کد خبر : ۴۵۲۶۵
تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۳ - ۰۲:۳۳
مناظره امام رضا(ع) با مرد ناصبی؛

عاقبت لجبازي كه مرتكب قتل شد

حضرت رضا(ع) بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئيس نصارى و راءس الجالوت عالم يهود را همراه با همين عمربن هذاب براى مناظره بياورند.
عقیق:محمد بن فضل هاشمى گويد: بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به مدينه آمدم، خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم، به عنوان امام بر حضرت سلام كردم. آنچه نزد من بود (از امانات مردم) به ايشان دادم و گفتم : من مى خواهم به بصره بروم و ميدانى كه خبر رحلت موسى بن جعفر به آنها رسيده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم كه از من در مورد ادله امامت سؤ ال مى كنند، اى كاش چيزى از آن (معجزات) را به من نشان دهى؟
حضرت رضا(ع) فرمود: اين مسئله بر من پوشيده نيست ، به دوستان ما در بصره و غير بصره برسان كه من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوة الا بالله ، آنگاه تمامى آنچه از پيامبر(ص) نزد امامان مى باشد كه عبارت است از لباس و چوبدستى و اسلحه و ديگر اشياء، به من نشان داد.
عرض كردم : شما كى مى آييد؟
حضرت فرمود: وقتى به بصره رسيدى، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالى.
محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن حضرت رضا(ع) را به مردم داد و اينكه حضرت سه روز ديگر وارد مى شود.
در اين ميان مرد ناصبى بنام عمربن هذاب كه خود را زاهد معرفى مى كرد، حضرت را تحقير نموده و گفت: او جوانى است كه اگر مسائل مشكل از او سوال شود شايد درمانده و متحير شود.
حضرت رضا(ع) بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئيس نصارى و راءس الجالوت عالم يهود را همراه با همين عمربن هذاب براى مناظره بياورند.
مجلسى آراستند كه از شيعه و زيديه و يهود و نصارى پر بود، وقتى مجلس آماده شد حضرت رضا عليه السلام وارد شده پس از سلام فرمود: منم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب و پسر پيامبر(ص).
من امروز صبح نماز را در مدينه با والى خواندم و او پس از نماز، نامه اى از خليفه به من داد و قرار شد بيايد به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنويسد و انشاءالله امروز عصر مى روم و به قرار خود عمل مى كنم.
سپس فرمود: شما را جمع كردم تا اشكال ها و سوالهاى خود را از من بپرسيد و من پاسخ دهم، از علائم نبوت و امامت كه آنها را جز نزد ما اهل البيت عليهم السلام نخواهيد يافت، هر كه مى خواهد سوال كند كه من آماده شنيدن و دادن جواب هستم.
حاضرين گفتند: اى پسر پيامبر با اين دليل ديگر دليلى نمى خواهيم و شما نزد ما راستگويى و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشويد. من شما را جمع كردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه هاى امامت كه جز نزد ما خانواده نخواهيد يافت بپرسيد.
زودتر از همه آن مرد ناصبى عمر بن هذاب سخن را آغاز كرده و گفت : محمد بن فضل هاشمى از شما سخنانى نقل مى كند كه عقل ما آنرا نمى پذيرد و قبول نمى كنيم.
حضرت فرمود: چه سخنانى؟
گفت : شما مى گوئيد: من هر چه خداوند بر پيامبر اكرم (ص) فرستاده مى دانم و به جميع زبانها و لغتها آگاهم.
حضرت فرمود: آرى چنين است، هر چه مى خواهيد بپرسيد.
عمر بن هذاب گفت : اولا همين آگاهى و علم خود را به لغات (زبانهاى گوناگون) ثابت كنيد، در مجلس ما افراد رومى و هندى و فارسى هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت كنيد.
حضرت فرمود: بسم الله، هر كدام به زبان خود صحبت كند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر كدام با آنها صحبت كرد به گونه اى كه اهل مجلس حيران شده و همگى اقرار كردند كه حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت مى كند.
آنگاه به آن مرد ناصبى فرمود: اكنون به تو خبر ميدهم كه در اين روزها به خون يكى از بستگان مبتلا شده و مرتكب قتل مى شوى.
مرد ناصبى گفت : اين خبر را از شما باور نمى كنم چون علم غيب مخصوص خداوند است.
حضرت فرمود: آيا خداوند نفرموده : است :«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ  ؛ خداوند آگاه به غيب است و او هيچكس را بر غيب آگاه نمى كند مگر كسى كه بپسندد چون پيامبر»
بدان كه پيامبر اكرم (ص ) مورد رضاى خداست و ما هم وارث هاى او مى باشيم ، كه نسبت به وقايع گذشته و آينده تا قيامت آگاه هستيم.
من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز ديگر واقع خواهد شد. اگر چنين نشد من دروغگو و افترا زننده هستم و اگر واقعيت داشت بدان كه تو بر خدا و رسول او انكار كرده اى، و علامت ديگر آنكه به زودى مبتلا به كورى مى شوى و هيچ چيز نمى بينى، نه كوهى ، نه دشتى ، و اين خبر تا چند روز انجام مى شود، و همچنين قسم دروغى خواهى خورد و به مرض برص ‍ مبتلا مى گردى.
محمد بن فضل و عده اى ديگر گفتند: به خدا قسم هر چه حضرت رضا عليه السلام فرموده بود در آن ماه به او رسيد و مبتلا به قتل و كورى و برص ‍ شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت يا دروغ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت كه حضرت خبر داد مى دانستم كه واقعيت خواهد داشت ولى من مقاومت و لجبازى مى كردم.( بحار الانوار، ج 49، ص 73)

 

منبع:جام
211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین