۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۵ : ۱۴
*مردم در برخورد با
نعمت ها سه دسته هستند، یک دسته هستند که
با نعمت هایی که خدا به آنها داده است با خدا مقابله می کنند، و با همان
نعمت ها به جنگ خدا رفته اند، مثل کسی که خدا به او نعمت زیبایی داده است و او با
زیبایی خود مردم را به گناه می کشاند.
*عده ای هستند که بخاطر نعمت اهل بیت
دارند به جهنم می روند، آنها کسانی هستند که در مقام اهل بیت غلو می کنند وآنها را خدا می پندارند و آنها کسانی
هستند که علی علیه السلام را از مقام امامت بردند به مقام خدایی و علی الهی شدند.
*یک دسته آنها بودند که مقام علی علیه
السلام را از مقام امام اول بردند به خلیفه چهارم، خلاصه عده ای با نعمت های مادی
و معنوی به جنگ با خدا رفته اند.
* دسته دوم کسانی هستند که با نعمت های
خدا با خدا معامله می کنند، مثلا ثواب
زیارت حضرت رضا برابر با هزار حج و هزار عمره مقبول است و برخی که مشهد می روند وارد این
معامله می شوند.
*الان بانک ها چند درصد سود می دهند؟ بیست درصد می دهند، ولی خدا می گوید هرکس انفاق
کند اموالش را من هفتصد برابر به او باز می گردانم، اینها کسانی هستند که با خدا
معامله می کنند ولی بعضی ها با شیطان
معامله می کنند.
*عده ای با خدا معاشقه می کنند، یعنی چرتکه را کنار می گذارند، اگر کار خیر و نیکی انجام می دهند دیگر برای بدست آوردن موجود بهشتی نیست، وقتی نعمتها، توفیق ها و پاداش ها برای اوست پس حساب و کتاب را به عهده ی خود او می گذارند، شهدا هرچه داشتند آوردند وسط، خدا هم به آنها گفت پس هرچه دارم به شما می دهم.
اشعار خوانده شده توسط سید حمید رضا برقعی را بخوانید:
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهي اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نمازِ بالا سر