۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۵ : ۱۴
دهید
مژده عاشقان که کاخ غم خراب شد
به
روى شادى و شعف دوباره فتح باب شد
به
وادى غدیر خم به مصطفى خطاب شد
که
وقت گفتن سخن به وصف بوتراب شد
به
نصب او شتاب کن که وقت انتخاب شد
از
این خبر به کام ها و جام ها شراب شد
که
با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت
تبلورى دگر رسالت محمدى
دید
رسول ممتحن رنگ ز رخ پریده را
خستگى
مسافران خار به پا خلیده را
تا
به عمل در آورد حکم ز حق شنیده را
خواند
فرا به گرد هم خیل ز حج رسیده را
چید
کنار لعل لب گوهر آب دیده را
ماحصل
رسالت و عصاره عقیده را
که
با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت
تبلورى دگر رسالت محمدى
نهاده
شد به روى هم ز اشتران جهازها
که
تا رود فراز آن امیر سرفرازها
شد
به فراز و فاش شد براى خلق رازها
دست
على گرفت و زد سکه امتیازها
گرفت
رونقى دگر تنور سور و سازها
باده
بریز ساقیا ز جام دل نوازها
که
با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت
تبلورى دگر رسالت محمدى
ژولید
نیشابوری
خدا
جلال دگر داد ای امیر تو را
که
داد از خم کوثر، می غدیر تو را
امیر!
دست تو را دست عشق بالا برد
که
اهل کوفه نبینند سر به زیر تو را
جهان
به سجده در افتاد و عرشیان خدای
به
احترام نشاندند بر سریر تو را
کلید
سلطنت و گنج عافیت با توست
که
هست در دو جهان مسندی خطیر تو را
ز
جور خلق، پیمبر ز پای میافتاد
اگر
نداشت به هر عرصه دستگیر، تو را
پنـاه
پیـری و نـان آور یتیمـانی
چگونه
دوست ندارد جوان و پیر تو را
تو
کیستی که تو را عرش، خاک راه، امّا
به
خوابگاه، یکی بافۀ حصیر، تو را
تو
کیستی که نمازت دمی شکسته نشد
اگر
چه بود به پا زهر خورده تیر، تو را
یقین
که تا به ابد پایبند مهر تو شد
چگونه
بود مگر، رحم بر اسیر، تو را؟
ز
ابر رحمت تو بادها چه دانستند
که
خواندهاند همه در تبِ کویر، تو را
به
جز تو هیچ ولی در همه جهان نشناخت
کسی
کـه دیـد در آیینۀ غدیـر تو را
محمد
سعید میرزایی
بنای
دین که با معراج دستان تو کامل شد
به
رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
«و أتممت علیکم نعمتی» یعنی که ای باران!
غرض
از خلقت دریا و صحرا با تو حاصل شد
کنار
برکهای جاری شد احکام وفاداری
وضو
با هر سرابی بعد از این سرچشمه باطل شد
شکافنده
تر از فجری که سر زد بین روز و شب
میان
حق و باطل، ذوالفقارت حد فاصل شد
تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا
کدامین
سامری بین تو و جان تو حائل شد؟
***
نماز
صبح در محراب، باران بند میآید
پس
از آن چاه تنها گریه کرد و آبها گل شد
انسیه
سادات هاشمی
ز
ریـای کبـر بگذر جلوات کبریا بین
به
مقام سعی دل را همه روضة الصفا بین
به
خم غـدیر امروز تجلّی خدا بین
بـه
ملا لقای حق را بـه لقـای مرتضی بـین
که
خدای جلوه گر شد به لباس مرتضایی
اگرش
خدای خوانم به یقین رضا نبـــاشـد
وگرش
جدای دانم به خــدا روا نــباشد
اگــر
او خـدا نـبــاشـــد ز خــدا جدا نباشد
بـود
این عقیده من که گر او خدا نباشد
به
خدا قسم که داده است خدا به او خدایی
عــلی
ای کــه ذات پاکــت زده کوس بی مثالی
ملکوت
را تو مالک، جبروت را تو والی
به
تو زیبد و بس این هم که خدات خوانده عالی
سر
هر کسی نیرزد به کــلاه ذوالجــلالی
تن
هر کسی نزیبد به ردای کبریایی
صغیر
اصفهانی
ای
نگار روحانی خیز و پرده بالا زن
در
سرادق لاهوت کوس لا و الاّ زن
در
ترانه مـعنی دم ز سـرّ مولا زن
وانکه
از غــدیر خــم باده تولاّ زن
تا
ز خود شوی بیرون زین شراب روحانی
در
خم غدیر امروز باده ای به جوش آمد
کـز
صفــای او روشـن جــان بـاده نــوش آمــد
وان
مــبشّر رحــمت بـاز در خـروش آمد
کان
صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد
با
هیولی توحید در لباس انسانی
عقل
و وهم کی سنجد اوج کبریایش را
جان
و دل چه سان گویند مدحت و ثنایش را
گــر
رضای حق جویی رو بجو رضایش را
هــرکــه
در دل افـــزود رأیـــت ولایــــش را
همچو
خواجه بتواند دم زد از مسلمانی
ملک
الشعرای بهار
دیده
دو دو زده سرگرم کمی حیرانی ست
جام
نوشیده شده مستی آن پنهانی ست
دست
بر چشم نمالم، به خدا رؤیا نیست
قصد
و منظور من آن جا که خودت می دانی ست
از
تعجّب نظرم دست به دندان برده است
قصّه
ام آب از آن برکه ی جوشان خورده است
ضربِ خورشید و قمر؟! نورٌ علی نور شده است
دشمن
از شدّت نور است چنین کور شده است
وَه
! که شیطان به سجود آمده مجبور شده است
جارْ
جبریل زده: سور خدا جور شده است
این
ید الله ست که فرمانده «ایدیهم» شد
رایت
الله ست که بر دست نبی قائم شد
روی دستان نبی شورش محشر دیدم
محشری
را به روی دست پیمبر دیدم
برتر
از حشر که من حضرت حیدر دیدم
حیدر
از دور پر از نور سراسر دیدم
نور
را بیشتر از پیش مقدّس دیدم
روی
بازوی علی صبح تنفّس دیدم
رمز
خلقت همه گم در کف دستان نبی ست
قبضه
ی فُلک نهم در کف دستان نبی ست
جوشش
برکه ی خم در کف دستان نبی ست
راز
«اکملت لکم» در کف دستان نبی ست
ماه
بالاتر از آن است که من می بینم
دارم
از باغ غزل مدح علی می چینم
مجید
لشگری
صدای
کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام
چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای
کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که
بود و کیست که از این مسیر میآید؟
چه
گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای
کاتب و کلک دبیر میآید
خبر
به روشنی روز در فضا پیچید
خبر
دهید:کسی دستگیر میآید
کسی
بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به
دستگیری طفل صغیر میآید
علی
به جای محمد به انتخاب خدا
خبر
دهید: بشیری به نذیر میآید
کسی
که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی
که به نرمی موج حریر میآید
کسی
که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی
شبیه خودش، بینظیر میآید
خبر
دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر
دهید به یاران: غدیر میآید
به
سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر
دهید که از راه، پیر میآید
خبر
دهید به یاران:دوباره از بیشه
صدای
زنده یک شرزه شیر میآید
خم
غدیر به دوش از کرانهها، مردی
به
آبیاری خاک کویر میآید
کسی
دوباره به پای یتیم میسوزد
کسی
دوباره سراغ فقیر میاید
کسی
حماسهتر از این حماسههای سبک
کسی
که مرگ به چشمش حقیر میآید
غدیر
آمد و من خواب دیدهام دیشب
کسی
سراغ من گوشه گیر میآید
کسی
به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به
دیده بوسی عید غدیر میآید
شبیه
چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه
آینه روشن ضمیر میآید
علی
(ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر
عشق همیشه امیر میآید
به
سربلندی او هر که معترف نشود
به
هر کجا که رود سر به زیر میآید
شبیه
آیه قرآن نمیتوان آورد
کجا
شبیه به این مرد، گیر میآید؟
مگر
ندیدهای آن اتفاق روشن را؟
به
این محله خبرها چه دیر میآید!
بیا
که منکر مولا اگر چه آزاد است
به
عرصه گاه قیامت اسیر میآید
بیا
که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز
از دهنش بوی شیر میآید
علی
همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر
عشق همیشه امیر میآید...
امیری
اسفندقه
ما
عاشقیم و طالب دیدار دلبریم
ما
شیعه ایم و نوکر مولای قنبریم
حتی
اگر که شهپر جبریل مان دهند
غیر
از نجف به هیچ هوایی نمی پریم
مثل
علی رفیق صمیمی نیافتیم
ما
حرف دل به محضر دلدار می بریم
در
قلب ما محبت او موج می زند
ما
از قدیم سائل در گاه حیدریم
ما
را فدائیان ولایت نوشته اند
ما
باده نوش از کف ساقی کوثریم
ما
بی علی ز راه هدی دور می شدیم
حیدر
نبود ما ز خدا دور می شدیم
روزی
که مست از می قالوا بلی شدیم
از
سر سپردگان امیر ولا شدیم
گفتند
هر کجا به علی اقتدا کنید
زآن
روز پیروان شه لا فتی شدیم
ما
را گدای خانه ی حیدر رقم زدند
دیدیم
پادشاه به ارض و سما شدیم
روز
ازل که نور جمالش طلوع کرد
ما
روبرو به مظهر شمس الضحی شدیم
دنیا
برو که با تو دگر قهر کرده ایم
حالا
که خاک مَقدم مشکل گشا شدیم
از
سینه جز به نام علی غم نمی رود
آن
کس که حیدری ست، جهنم نمی رود
شیر
خدا و شیر رسول این علی بود
دلداده
و عزیز بتول این علی بود
آن
کس که حق برای شناساندنش به خلق
قرآن
خود نموده نزول این علی بود
آن
کس که بی ولایت او حق ز بندگان
اعمالشان
نکرده قبول این علی بود
آن
کس که بی محبت او در ره سلوک
کس
معرفت نکرده حصول این علی بود
آن
کس که در شناخت کنه وجود او
غرق
تحیراند عقول این علی بود
آن
کس که پیش پای جمال منورش
خورشید
هم نموده افول این علی بود
پا
منبری مصحف ناب علی شدیم
او
شد ابو تراب و تراب علی شدیم
حیدر
امیر ماست بجز او امیر نیست
یکتاست
مرتضی و برایش نظیر نیست
هر
جا نگاه کرده ام از شرق تا به غرب
یک
دل ندیده ام که به زلفش اسیر نیست
سائل
برو به حلقه ی بیت الولا بزن
جز
یار ما کسی به جهان دستگیر نیست
اصل
کلام اطاعت امر پیمبر است
هر
کس مطیع نیست، یقینا بصیر نیست
گفتا
نبی : امام شما بعد من علی ست
جز
این سخن به مجمع روز غدیر نیست
هرکس
که سر به پای علی خم نمی کند...
...بیعت نمی کند، به جهنم نمی کند
جایی
بجز سرای علی سر نمی زنیم
جز
بار گاه قدسی او در نمی زنیم
ما
آبرو به لطف علی کسب کرده ایم
روی
نیاز بر کس دیگر نمی زنیم
خط
و نشان عشق کشیدیم بر جبین
تا
پای مرگ جز دم از حیدر نمی زنیم
دنیا
برای شیعه کشی کرده قد علم
نقش
خطا به صفحه ی باور نمی زنیم
ما
منحرف ز راه ولایت نمی شویم
ما
دست جز به دامن رهبر نمی زنیم
گمراه
کی شویم ؟ که تا حق، مسیر علی ست
مولا
علی و عشق علی و امیر علی ست
رضا
رسول زاده
منبری
از خطبه های ناب خواند
در
غدیر اسم علی را آب خواند
السلام
ای آب دریای صمد
ای
زلال قل هو الله احد
ای
که می گردی شبیه انبیا
بر
هدایت کردن قومت بیا
ای
رسول مردم آئینه ها
بعثت
غارت، حرای سینه ها
ای
به بالای جهاز اشتران
شأن
تو بالاست در بالا بمان
از
تو می ریزد صفات کبریا
ذات
تو ممسوس ذات کبریا
نردبان
وصف تو بی انتها
پله
ی این نردبان سوی خدا
چون
تکلم می کنی موسائی ام
تا
که خلقم می کنی عیسائی ام
جفت
دردم، کشتی نوحت کجاست؟
جسم
سردم، گرمی روحت کجاست؟
ای
مسح دردهای لا علاج
ما
همه دردیم، ظرف احتیاج
ما
همه زخم یتیم کوچکیم
کن
مدارا با همه، ما کودکیم
ما
نسیم ذکر تقدیس توأئیم
حاجیان
فصل تندیس توأئیم
کوچه
را می گردی و طی می کنی
کوزه
را ظرفیت مِی می کنی
روی
دوشت کیسه ی خرما و نان
می
روی در کوچه ها دامن کشان
کیسه
نه دل می بری بر روی دوش
شیعه
هستم شیعه ی خرما فروش
ای
سفیدی ای کبودی ای بنفش!
ای
به چشم پای سلمان، جای کفش
ای
به هر گام تو صدها التماس
کیسه
بر دوش سحر، ای ناشناس!
ما
همه مدیون شمشیر توئیم
تشنه
ی نان جو و شیر توئیم
در
پی گنجیم ما را راه بر
با
خودت تا اشتهای چاه بر
شیخ
رضا جعفری
چو
شهر علم نبی گشت در علی بشود
بدا
به حال هر آن کس که بر علی بشود
غدیر
صحنه ی اوج ولایت است ببین
پیمبر
آمده از هر نظر علی بشود
خدا
شود به خداوند اگر که یک پله
از
این که هست علی بیشتر علی بشود
چه
محشری شده بر پا به روی بار شتر
حساب
کن که نبی ضرب در علی بشود
در
این معادله اصلا درست هم این است
خبر
رسان که نبی شد خبر علی بشود
نه
اینکه نام علی حافظ ابوالبشر است
قرار
بود دعای سفر علی بشود
تبر
به دست اگر بت شکن شد ابراهیم
نبی
ست بت شکن اما تبر علی بشود
چه
در غدیر چه در خیبر و چه در محشر
قرار
هست فقط یک نفر علی بشود
به
غیر فاطمه آن هم نه در تمام جهات
نمی
شود که کسی این قدر علی بشود
فقط
برای حسین است این فضلیت که:
پدر
علی و هر آن چه پسر علی بشود
نه
هر جدال که در اوج جنگ کرب و بلا
حسین
تر شود عباس تر: علی بشود
چه
در زمان نبی و چه در دل محراب
همیشه
باعث شق القمر علی بشود
مهدی
رحیمی
درویش
علی گو شده كف می زند امشب
در
شادی شاهیِ تو دف می زند امشب
هر
ناد علی گو به هدف می زند امشب
زهرا
به دلش مهر نجف می زند امشب
قاسم
صرافان
آیینــه
از نگــاه تــو مبـهوت می شــود
حیـرت
شــهید تیـغ دو ابـروت می شـــود
محراب
چشــم تو همه را ســر به راه کرد
شد
سر به راه هر که به چشمت نگاه کرد
در
سایــه ات هر آنـکه نشست آفتاب شد
حاتم
گــدای تــو شد عالیـجـناب شد
دنیــا
به زیــر سـایه ی دستـت پنـاه برد
هر
کس که ماند زیــر همین بـارگاه برد
دست
کسی به پای مقامت نمی رسد
ســیمرغ
هم به قاف قیامت نمی رسد
هر
جا حدیــث حسن تو تکــرار می شود
دل
بیشـتر اسیر تو دلــدار می شـــود
روزی
هــزار مرتبــه شـکر خدا کند
هر
کـس به درد عــشق گرفــتار می شود
حجــی
به ســر نیــامده حجی شروع شد
پــیش
از غـروب تــازه زمان طــلوع شد
گــرد
علی به امر نبی جمع می شدند
پروانــه
وار مــحرم این شــمع می شدند
دســت
نبی و دســت علی تا که پا گرفت
یک
خطبه روی دست همه خطبه ها گرفت
فریـاد
زد که می رسـد آیا صـدای من؟
یا
گــوش می دهید به امــر خـدای من؟
صابر
خراسانی
کار
من نیست که بنشینم املات کنم
شأن
تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین
توحید همین است که قبل از توبه
باید
اول برسم با تو مناجات کنم
سالی
یکبار من عاشق نشوم می میرم
سالی
یکبار اجازه بده لیلات کنم
همه
جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو
کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم
پدر
خاکی و ما بچه ی خاکی توأیم
حق
بده پس همه را خاک کف پات کنم
تو
ای پیر طریقت که سر راه منی
آنقدر
معجزه دیدم که مسیحات کنم
از
خدا خواسته ام هرچه که دارم بدهم
جای
آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو
همانی که خدا گفت : تو رب الارضی
سجده
بر اشهد ان لّایی الاّت کنم
مثل
ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد
انّ علی ولی الله بگو
آینه
هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشي
هستم و لبريز گلستان شدنم
چند
وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی
سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره
ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بيشتر
از همه آماده ی مهمان شدنم
آنکه
از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه
اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از
چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم
شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
ده
ذی الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست
هشت
روز است که آماده قربان شدنم
جان
به هرحال قرار است که قربان بشود
پس
چه خوب است که قربانی جانان بشود
شأن
تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق
تو بود که بالاتر از اینجا رفتی
شانه
ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو
از این حیث روی عرش معلاّ رفتی
انبیاء
نیز نرفتند چنین تا معراج
اوصیاء
نیز نرفتند تو اما رفتی
به
یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس
تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید
این راه به دست دگری حفظ شود
علّت
این بود که تا خیمه ي زهرا رفتی
تو
ولي هستی و منجی ولایت زهراست
تو
هدایت گری و نور هدایت زهراست
آی
مردم بخدا نیست کسی بر تر از این
ازلی
طینت اول تر و آخر تر از این
تا
به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد
الله ترين حضرت حیدرتر از این
هیچ
کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر
پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت
از شانه ی معراج نبی بالاتر
بخدا
هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن
دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این
پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این
دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد
از این بار نبوت همه در دست علی ست
علي
اکبر لطیفیان
یکصدو و ده بار این دل آبیاری میشود
چشمه های نور از چشم تو جاری شد علی
زخم دل با تیر عشقت باز کاری شد علی
آه! میروید فقط در این غریبستان تو
من شفا میگیرم از خرمای نخلستان تو
حضرت بارانی ای مولا به فریادم برس
قطره ناچیزم ای دریا به فریادم برس
باز من امشب همان چیزی که میخواهی شدم
اشهد ان علیا حجه الله ی شدم
بر لبم دارم طنین از قل هو والله احد
روی قلبم حک نمودم یا علی مولا مدد
رنگ و بوی صوفیان در خود ندارم من ولی
یکصد و ده بار بر قلبم نوشتم یا علی
مجید قاسمی