۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۸ : ۱۷
عقیق: اشاره؛ در ایام رحلت علامه حسنزاده آملی قرار داریم؛ شخصیتی که رهبر معظم انقلاب از ایشان به عنوان عالم ربّانی و سالک توحیدی یاد کرده و او را روحانی دانشمند، ذوفنون و از جملهی چهرههای نادر و فاخر دانست که نمونههای معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را مینوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهرهمند میسازد.
چنین شخصیت هایی، شاگردانی را از خود به جای گذاشته اند که به این مناسبت، در خدمت حجت الاسلام والمسلمین سید محمد هادی قائمی از شاگردان خاص علامه حسن زاده آملی در محل رسانه رسمی حوزه های علمیه بودیم تا گوشه ای از شخصیت علمی و عرفانی این عارف والامقام را از زبان ایشان شنیده و برای مخاطبان حوزه نیوز منعکس نماییم.
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید، در ابتدا کمی از خودتان برای ما بفرمایید و از چه سالی وارد حوزه شُدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین.
بنده هم از شما تقدیر و تشکر می کنم تا بتوانیم دقایقی در محضر شما و دوستان عزیز باشیم.
درباره ورود به حوزه، ابتدا در ششم ابتدایی که فارغالتحصیل شدیم، وارد حوزه علمیه خاتمالانبیاء (صدر سابق) شدیم.
بعد از دو یا سه سال در سال ۱۳۴۹ وارد حوزه علمیه قم شدم. مرحوم جدّ ما، از علمای بسیار وارسته بود و آشنایی با مرحوم آیتالله العظمی میرزا هاشم آملی را داشتند.
ایشان محبت کردند و حجرهای گرفتند و ما هم درس را شروع کردیم. به تدریج، تقریباً چهار یا پنج سال بعد به درس خارج رسیدیم.
در سال ۱۳۵۴، سطح سه حوزه را امتحان دادیم و از سال ۱۳۵۱ تدریس را آغاز کردیم و «سیوطی» میگفتیم و در سال ۱۳۵۴در زیرزمین مسجد امام حسن عسکری علیه السلام قم «معالم» گفتیم و بعد هم تدریس لمعه و دیگر کتب درسی حوزه علمیه را آغاز کردیم.
به تدریج به تدریس کتابهای مختلف پرداختم و از سال ۱۳۷۸ به دعوت مرحوم آیتالله هادی روحانی (نماینده اسبق ولی فقیه در استان مازندران) به حوزه علمیه صدر در بابل رفتیم و از آن زمان تاکنون ۵۴ سال است که در محضر طلاب عزیز هستم و به بحثهای طلبگی ادامه میدهم.
* چه سالی با مرحوم علامه حسنزاده آشنا شُدید؟؛ کمی از آن فضا برای ما بگویید؟
تاریخ دقیقش یادم نیست، اما حدود سیزده یا چهارده سال در محضر ایشان بودم. گاهی روزی دو درس و گاهی یک درس داشتم و حتی روزهای پنجشنبه و جمعه هم در محضر ایشان مینشستم.
در آن زمان کتاب «تمهید القواعد» که از کتب عرفانی معتبر است را میخواندیم. همچنین صبحها در درس «اسفار» شرکت میکردیم و سپس «اشارات» و «فصوص» و «مصباحالانس» را هم میآموختیم.
این اواخر نیز دروس «هیئت» و «نجوم» را داشتیم. وقتی ایشان بیمار شدند، ما یکی، دو سال دیگر هم در محضرشان بودیم.
از آن زمان که به بابل برگشتیم، هر چند وقت یک بار با ایشان تلفنی صحبت کرده و برخی سؤالات را مطرح میکردیم. در تابستان ها هم که به ییلاق (روستای ایرا) می آمدند، نوبت به نوبت از محضرشان استفاده میکردیم تا اینکه به رحمت خدا رفتند و ما دستمان از محضرشان کوتاه شد.
* چه شد که وارد درسهای ایشان شُدید؟ این ورود شما به خاطر شهرت علمی ایشان بود یا دلیلش چیز دیگری بود؟
بنده در کنار درسهای فقه و اصول، علاقهای به درسهای معقول نیز داشتیم.
وقتی مرحوم آیتالله آملی در قید حیات بودند، در مدرسه «ولیعصر» از محضرشان استفاده میکردیم. آقای صالحی مازندرانی نیز در روزهای پنجشنبه و جمعه ساعات ۹ و ۱۰صبح، شرح تجرید الاعتقاد و ۱۰ تا ۱۱ صبح هم منظومه سبزواری میگفتند. بعد از آن به کلاس شرح جلد اول اسفار آقای صالحی مازندرانی میرفتیم و از آنجا ناخودآگاه ما به درسهای علامه کشانده شدیم.
* جنابعالی از شاگردان خصوصی علامه حسن زاده آملی بودید. این فضا از چه زمانی آغاز شد و تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟
پس از شروع کلاس ها، چند بار به محضر ایشان میرفتیم و گاهی نیز بعد از درس، به منزلشان میرفتیم و به تدریج ارتباط نزدیکتری پیدا کردیم. ایشان همانند یک پدر، با محبت و بزرگواری با ما برخورد کرده و ما را دلگرم میکردند. چه بسا گاهی که دلمان برایشان تنگ میشد، زنگ میزدیم و میگفتیم آیا میتوانیم خدمتتان بیاییم؟.
یکی از نکاتی که برای من بسیار آموزنده بود، ارتباط ایشان با مرحوم آقا محمدحسن الهی طباطبایی (برادر مرحوم علامه طباطبایی) بود.
ایشان در عرفان بسیار قوی بوده و از شاگردان مرحوم آقای قاضی بودند.
ایشان (علامه حسن زاده آملی) تعریف میکردند که یک روز، مرحوم آقا محمدحسن الهی طباطبایی از من خواستند شب به منزلشان بروم. بعد از نماز مغرب به منزل ایشان رفتم و دیدم یک آقا سید بزرگوار آنجا نشسته است. ابتدا مرحوم آقا محمد حسن توضیح ندادند که به چه منظور من را دعوت کردهاند.
وقتی وارد شدم، متوجه شدم که ایشان، مرحوم علامه طباطبایی هستند. بعد از احوالپرسی، رو به من کردند و گفتند: «ایشان برادر من است» و به من اشاره کردند و گفتند: «ایشان حسن زاده آملی ست».
بعد از این معارفه کوتاه، ایشان (مرحوم آقا محمدحسن الهی طباطبایی) از اتاق بیرون رفتند و من خودم را به دامن آن بزرگوار (علامه طباطبایی) انداختم. به تعبیری مرا پذیرفتند که استاد راهنمایم باشد.
من به گریه افتادم و گفتم: «آنچه را که از ایشان گرفتم، با گریه گرفتم و به ما لطف داشتند».
بعدها استادمان علامه حسن زاده آملی به بنده گفتند: «نسبت به شما رویم باز شد و من آنچه را که با گریه از علامه طباطبایی گرفتم، به شما منتقل میکنم». این واقعا برای من آموزنده بود که تا این حد صداقت، وفا و محبت برای ما داشتند.
بنده بحمدالله از اساتید بزرگوار بسیاری برخوردار بودم، از جمله مرحوم آیتالله صالحی مازندرانی که دو دوره اصول و فقه ایشان را گذراندم و سیزده یا چهارده سال در محضر ایشان بودم و درس و بحث را از محضرشان بهرهمند شدم.
گاهی هم که خدمت آیتالله صادق لاریجانی میرسیدیم، ایشان میگفتند: «مرحوم والد از شما تعریف میکرد»؛ ما هم میگفتیم که ایشان در حق ما بزرگواری میکردند.
خلاصه اینکه در این سیزده یا چهارده سال، در خدمت ایشان (استادم علامه حسن زاده) بودم و حتی تا یکی دو سال اخیر که حالشان مساعد نبود، باز هم گاهی زنگ میزدم. حاج حسین آقا (آقازاده علامه حسن زاده) هم نسبت به ما لطف داشتند و میگفتند که پدرم گاهی از شما میپرسیدند، با اینکه حالشان مساعد نبود.
* علت علاقه قلبی مرحوم علامه حسن زاده آملی به جنابعالی چه بود؟ شنیده ایم که اگر کسی قصد داشت خدمت ایشان برسد و شما تماس می گرفتید، ایشان می پذیرفتند.
هیچ نکتهای نبود، فقط محبت بود.
ایشان همانند پدر دلسوز ما را تربیت میکردند و همینطور با دوستان دیگر هم اینطور بودند.
مرحوم علامه به محبت و صفای قلب شناخته میشدند.
حالا این جمله را حاج حسین آقا اخیراً گفت که مرحوم علامه میفرمودند که «فلانی (آقای قائمی) حاشیه ندارند». دیگران حاشیه دارند، اما ایشان از شاگردانی هستند که حاشیه نداشتند. دلیلش هم این بود که سمت و مسئولیتی نداشتیم.
انسان وقتی سمت و مسئولیت پیدا نکند، دیگر حاشیهای به آن معنا نخواهد داشت.
* ورود مرحوم علامه حسن زاده در مسائل فلسفه و عرفان، برای ایشان حواشی نداشت؟
با اینکه تقابلهایی در مسئله فلسفه وجود داشت، ولی ایشان با آن عظمت روحی، این مسائل را بروز نمیدادند.
یک زمان یک طلبهای به بهانهای، جسارت کرده بود و حرفهایی میزد و ایشان گذشت کردند.
گوشه و کنار، حرفهای زیادی میزدند، الان مثلاً درباره مسائل دینی و معصومین علیهم السلام و حتی خدای متعال هم حرفهای تند و نادرستی میزنند.
حاشیه سازان کسانی هستند که نمیتوانند این مسائل را درک کنند و تنها خودشان را میبینند. وقتی کسی نمیتواند خود را ببیند، درباره دیگران هم همینطور قضاوت میکند.
آقا خیلی حرف و خلوت داشت.
یک روز بعدازظهر به ایشان زنگ زده بودم و وقت گرفتم. معمولاً ساعات غیر درسی یا پنجشنبه یا جمعه بعدازظهر خدمت ایشان میرفتم.
وقتی خدمتشان رسیدم، دیدم که خیلی برآشفتهاند و در حال راه رفتن هستند.
از ایشان پرسیدم که چه شده است؟
ایشان گفتند: «آهی داشتم، گریه و نالهای داشتم، آقایی آمد و مزاحمم شد».
اولیای الهی معمولاً وقت خاصی ندارند و در هر وقتی با خدا راز و نیاز میکنند.
از ایشان عذرخواهی کردم و گفتم آقا من هم مزاحمم؟
گفتند: نه مزاحم نیستید و بعد هم نشستیم و با همدیگر مشغول صحبت شدیم.
* بسیاری از علمای بزرگوار ما به درجاتی میرسند که به ذهن ما نمیرسد که چگونه این شخص به این مقام علمی دست یافته است، بهخصوص علامه که معروف به ذوالفنون بودند. یقینا دستیابی به این مقامات علمی با مسائل دنیوی همخوانی ندارد؛ این بزرگان چگونه به این درجات دست پیدا کرده اند؟
این حرف، برون مرزی است و باید در داخل مرز صحبت کنیم.
در همین رابطه یک خاطره ای از ایشان دارم.
استادمان علامه حسن زاده تعریف میکردند که یک شب از شبهای زمستان در کتابخانه نشسته بودم و مطالعه میکردم.
پاسی از شب گذشته بود و هوا سرد بود.
ناگهان ناخودآگاه از روی کتاب برخاستم، لباس پوشیدم و به سمت حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) رفتم.
در نزدیکی حرم، آقازاده آقای قاضی رحمتالله علیه را دیدم. ایشان را به عنوان آشنا درک کردم. آن روزها که ایشان در قم بودند، گاهی در مجالس دیگر هم میآمدند.
در بین راه، صحبتهایی پیش آمد و یک جمله به ذهنم رسید.
به ایشان گفتم: «من دستم به بزرگانی مثل آقای قاضی و آقا میرزا جواد ملکی تبریزی نمیرسد».
ایشان فرمودند: «آقا میرزا جواد ملکی که در قم دفن است.»؛ آن وقت من از این مسئله اطلاعی نداشتم و بعد از آن، آدرس قبرستان شیخان را گفتند و بعد از بدرقه آقازاده آقای قاضی، سریعاً به سمت قبرستان شیخان رفتم.
آن زمان هنوز قبرستان چراغ نداشت و باز نشده بود و با مشقت تمام نتوانستم قبر آقا میرزا جواد ملکی را پیدا کنم.
همینطور که نشسته یا ایستاده بودم، یک فاتحه برای شادی روحشان خواندم.
ناگهان دیدم آقایی با عبا از طرف خیابان چهارمردان (خیابان انقلاب کنونی) وارد شد و مرا صدا زد.. کمی تعجب کردم و با خودم گفتم: بله، من اهل تدریس هستم و مرا میشناسند و این صدا زدنها طبیعی است.
ایشان خواستند از درب آستانه بیرون بروند، در حال خواندن فاتحه بودند و سپس گفتند: «دنبال قبر میرزا میگردید؟» گفتم: بله آقا. ایشان دستم را گرفت و مرا بر سر قبر میرزا جواد ملکی تبریزی برد.
نشستم و حمد را شروع کردم و چند کلمهای گفتم. عجیب بودن این داستان اینجاست که ایشان نیت مرا میدانست.
هنگام فاتحهخوانی گفتم: آقا! جواب نداد.
دوباره گفتم: آقا! باز هم جواب نداد.
در این حین با صدای بلند به ایشان گفتم: آقا! ایشان نیمرخ صورتش را برگرداند و گفت: «ما مشتریهای خودمان را میشناسیم.»
فهمیدم که خود آقا میرزا جواد ملکی تبریزی تشریف آوردند و قبرشان را نشان دادند و رفتند.
اینها با اولیای الهی ارتباط معنوی داشتند. عبادتهای سنگین ایشان در ماه رجب و ماه شعبان معروف بود. فرموده بودند: یک زمانی تاریخ از دستم رفته بود و زمان اول رجب را ناخودآگاه فهمیدم. این بزرگان وقتی اول ماه رجب میشود، أین الرجبیون را حس میکنند.
ایشان زحمت علمی، فقهی و ادبیاش را با هم تلفیق کرده بود. انصافاً علامه ذوالفنون و جامع در ادبیات فارسی، عربی، طب، نجوم، هیئت، و همچنین در فقه و اصول بود. ایشان نجف و علمای آن را درک نکرد، ولی دیگر علمای بزرگ سراسر کشور را شناخته بود.
استادمان (علامه حسن زاده آملی) از مرحوم علامه رفیعی قزوینی با عظمت یاد میکرد و مرحوم شیخ محمدتقی آملی را بسیار بزرگ میشمرد.
مرحوم علامه نقل میکرد که یک روز مرحوم آقا محمدتقی آملی برای زیارت به قم آمده بود و تمام مردگان در قبرستان با همان کفنهایشان از قبر بیرون آمدند تا به استقبال آقا بیایند.
* در ارتباط با علامه حسنزاده، دوست دارم خوابهایی که از ایشان دیدهاید را برای ما تعریف کنید.
خواب را که ایشان لطف دارند و گهگاهی به خواب بنده میآیند.
یک ریایی هم بکنیم و آن هم اینکه، ما هر سال در سالگرد علامه حسن زاده با طلبه های مدرسه یک آبگوشتی احسان میکنیم و به نیت ایشان، مدت زمانی را برای طلبهها صحبت میکنم.
امسال بنده خواب دیدم که درست یک شب قبل از سالگرد رحلتشان، به منزل آمدند و این کار را تایید کردند.
فردا شب اعلام کردیم که مراسم داریم و در مدرسه صدر مراسمی به صرف آبگوشت برگزار شد و برای طلبه ها صحبت کردیم.
