۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۲۳
عقیق: حاج«سیدمحسن حسینی» از آیت الله«حقشناس» خاطرهای نقل کرده است که در ادامه میآید:
«سالها پیش یکی از جوانهای فامیل به سرطان ریه مبتلا شد. او در حدود یک سال بود زمین گر شده بود. به چندین دکتر مراجعه کرده بود و همگی جوابش کرده بودند. بعضی دکترها تصریح کرده بودند بیشتر از یک ماه دوام نخواهد آورد.
روزی در یکی از مهمانیها و جمعهای فامیلی، دیدم خانوادهٔ او بسیار ناراحت و متأثر هستند. آنهاـ بهخصوص پدرش ـ از شفای او ناامید شده بودند. به آنها پیشنهاد کردم آن جوان را به نزد حضرت آیتالله حق شناس بیاورند.
آنها با ناامیدی و یأس، این پیشنهاد را قبول کردند. یکی دو روز بعد، برادرهایش او را به خانهٔ حاج آ قا آوردند.
حاج آقا به من فرمود: «شما الآن یک روضهٔ حضرت علی اصغر(ع) بخوان»
من هم شروع به خواندن روضه کردم و ایشان شروع به گریه کردند. بعد از روضه، حاج آقا دستمالی را که با آن اشکهای خود را پاک کرده بودند، به من دادند و گفتند: «داداش جون! این دستمال را بده ایشان به سینهاش بمالد. دیگر هم لازم نیست به دکتر مراجعه کند.»
حاجآقا در این باره دیگر هیچ حرفی نزد و ما آن دستمال را به سینههای مریض مالیدیم و خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون.
پس از چند روز دیدم آن جوان برای کسب و کار به بازار آمده است. او میگفت: «از همان روز بعد از ملاقات با حاج آقا، تصمیم گرفته است به زندگی عادی برگردد و مدتی با دکتر و دارو خداحافظی کند.»
یادم هست در همان روزها در جلسهای در حضور آیتالله حقشناس وقتی بیماران را دعا میکردم، آن فامیلمان را نیز دعا کردم. حاج آقا بعد از جلسه به من فرمود: «داداش جون! آن آقا که خوب شد!»»