کد خبر : ۲۶۷۱۳
تاریخ انتشار : ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۲:۴۳

زن بى گناه!

در راه كه مى آمدم منظره اى ديدم كه سخت دلم را به درد آورد و نمى توانم از ناراحتى چيزى بخورم ! ...

عقیق:بشار مكارى مى گويد: در كوفه خدمت امام صادق(ع) مشرف شدم . حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود:  بشار! بنشين با ما خرما بخور!
عرض كردم ! فدايت شوم ! در راه كه مى آمدم منظره اى ديدم كه سخت دلم را به درد آورد و نمى توانم از ناراحتى چيزى بخورم !

فرمود: در راه چه مشاهده كردى ؟
من از راه مى آمدم كه ديدم كه يكى از مأمورين ، زنى را مى زند و او را به سوى زندان مى برد. هر قدر استغاثه نمود، كسى به فريادش نرسيد!
 مگر آن زن چه كرده بود؟
 مردم مى گفتند: وقتى آن زن پايش لغزيد و به زمين خورد، در آن حال ، گفت : لعن الله ظالميك يا فاطمة .

امام(ع) به محض شنيدن اين قضيه شروع به گريه كرد، طورى كه دستمال و محاسن مبارك و سينه شريفش تر شد.

فرمود:  بشار! برخيز برويم مسجد سهله براى نجات آن زن دعا كنيم . كسى را نيز فرستاد، تا از دربار سلطان خبرى از آن زن بياورد. بشار گويد: وارد مسجد سهله شديم و دو ركعت نماز خوانديم . حضرت براى نجات آن زن دعا كرد و به سجده رفت ، سر از سجده برداشت ، فرمود: حركت كن برويم ! او را آزاد كردند!

از مسجد خارج شديم ، مرد فرستاده شد، از دربار سلطان برگشت و در بين راه به حضرت عرض كرد: او را آزاد كردند. امام پرسيد: چگونه آزاد شد؟

مرد: نمى دانم ولى هنگامى كه رفتم به دربار، ديدم زن را از حبس خارج نموده ، پيش سلطان آوردند. وى از زن پرسيد: چه كردى كه تو را مأمور دستگير كرد؟ زن ماجرا را تعريف كرد.

حاكم دويست درهم به آن زن داد، ولى او قبول نكرد، حاكم گفت : ما را حلال كن ، اين دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت ، ولى آزاد شد.
حضرت فرمود:آن دويست درهم را نگرفت ؟

عرض كردم :  نه ، به خدا قسم ! امام صادق(ع) فرمود:  بشار! اين هفت دينار را به او بدهيد زيرا سخت به اين پول نيازمند است . سلام مرا نيز به وى برسانيد.
وقتى كه هفت دينار را به زن دادم و سلام امام(ع) را به او رساندم ، با خوشحالى پرسيد:  امام به من سلام رساند؟ گفتم : بلى !

زن از شادى افتاد و غش كرد. به هوش آمد دوباره گفت : آيا امام به من سلام رساند؟  بلى !

و سه مرتبه اين سؤ ال و جواب تكرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق(ع) برسانم و بگويم كه او كنيز ايشان است و محتاج دعاى حضرت .
پس از برگشت ، ماجرا را به عرض امام صادق(ع) رساندم ، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالى كه مى گريستند برايش دعا كردند.

 

پی نوشت:

بحار، ج 100، ص 441.

منبع:جام

211008

 


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین