۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۷ : ۰۲
عقیق: این روزها که نگاهش روی کرشمه پرچمهای عاشورایی سر میخورد، هالهای شفاف از اشک دور کاسه چشمانش حلقه میزند.
«سید
علی ظریف» پیر پرچم دوزی مشهد که خیلی از هیأتیهای قدیمی به خاطر دوخت
پرچمهای عزا او را میشناسند، بعد از چهل و هفت، هشت سال پرچم دوزی، اگر
روزی را بدون صدای کوکهای چرخ دوزندگی به شب برساند، آن روز به جانش نمی
چسبد.
با او به محرمهای دهه پنجاه، شصت رفتیم. روزهایی که دیگ شله در
جای جای مشهد برپا بود و دستههای سینه زنی و زنجیر زنی از هر سو به حرم
مطهر رضوی راه میکشید. میگوید: زمانیکه یک پسر بچه 9-8 ساله بودم آرزویم
بود که پرچم سیدالشهدای هیأت را به من بدهند که وسط صفهای سینه زنی و
زنجیرزنی روی سر بچرخانم، حتی یکبار هم نشد که پرچم را بگیرم و حالا پرچم
دوز شدهام.
پرچمهایی آشنا سر در هیأتها
سید
علی هنوز آن صفای محرمهای قدیم را به یاد دارد. میگوید: آن وقتها اگرچه
تعداد هیأتها کم بود، اما همانهایی هم که بود، صفا و صمیمت زیادی داشت.
زنجیرها را توی سینیهای بزرگی میچیدند و بین هیأتیها میچرخاندند. زنجیر
بچه ها، کوچک تر و سبک تر بود. وقتی سینی زنجیر را سمت بچهها میآوردند،
برای گرفتن زنجیر غلغله میشد. همه بچهها میدویدند که زنجیری نصیبشان شود.
من فقط یکی دو بار زنجیر گیرم آمد.
نگاهش راه میکشد ته بازار به نقطه
ای نامعلوم: اما الان هیأتها زیاد شدهاند و سر در خیلی از خانهها
پرچمهای عزاداری سیدالشهدا علم شده است.
نگاهش رنگ میگیرد و لبخند
روی صورتش پهن میشود: خیلی از این پرچمها برایم آشنایند، خودم دوختمشان،
روزهای عاشورا و تاسوعا که بیرون میروم، پرچم هایم را سر در خیلی از
هیأتها میبینم. اگرچه نامی از من در پای آن نیست، ولی همینکه نقشها و
کوک هایش آشناست، برایم کافیاست.
هیأت طفلان مسلم کوچه چهنو
او
که اکنون در یک قدمی 60 سالگی قرار دارد، کارش را از 12 سالگی آغاز کرد و
حدود 5 دهه در این حرفه استخوان ترکانده است؛ به چهار دهه پیش برمی گردد که
کارش را با گلدوزی از مناظر و طبیعت شروع کرده بود: آنوقتها بیشتر نقش
منظره روی پارچه میزدم، اما وقتی که پرچمهای عزاداری سیدالشهدا را دیدم،
این خطوط دلم را برد، همین شد که به استادم گفتم به من خط یاد بده. خطاطی
را نزد چند استاد دیگر شاگردی کردم و حالا آنقدر این خطوط با وجودم عجین
شده که بدون کشیدن طرح روی پارچه، کوکها را براساس طرح ذهنی روی پارچه
میزنم.
او به صدای نخراشیده کوکهای ممتد چرخ دوزندگی که مثل دارکوب
میکوبد، عادت کرده است و این صدا وقتی که پرچمی را برای عزاداران حسینی
میزند، گویی برایش دلنشین تر است: فرق است بین اینکه برای امام حسین (ع) و
شهدای کربلا کار کنی تا اینکه نقش منظره بزنی. قدیم ها، بیشتر مردم این
جور نقشها را میزدند، البته کم نبودند آنها که پرچم عزا و مراسم مذهبی هم
سفارش میدادند، اما الان بخاطر بیشتر شدن هیأتها، سفارش پرچمهای عزاداری
هم خیلی بیشتر شده است. به خاطرات کودکی پرتاب میشود و میگوید: آن
وقتها میرفتم هیأت طفلان مسلم در کوچه چهنوی خیابان تهران. یک زنجیر
بچگانه به همراه یک پیراهن مشکی بلند از هیأت گرفته بودم. با اینکه یک بچه
9-8 ساله بودم، اما توی صف زنجیر زنی، احساس میکردم که برای خودم مردی
شدهام.
او پدرش را در 7 سالگی از دست داده بود و به عنوان تنها فرزند
خانواده، پشت و پناه مادرش بود. دوست داشت شغل پدرش را که شعربافی (بافت
پارچه ابریشم) بود، ادامه دهد، اما اجل این مهلت را به پدر نداد تا سید علی
نزدش شاگردی کند، همین شد که رفت پی گلدوزی و الان یکی از پرچم دوزهای
شناخته شده است.