۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۰۷
این پژوهشگر و وقايع نگار مسيحي در کتاب خود مي نويسد: پيروان علي(ع) يعني شيعه پيش از آنچه نصاری در حق مسيح مي گويند درباره حسين(ع) اعتقاد دارند، همان طوري كه عيسويان مي گويند عيسي براي نجات بشر و شفاعت پيروان گنهكارش آن اندازه زحمات و گرفتاري ها را متحمل گشت پيروان علي(ع) هم مي گويند قيام حسين براي خدا و رهايي مسلمانان از حيرت و سرگرداني و گمراهي بود اين فرقه او را شافع مطلق در روز قيامت مي دانند.
اين مورخ مي گويد: بين بني هاشم و بني اميه نسبت و قرابت نزديك بود، زيرا اميه و هاشم دو برادر و پسران عبد مناف بودند و از قبل از ظهور اسلام و اعلام برانگيختگي "محمد"(ص) به پيامبري ميان پسر عموها نقار و نفرت و كدورت به حد زيادي رسيده بود. در بين اعراب طائفه قريش از همه محترم تر و در بين قريش بني هاشم و بني اميه محترم تر و عزيزتر بودند. بني هاشم از نظر علم و روحانيت، و بني اميه از لحاظ رياست و مال اندوزي و به واسطه مقام معنويت و روحانيت خدمت خانه كعبه با بني هاشم بود. پس از ظهور اسلام كه موسس آن "محمد(ص)" از بني هاشم بود دشمني بني اميه يا بني هاشم بالا گرفت و پس از جنگ ها و ابراز عداوت هاي مختلف از سوي بني اميه بالاخره "محمد" برآنها پيروز گشته و قهرا بني هاشم رياست روحاني و جسماني هر دو را احراز نموده و بر بني اميه فرمانروا و مطاع گشتند. اما همواره آتش حسد و كينه نسبت به بني هاشم كانون سينه هاي بني اميه را شعله ور مي داشت و به هر وسيله و نيرنگ درصدد كينه توزي و نابودي بني هاشم مي بودند.
پس از رحلت"محمد" (ص) در همان اوان امر كوشيدند تا با مخالفين جانشين انتخابي از سوي "محمد"(ص) يعني علي مرتضي(ع) همدست شده و كمك كنند تا آن شخصي را كه محمد به ولايتعهدي خويش از بني هاشم برگزيده و معرفي نموده بود جايگزين او نشده و مانند محمد رياست روحاني و جسماني در بني هاشم ادامه پيدا نكند. در نتيجه شخص ديگري را كه از بني هاشم نبود يعني ابوبكر را به جاي محمد(ص) به رياست بر گزيدند.
بعد از واقعه قتل عثمان به موجب اكثريت آرا"علي"(ع) كه وليعهد شخص "محمد" بود به رياست و خلافت ظاهري مسلمانان انتخاب گرديد و پس ازآن بني اميه دريافتند كه باز بني هاشم سيادت و عظمت روحاني را مانند گذشته دارا گرديدند، از اين رو معاويه كه از ديرباز از جانب خلفای سابق به حكومت شامات منصوب شده بود و خيلي مقتدر و مرد زيرك و دورانديش بود، به بهانه اينكه قتل عثمان با اشاره علي صورت گرفته پرچم مخالفت با علي را برافراشت و بين مسلمانان اختلاف انداخت و بر همان رويه گذشته بين دو طرف شمشيرها آخته گرديد.
در اين جنگ ها اگر چه معاويه غالب نگرديد ولي مغلوب هم نشد طولي نكشيد علي را كشتند و از آن به بعد معاويه زورمندتر گشته و حسن(ع) پنجمين جانشينان محمد به اعتبار اينكه علي خليفه چهارم مي بود و حسن بعد از او خليفه پنجم است، از روي مصلحت با معاويه صلح كرد و دوباره جانشيني محمد از بني اميه مسلم گرديد.
معاويه از سويي با اظهار اسلاميت مقتدر مي گرديد و از سوي ديگر با تدابير عملي به اضمحلال بني هاشم و محو ديني كه يكي از بني هاشم آورنده آن مي بود لحظه اي فروگذار نمي كرد. حسين(ع) هر چند حاضر به اطاعت از بني اميه نبود ولي چون تحت نفوذ برادرش حسن مي بود به احترام صلح نامه بين معاويه و برادرش با او مخالفت نمي كرد و هميشه مي گفت: من دست بيعت به ناحق نخواهم داد و آماده هستم كه در راه حق كشته شوم و تا وقتي كه حسن و معاويه هر دو در گذشتند و يزيد برابر وصيت معاويه جانشين او شد.
حسين(ع) ديد از يك طرف يزيد و بني اميه سلطنت مطلقه يافته و رياست روحاني مردم نيز مقهور و محاط بر رياست ظاهري آنان گرديده و نزديك است آن حكومت عقيده گروندگان به دين جدش"محمد" را خدشه دار و متزلزل سازد. و از طرف ديگر يقين مي داشت اعم از اينكه با يزيد بيعت بكند يا نكند يزيد به واسطه عداوت ديرينه از هر اقدامي براي محو و نابودي او و بني هاشم و ديني كه از سوي محمد هاشمي اعلام شده فروگذار نخواهد كرد و هر گاه چندي بدين منوال بگذرد نام و نشاني از بني هاشم و دين "محمدي" باقي نخواهد ماند.
اين بود كه مصمم به مخالفت و شورش عليه حكومت يزيد و بني اميه شد چنانكه از آن ساعت هم كه يزيد جانشين معاويه شد براي بيعت گرفتن از حسين و مطيع ساختن او كوشا گرديد و حتي دستور داد در صورتي كه حسين حاظر به بيعت نشود بلادرنگ او را به قتل رسانيده و با فراغت خاطر به سلطنت ادامه دهد.
اما حسين(ع) هرگز نخواست زير بار ننگ و ذلت برود و بدنبال آن دين جدش دستخوش نابودي يا تحريف و تغيير دشمنان واقع شود. بنابراين حسين عالما عامدا و از روي كمال و هوشياري تن به مرگ داد و براي راه اندازي عمومي شورش و جلب افكار در اسلام پيش قدم شد.
اين مورخ مي نويسد: بزرگترين دليلي كه حسين با كمال توجه و آگاهي به دنبال اجراي هدف خويش به قتلگاه رفت و ابدا قصد سلطنت و حكومت و رياست نداشت، اين است كه اگر او به اين قصد بود قاعدتا مي بايستي به جمع آوري سپاه و طرفداران مي پرداخت و پس از تجهيز و آمادگي به جنگ با يزيد روي مي آورد. در اين صورت اگر كشته مي شد پيدا بود براي تحصيل جاه و مقام اقدام به مخالفت با يزيد نموده.
حسين از روي علم و سياست به پا خواست و اعمال خلاف و بيدادگي هاي يزيد و رفتارهاي او را بر ضد دين "محمد" افشا كرد و تمام اقدامات و سخنان او حكيمانه و ناشي از كمال تدبر و تعقل بود و كاملا توجه داشت كه مظلوميت و غربت و بي ياوري او بهترين وسيله براي جلب نفوس خاليه از عناد بوده و موجب توليد و ازدياد بغض و تنفر مسلمانان واقعي با يزيد و رفتارهاي او خواهد بود.
حسين به همه فهمانيد كه راه و روش يزيد برخلاف دين جدش بوده و او هم براي تفهيم و اعلام آن كه در آستانه نابودي قرار گرفته بود به پا خواسته و دقيقه اي هم براي نيل به اين هدف فرو گذار نكرد.
بنابراين توهم رسيدن به سلطنت و رياست درباره حسين مطلقا غلط است و بلكه از روي عصيبت جاهلانه به طفل شيرخوار "آل محمد" نيز رحم نكرده و نمي خواهند دياري را از او باقي بگذارند. حسين جان شيرين خود و فرزندان عزيز و برادران و برادر زادگان و اقربا و ياران همه را داد، عيال و اولاد را به اسيري داد و اين مصائب ناگهان و نادانسته نبود.
حسين (ع) شبيه ترين روحانیون به حضرت مسيح است ليكن مصائب او شديد تر و سخت تر بوده و پيشرفت پيروان حسين هم از پيشرفت پيروان مسيحي به نسبت بيشتر مي باشد. بنابراين هر يك از پيشوايان مذهب به اقتضاي وظيفه مقرر از سوي پيامبر(ص) تكليف خويش را به نيكوترين وجه به پايان رسانيده و مي رسانند.
منبع:مهر