کد خبر : ۴۷۵۷۷
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۵

غفلت از یار، گرفتار شدن هم دارد

سلیمان در باغ،كنار امام رضا(ع) نشسته بود و محو صورت زیبا و صوت دلنشین و كلام گیرای امام بود...
عقیق: سلیمان در باغ،كنار امام رضا(ع) نشسته بود و محو صورت زیبا و صوت دلنشین و كلام گیرای امام بود. ناگهان گنجشک كوچكی سرآسیمه آمد و خود را روی عبای امام انداخت. جیغ میزد و نوكش را تند تند به هم میزد.امام رو كردند به سلیمان و فرمودند:
" عجله كن این چوب را بگیر برو زیرسقف ایوان ، مار را از لانه ی این گنجشك دور كن."
سلیمان چوب را برداشت و دوید. زیر سقف ایوان لانه ی كوچكی بود و جوجه های وحشت زده ی گنجشك، درون لانه منتظر بودند مادرشان برایشان كاری كند؛ مادر خوب می دانست به كجا باید پناه ببرد....
عجیب نیست این كه گنجشك كوچكی از ترس خطری كه در كمینش نشسته به دامان امام زمانش پناه ببرد. باورش كجا سخت است این كه حجتِ پروردگار بر روی زمین،آوای پرنده ای را معنا كند؟
عجیب منم،كه دستم همیشه در دستِ پدریِ اوست و باز، بالا و پائینِ روزگار بی تابم می كند و خیال بی پناهی به وحشتم می اندازد!
عجیب،این فراموشیِ من است....


پی نوشت:
بحار الانوار ج٤٩ ص٨٨
منبع:جام
211008

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین