۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۰۸
عقیق: پدر
آن حضرت، امام محمد تقی و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست
قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود و چه نیکو وظیفه
مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد. نام آن حضرت - علی -
کنیه آن امام همام « ابوالحسن » و لقبهای مشهور آن حضرت «هادی» و «نقی» بود. امام هادی(ع)
پس از پدر بزرگوارش در 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود.
در این مدت حضرت علی النقی(ع) لحظهای از آشنا کردن مردم
به حقایق مذهبی نمیآسود، به همین جهت بود که عبدا... بن عمر والی مدینه بنا بر
دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی، به متوکل خلیفه زمان خود نامهای خصومت آمیز نوشت و
به آن امام بزرگوار تهمتها و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و
حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود، به آن
امام معصوم(ع) نسبت داد،
مشعلداران فقه جعفری
از زمان امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و حوزه
چهار هزار نفری آن دوران پربار، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک
مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند و بدینسان پایههای دانشگاه جعفری و موضع
فرهنگ اسلامی، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه، از دوره حضرت رضا(ع) به بعد، از جهت
نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق
(ع) پیش نیامده بود، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا میرسید؟ بخصوص که
از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای
تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما
- که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت
نظر حاکمان ستمکار - چنانکه باید و شاید پیش نیامد.
با این همه، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان
ائمه طاهرین(ع)- در این سالها به هر وسیله ممکن، برای رفع اشکالات و حل مسایل دینی
خود و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشردهتر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و
در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر میرسیدند و از سرچشمه دانش
و بینش آنها، بهره مند میشدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از
موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن،
نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود. دستگاه حاکم، کم کم متوجه شده بود حرمین
(مکه و مدینه) ممکن است به فرمانبری از امام(ع) درآیند. بدین جهت پیک در پیک و نامه
در پی نامه نوشتند، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی(ع) را از مدینه به سامرا -
که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند. متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی، حضرت هادی(ع)
را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا
همواره زندگی امام، تحت نظر دستگاه خلافت باشد. برخی مدت این زندانی و تحت نظر
بودن را - بیست سال - نوشته اند.
پس از آنکه امام هادی(ع) به امر متوکل و به همراه یحیی
بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود، به سامرا وارد شد، والی بغداد اسحاق بن
ابراهیم طاهری از آمدن امام(ع) به بغداد با خبر شد و به یحیی بن هرثمه گفت :ای مرد،
این امام هادی فرزند پیغمبر خدا(ص) است و میدانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد
اگر او را کشت، پیغمبر(ص) در روز قیامت از تو بازخواست میکند. یحیی گفت: به خدا
سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد. نیز در سامرا، متوکل کارگزاری ترک داشت به
نام وصیف ترکی.
او نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند.
هراس متوکل
همین وصیف خبر ورود حضرت هادی(ع) را به متوکل داد. از
شنیدن ورود امام(ع) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد. از این
مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی(ع) نقل شده است درجه عظمت و
نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار میگردد و نیز این مطالب
دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در
بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است. باری، پس از ورود به خانهای که پیشتر
در نظر گرفته شده بود، متوکل از یحیی پرسید: علی بن محمد چگونه در مدینه میزیست؟
یحیی گفت: جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا
و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم و چون خانه اش را - چنانکه دستور
داده بودی - بازرسی کردم، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم. متوکل از
شنیدن این خبر خوشحال شد و احساس آرامش کرد. با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل
علی(ع) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء(ع) آب بستند و زیارت
کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به
خاندان رسول اکرم(ص) تازه گردانیدند، با این همه در برابر شکوه و هیبت امام هادی(ع)
همیشه بیمناک و خاشع بود.
ماجرای بیماری متوکل
مورخان نوشته اند: مادر متوکل نسبت به مقام امام علی
النقی(ع) اعتقادی بسزا داشت. روزی متوکل بیمار شد و جراحتی پیدا کرد که اطبا از علاجش
درماندند. مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی(ع)
هدیه فرستد. در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود، گفت: یک نفر را
بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد. وی کسی را خدمت آن حضرت
فرستاد، امام هادی فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذارید بهبودی حاصل میشود.
چنین کردند، آن جراحت بهبودی یافت. مادر متوکل هزار دینار
در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی(ع) فرستاد. اتفاقاً چند روزی از این
ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی
بن محمد النقی دیده شده است. متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد
از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت. وقتی امام متوجه شد، فرمود همان جا باش
چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد.
چراغی افروختند. آن مرد گوید: دیدم حضرت هادی به نماز شب
مشغول است و بر روی سجاده نشسته. امام فرمود: خانه در اختیار توست.
آن مرد خانه را تفتیش کرد. چیزی جز آن کیسهای که مادر
متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت، که مهر
مادر خلیفه بر آن بود. امام فرمود: زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه
بردار و به نزد متوکل ببر. این کار، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد. امام که
به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته آنچه داشت در راه خدا انفاق میفرمود. با
این همه، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی(ع) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست
ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود. بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقش
داشتند. روزی به متوکل خبر دادند حضرت علی بن محمد(ع) در خانه خود اسلحه و اموال
بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او، از اهل قم، برای او فرستاده اند.
متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد بی خبر
وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد.
تل
«مخالی»
این قبیل مراقبتها پیوسته - در مدت 20سال که حضرت
هادی(ع) در سامره بودند - وجود داشت. همچنین نوشتهاند: «متوکل عباسی سپاه خود را که نود
هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد هر کدام توبره اسب خود را
از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعی، در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین
کردند و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد. اسم آن را تل «مخالی» نهادند، آنگاه خلیفه
بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( ع) را نیز به آنجا طلبید و گفت: شما را
اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را. و از پیش امر کرده بود لشکریان با
آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار
خود را بنمایاند، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند.
سیرت امام هادی(ع)
امام هادی(ع) بذل و بخشش بسیار میکرد. امام آن چنان
شکوه و هیبتی داشت که بر متوکل خلیفه جبار عباسی به خصال پسندیده و مراتب زهد و
دانش امام اقرار داشتند و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسایل فقهی
و اسلامی به تجربه، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش(ع) در مجالس مناظره و احتجاج، وسعت
دانش وی را دیده بودند. شبها اوقات امام(ع) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و
راز و نیاز با معبود میگذشت. لباس وی جبهای بود خشن که بر تن میپوشید و زیر پای
خود حصیری پهن میکرد. هر غمگینی که بر وی نظر میکرد شاد میشد. همه او را دوست
داشتند. همواره بر لبانش تبسم بود، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود.