کد خبر : ۱۵۷۹۶
تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۳۹۲ - ۰۷:۱۱

خدا تو را ناامید نکرده و فرزندت در کنار پیغمبر(ص) خواهد بود

یکی از بنام ترین شهدای کربلا وهب نصرانی است که برای همیشه تاریخ در مقابل به ظاهر مسلمانانی که پسر پیامبر (ص) و امام خویش را به شهادت رساندند، روسفید و نامش جاودانه شد.
عقیق: وهب به همراه همسرش هانیه و مادرش قمر، در بایان ثعلبیّه خیمه زده بودند و دامداری می‌کردند آنها زندگی آرام و ساده‌ای داشتند. وهب، گوسفندان خود را برای چریدن به دشت و کوه می‌برد و شب هنگام باز می‌گشت او به تازگی با هانیه ازدواج کرده بود و هر سه نفر آنها میسحی بودند
امام حسین(ع) که با یاران خویش به سوی کربلا حرکت می‌کرد، چشمش به خیمه سیاهی افتاد. امام(ع) نزدیک آن خیمه رفته، دید پیرزنی فقیر در آنجا زندگی می‌کند او قمر، مادر وهب بود.
امام(ع) حال وی را پرسید، او گفت: روزگار می‌گذرد ولی در مضیقه کم آبی هستیم و اگر آب می‌داشتیم، بسیار خوب بود امام(ع) با او به کناری رفتند تا به سنگی رسیدند امام(ع) با نیزه خود آن سنگ را از جا کند و آب گوارایی از زیر آن بیرون آمد. پیرزن، بسیار شادمان شد و از امام(ع) تشکر کرد. امام حسین(ع) هنگام خداحافظی، جریان خویش را بازگو کرد و به آن مادر پیر فرمودند: ما، نیاز به یار و یاور داریم؛ وقتی پسرت وهب، بازگشت، بگو به ما بپیوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند.
امام(ع) رفت ولی پیرزن در حیرت فرو رفته بود. عظمت، کرامت، ضعیف‌نوازی و مهربانی امام(ع)، فکر و قلب او را قبضه کرده بود، می‌خواست پر درآورد و با امام حرکت کند. صبر کرد تا عروس و پسرش وهب آمدند آنها آب گوارای چشمه را در کنار خیمه خود دیدند و از علّت آن پرسیدند قمر، همه جریان را برای آنها بیان کرد و پیام امام حسین(ع) را نیز به پسرش رساند. این سه نفر، شیفته امام(ع) شده، بارو بنه خود را برداشتند و به سوی کاروان امام(ع) حرکت کردند. آنها به حضور امام رسیده، قبول اسلام کردند و همراه سپاه امام(ع) شدند و بدین ترتیب وهب و هانیه ماه عسل خود را در کربلا سپری کردند.

نحوه شهادت وهب
او پس از حر و بریر به میدان رفت. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزند عزیزم! به یارى فرزند رسول خدا(ص) قیام کن.
وهب در پاسخ گفت: اطاعت مى کنم و کوتاهى نخواهم کرد. سپس به سوى میدان حرکت کرد.
در میدان جنگ پس از آنکه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله کرد و سخت جنگید. بعد از آنکه عده اى را کشت به جانب مادر و همسرش برگشت. در مقابل مادر ایستاد و گفت:
- اى مادر! اکنون از من راضى شدى؟
مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم، مگر اینکه در پیش روى امام حسین(ع) کشته شوى.
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! که مرا در مصیبت خود داغدار منما.
مادر وهب گفت: فرزندم! گوش به سخن این زن مده. به سوى میدان حرکت کن و در پیش روى فرزند پیغمبر(ص) بجنگ تا شهید شوى تا فرداى قیامت براى تو شفاعت نماید.
وهب به میدان کارزار برگشت و رجز مى خواند که مطلع آن چنین است:"انى زعیم لک ام وهب بالطعن فیهم تارة و الضرب ...".
و به نقل محدث قمی با تمام قدرت مى جنگید تا اینکه نوزده نفر سوار و بیست نفر پیاده از لشکر دشمن را به قتل رساند.
سپس دستهایش قطع شد. در این وقت همسرش ‍ عمود خیمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى که مى گفت: اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاکان و خاندان پیامبر(ص) بجنگ.
وهب خواست که همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمى گردم تا اینکه با تو کشته شوم.

مرحبا گوید به آن زن اشعری                      که چنین کرده زنان را رهبری
آفرین بر او که حق اجرا نمود                      دشمنان را این چنین رسوا نمود
از حسین(ع) یاری هم او این سان نمود       هم پسر را راهی میدان نمود
زن مگو او را که که او یک مرد بود                بهر دشمن و تلخ و بر ما شهد بود
قهرمانی بوده است و شیرمرد                   بی نظیر او بوده و یکتا و فرد
ای وهب تبریک او گفته به تو مادری             این سان خدا داده به تو

امام حسین(ع) که این منظره را مشاهده کرد، به آن زن فرمود: خداوند جزاى خیر به شما دهد و تو را رحمت کند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهید شد.- رحمة الله علیه- همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به میدان دوید و خون هاى صورت وهب را پاک مى کرد که چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى که در دست داشت بر او زد و شهیدش نمود. این اولین بانویى بود که در لشکر امام حسین(ع) روز عاشورا شهید شد. 

عروس از خیمه سوی رزمگه تاخت                به روی نعش شوهر خویش انداخت

یکی را گفت آن شمر بداختر                       که ملحق ساز این زن را به شوهر

به یک ضربت رسانید آن منافق                    تن مهجور و عذرا را به وامق

در خبر دیگر آمده است: وهب نصرانى بود. او با مادرش بوسیله امام حسین(ع) مسلمان شدند و روز عاشورا 24 نفر پیاده و 12 نفر سوار از لشکر دشمن به درک فرستاد. سپس او را اسیر کردند. نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت : عجب شجاعت و قدرت فوق العاده داشتى! سپس دستور داد: گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به سوى لشکر امام حسین(ع) انداختند. مادر وهب سر او را برداشت و بوسید. آن گاه به طرف لشکر دشمن انداخت. سر مبارک به مردى خورد و او را کشت. سپس مادر وهب عمود خیمه را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد و دو نفر از آنان را به هلاکت رساند. امام حسین(ع) به مادر وهب فرمود: برگرد! زیرا جهاد براى زن جایز نیست. مادر وهب در حالى برگشت که مى گفت: خدا! امید مرا ناامید مکن. امام(ع) به او فرمودند: خداوند تو را ناامید نخواهد کرد و فرزندت در کنار پیغمبر(ص) خواهد بود.
وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده ‏اش در روز عاشورا 10 روز بود که به اسلام گرویده بودند.

پی نوشت:
1-( بحارالانوار، جلد 2
)
2- (معالی السبطین، جلد یک)
3- (سوگنامه آل محمد)
4- (حسین (ع) خون خدا)
منبع:قدس

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین