عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۷۸۳۱
تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱۳۹۲ - ۱۹:۳۲
با هیئت حسین جان در حسینیه مرحوم چمنی همراه شوید
ینکه می گوییم دنیا، زندان مؤمن است، یعنی که محل قرار مؤمن نیست، مؤمن همیشه دل به بیرونش بسته است، نه به خودش، اینکه زندان است یعنی اجبارا به اینجا آمده است، ولی آمده...

عقیق: مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان، حضرت سیدالشهدا علیه السلام در حسینیه مرحوم چمنی برگزار شد. در این مراسم همانند شبهای قبل حجت الاسلام شیخ رضا جعفری سخنرانی و حاج منصور ارضی مداحی کردند.

گزیده ای از صحبت های حجت الاسلام رضا جعفری را بخوانید:

* یک طرف انسان میل به فریبایی دنیا دارد، طرف دیگرش مشمئز می شود از آن باطن دنیا و حقیقت انسان اینست که بین این دو جمع بکند، یعنی هم توجه بکند به این که، این چه حقیقتی دارد، هم اینکه مجبور باشد از او استفاده کند، این نحو اجبار را، این جمعی که به هر حال برای انسان موجب کمی سختی است، در روایات آمده است که این مثل استفاده از آب و غذا یا زندگی کردن در جایی است که اسمش زندان است؛ « الدنیا سجن المؤمن »، دنیا زندان مؤمن است و جنت الکافر.

 

* اینکه می گوییم دنیا، زندان مؤمن است، یعنی که محل قرار مؤمن نیست، مؤمن همیشه دل به بیرونش بسته است، نه به خودش، اینکه زندان است یعنی اجبارا به اینجا آمده است، ولی آمده، همین که اجبارا آمده باید کارهایی را انجام بدهد، باید در آن بماند تا موعدش برسد، دل نباید ببندد، چون همیشگی نیست. او را از اینجا بیرون می برند، با سختی امرار می کند. ولی به هر حال تن می دهد، یعنی در توان مؤمن هست که در این زندان بماند، این در حد انسان است.

 

* انسان اگر مؤمن باشد، ظاهر دنیا برای او همان طوری است که گفته شد، اگر کافر باشد، ظاهر دنیا برایش جنت است، اگر مؤمن باشد، از ظاهرش بهرۀ ظاهری می برد و از باطنش بهرۀ باطنی، یعنی جمع بین خوشی و ناخوشی؛ جمع بین یک فراقتی با یک مضایقه ای، جمع می کند بین این دو را، اگر کافر هم باشد جمع می کند، فرق بین مؤمن و کافر علمشان است، کافر طوری به دنیا دل می بندد، انگار نه انگار که از اینجا رفتنی است، مؤمن هم غذا می خورد در دنیا ولی بسته به غذایش نیست، چون می داند در اینجا ماندنی نیست. هم مؤمن انسان است از حیث ظهور و هم کافر انسان است از حیث ظهور، اما این دو تفاوتشان در شأن اظهار است. آن شأن اظهار علم است، همه داستان هم در این نکته پیش می آید، وقتی انسان می خواهد اظهار بکند آن حقیقتش را می بیند که با خودش باید درگیر باشد، مکافات دارد، با عده ای باید بجنگد، سختی باید بکشد، این سختی ها خیلی هم زیاد می شود، ولی قاعده انسان است.

 

* حد انسانی حمد است، این حد در ذات انسان و حیث ظهور انسان است. اگر کسی این حد را در شأن اظهار خودش هم داشت، او انسان بالفعل است. اگر نه همیشه با خودش باید راه برود و بگوید: « روح قُدُس داده ای تا خر عیسی خری / آوخ از این اشتباه، آه از این مشتری » این را همیشه باید با خودش بگوید، که نفس خودت را داده ای آن هم برای چه؟ برای اینکه یک چیز پستی را بگیری.


یک بیت شعر و جملۀ حاج منصور ارضی در پایان مراسم:

به اشک چله نشینم که محترم باشم / خدا کند که شب اربعین حرم باشم



متن اشعار خوانده شده توسط حاج منصور ارضی:

من که در پیچ و خم جاده دنیا ماندم
دردم اینست چرا ، این همه تنها ماندم

یک نفر نیست به داد من تنها برسد
در پی راه بَلَد ، دردل صحرا ماندم

حل این مشکل امروز بدست فرداست
چند سالیست که در حسرت فردا ماندم

در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود
چقدر منتظر یوسف زهرا ماندم

من به دنبال تو اما ، تو کنارم هستی
آه ، من با لب تشنه لب دریا ماندم

چه کسی گفته که تو غایبی آقا ، غلط است
من آلوده در این غیبت کبری ماندم

نوکری روسیه ام جای تعجب دارد
با تمام بدیم باز هم آقا ماندم

یا بگویید بیا یا که بگویید برو
خسته ام بس که در این شاید و اَمّا ماندم

پسر فاطمه نگذار که ناکام شوم
جلوه کن منتظر جلوه طاها ماندم

کربلا پای پیاده چقدر می چسبد
من که امسال هم از کرب بلا جا ماندم

* * * * * * * * * * * * * *

اشعار مدح و روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام:

کیست این آقای عبدالله ها
قهرمان داستان کربلا

مثل سقا غیرتی و باادب
مثل قاسم مهربان و باوفا

کودک اما پیر درس معرفت
بر چنین فهم و شعورش مرحبا

دائما ذکرست دائم می چکد
از لب او شهد لا حول و لا

آسمانی هست و با فرش زمین
پای او اصلا نگشته آشنا

جای او دوش عمو جانش حسین
این چنین معراج باشد باصفا

می نشاند با عمو جان گفتنش
بر لب ارباب ما لبخند را

دور دستش حرز دیگر بسته است
بندی از قنداق اصغر بسته است

عشق را در نقش باور می کِشد
نقشه های تازه در سر می کِشد

عشق را دارد تماشا می کند
جامی از درد و بلا سر می کِشد

این پرستو آشیانش مقتل ست
عاقبت سمت عمو پر می کِشد

روی تل از دست عمه زینبش
دستهایش را مکرر می کِشد

می دود با چشم تر پیش عمو
نعره ای مانند حیدر می کِشد

دید که با نیزه اش آمد سنان
شمر هم از دور خنجر می کِشد

جنس دستش مثل دست فاطمه ست
می کشد دردی که مادر می کشد

دست های کوچکش تا زخم شد
سینه اش مانند زهرا زخم شد


گزارش و صوت: سید علی حسینی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین