند. شعریت در شعر هیئت زبان صمیمی و مخیل است. شعر نباید دچار زبان نظم بشود. سوژه شعر سوژه خوبی بود. زبان غافل گیرانه ای داشت.
سید مسعود هاشمی:
غم سنگین تو از چشم ترت معلوم است
و چرای نپریدن ز پرت معلوم است
نامه ی کوچ تورا دست خدا داد حسن
داغ کوچه ز دل نامه برت معلوم است
حال و روز پسرت نیز دگر آشفته است
حال دختر که ز حال پسرت معلوم است
یک مدینه شده اندازه ی مشکلاهایت
وسعت درد دل از دردسرت معلوم است
بس که نازک شده ای مثل خیالی خاموش
روحت از پشت سر محتضرت معلوم است
چیست زیر سرت این بغض گلو گیرت چیست؟
گرچه امشب کفن از زیر سرت معلوم است
خنده یک لحظه به لبهای تو آمد خانوم
عازمی سوی سفر با پدرت معلوم است
نقد استاد:
برخی ویژگی های این شعر با شعر قبلی مصداق دارد با این تفاوت که زبان شما شسته رفته تر تست اتفاقات زبانی خوبی افتاده است." یک مدینه شده..." البته بافت مضمونی اندازه ی مشکلاهایت و چرای نپریدن خوب نیست .
درد سرت : یک وقت به معنی سردرد است گاهی به معنی مشکل آفرینی است و گاهی تحمل کردن مشکل باید به نوعی در جمله آورده شود که مبهم نباشد.
زبان تلگرافی یک جاهایی کژتابانه است.
رضا یزدانی:
زکیه طاهر مرضیه و خیر النسا زهرا
بخوانم با کدامین یا چه بنویسم تو را زهرا
تو تنها جامه ای که بر تن حیدر برازنده است
چرا پوشیده می گویم تجلی خدا زهرا
خوشا زهرا که حیدر از نگاهش وام می گیرد
نبی با دیدنش آرام می گیرد خوشا زهرا
زن آن زن که به تنهایی است خود تکیه گه عالم
ندارد هیچ حاجت بردر دیوارها زهرا
لباس بخت را بخشیده است آری همین اما
نمی دانی چه کرده با دل آن بینوا زهرا
خدا فرمود از روز نخستین انما حیدر
علی فرمود از روز نخستین انما زهرا
برای آنکه نورانی شود چون خانه اش عالم
رسید و زد کناز از پنجره ها پرده را زهرا
گره بسیارو ره دشوار باکی وهلاکی نیست
که هم مشکل گشا زهراست و هم رهنما زهرا
بقرای خود بهشتی می شود ای چشم باور کن
همین که می گذارد هر کجا هر لحظه پا زهرا
نه تشبیه رسایی نیست ما و خاک پای او
کجا ما بی سر و پایان سردر گم کجا زهرا
نگاهم تا به هر در می خورد از خویش می پرسم
چرا زهرا چرا زهرا چرا زهرا چرا زهرا؟
استاد: شعر نکته های زبانی زیادی داشت، نگاه خلاقانه موضوعات تاریخی ، اتفاقات زبانی
جلوه موسیقیایی: گره بسیار و ره دشوار...
اما مصرع دوم خلا موسیقیایی دارد . در بیت زن آن زن تکیه گه شکست وزنی دارد ..
اما مجموعا کار خوب و تمیزی بود.
دولتی:
این گونه کیست بین صف محشر آمده است
نوری که قبل خلقت عالم بر آمده است
از فرّ و شوکتش همگی غرق حیرت اند
نور خداست در صفتی دیگرآمده است
او را رسول مهر بخوانیم عجیب نیست
وقتی خدا در آینه ی خلقت آمده است
وقتی حدیث قدسی لولاک شان اوست
در حد من که نیست بگویم سر آمده است
اذن دخول جنت و دوزخ به دست اوست
از دست هاش کار خدایی بر آمده است
وقتی دلیل قهر خدا خشم فاطمه است
یعنی که ظالمان نفس آخر آمده است
استاد: اذن دخول جنت و دوزخ "به " کم داشت اما مجموعا زبان ساده بی عیب و روانی داشت.
مجتبی عسگری:
تو را به جان علی بین ربنای خودت
دعای مرگ نخواهی همه برای خودت
دلم شکسته ز عجل وفات گفتن تو
بگیرجان علی همره شفای خودت
به روی ماه تو ابری سیاه می بینم
مگیر روی خودت را ز مرتضای خودت
مدینه از غم اشک تو بیت الاحزان است
که گریه می کنی امروز در عزای خودت
نده جواب مرا با اشاره ی چشمت
دوباره حرف بزن حرف با صدای خودت
مگر فقیر و یتیم و اسیر پشت درند
که لب نمی زنی امروز بر غذای خودت
شکستگی تو انگار روبه بهبود است
که ایستاده ای امروز روی پای خودت
استاد: زبان صمیمی عامیانه و هم با پشتوانه بود.
مهدی خان محمدی:
شهر چندی است که آرام تر از هر روز است
شهر چندی است که آرام ولی مرموز است
شهر ماتم زده این بار چه در سر دارد
نقشه ای شوم پس از مرگ پیمبر دارد
شهر آبستن یک فتنه ی نامشروع است
بعد از این گفتن اوصاف علی ممنوع است
با علی شهر نبی یکسره دشمن شده است
کفر پنهانی این جامعه روشن شده است
رفت پیغمبر و این طایفه مستی کردند
بعد از او قوم علی گاو پرستی کردند
روز و شب آیه ی تطهیر بخوان جبراییل
باز برپا شده آیین بنی اسراییل
با نبی کیست هم اندیشه و هم خون باشد
و علی نص صریح است که هارون باشد
تا فقط پیرهنی کهنه بماند از دین
جانشین خانه نشینی بکند بعد از این
اگر این عده ی نامرد چهل تن مردند
پس چرا هیزم افروخته می آوردند
ناگهان می شود از بیت خدا دود بلند
از دل بتکده ها خنده ی نمرود بلند
هر نفس می چکد از چشم علی صبر جمیل
ای خدا معجزه ای مثل گلستان خلیل
چه بگویم که کمی قابل باور باشد
در دل شعله محال است که کوثر باشد
یا محال است که دستان خدا بسته شود
معنی زندگی از زندگی اش خسته شود
...
استاد:
اگر بخواهیم دسته بندی کنیم شاید بشود 14 نوع ساحت زبانی را تعریف کرد که یکی از آن ها در این شعر آمده و آن زبان تحلیلگر است . که لبه تیغ است و ممکن است به شعار مبتلا شود اما الحمدالله شما خوب از پس آن بر آمده اید.
خداقوت
کاش جلسه ای به این وزانت خبرنگار و ویراستار حرفه ای تری داشت که اغلاط واضح تایپی حتی درقوافی اشعار موجب کاهش کیفیت گزارش و عدم انعکاس مناسب مراسم نگردد!!