حوزه نیوز: در این بخش از مصاحبه دو خواب هم از علامه حسن زاده آملی تعریف کردند که گفتند منتشر نشود و ما هم به رسم امانت منتشر نمی کنیم.
* جنابعالی به نحوی از علامه سخن می گویید که مشخص است مجذوبشان هستید؛ چه چیز خاصی در ایشان دیدید که اینطور نسبت به علامه، احترام قائلید؟
این بزرگان بدون تعارف تالی تلو معصوم هستند. بنده یک بار نماز خاصی از ایشان را درک کردم. در یکی از تابستان ها به همراه جمعی از رفقای کلاس نهج البلاغه خدمت ایشان رفتیم.
ایشان ایستاد و به بنده گفت: «برو جلو، نماز را بخوان».
نگاهی به ایشان کردم و گفتم: «آقا، من بروم نماز بخوانم؟».
گفت: «بله، برو جلو نماز بخوان».
دو بار گفت و برای بار سوم گفتم: «آقا، نمیشود، من چطور بروم در حضور شما بخوانم؟»؛
ایشان با ما شوخی کردند که بچه باید حرف گوش کن باشد.
گفتم: «آقاجان، اینجا بچه حرف گوش نمیکند».
آقا جلو رفت و نماز خواند. روز جمعه بود. بنده در سن خودم، پشت سر علمای زیادی نماز خواندم؛ اغراق نمی کنم؛ واقعیت محض این است که وقتی میگفت: «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، واقعا با خدا صحبت میکرد.
حالا بگوییم تجسم، بگوییم تمثل در پیشگاه پروردگار، این چنین میدید و با تمام وجود با خدا حرف میزد.
ما دیگران را زیاد دیدیم؛ پشت سر خیلی از بزرگان نماز خواندهایم، ولی هیچ کس را اینطور ندیدم.
با برداشت خودم وقتی که ببینم چنین شخصیتی وجود دارد، مگر میشود انسان، اینها را رها بکند؟ اصلا رها بکند به کجا میتواند برود؟
* علامه جمله ای دارند به این مضمون که: «ما در عالم مهمتر از خودسازی نداریم»؛ برای ما بفرمایید که ایشان چطور خودسازی می کردند؟
ایشان خودسازی را از اساتیدشان یاد گرفته بودند.
مرحوم آیتالله محمدتقی آملی، مرحوم آقای فاضل تونی، مرحوم آقای شعرانی، الهی قمشهای، رفیعی قزوینی و حتی علمای شهر خودشان، مرحوم غروی و بزرگان دیگر؛ اینها اساتید عجیبی بودند؛ وقتی که استادی این چنین ببینند و راهنمایی اینچنین داشته باشند و کرارا این نکات را در درس میگفتند.
اتفاقا در همین فصل بیست و یکم مقامات عارفین و در فصل بیستم خیلی قشنگ میگفتند که آقا دیر میشود.
نگو درس و بحث، مطالعه و این کتاب و آن کتاب دارم. علوم درسی دارم و بعدا خودم را تطهیر میکنم، نه، نه، دیر میشود؛ باید از همین الان اقدام کنید. در همین جوانی و نوجوانی شروع کنید.
آیه شریفهای که انسان را نوید میدهد: « الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»، انسانی که دست، چشم، زبان، گوش و به تعبیر استاد سرّ و قَدَرش پاک باشد، فرشتگان به سمتش میآیند.
قرآن برای یک عده میفرماید: «فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ»، ولی اینجا برای افراد پاک دل میفرماید: «طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ در یک قسمت ضرب است و در یکی دیگر درود است.
در این دنیا افرادی هستند که با درود الهی به دار آخرت منتقل میشوند و این انتقال به آخرت در اثر تربیت استاد بوده است.
* مرحوم علامه حسن زاده آملی در مباحث سیاسی هم ورود میکردند؟
بله، در مسائل سیاسی هم ورود داشتند.
ایشان یک وقت به من گفتند: «قلبم ناراحت است». علت ناراحتی قلبش فشاری بود که در تظاهرات مسجد اعظم، در قسمت قبر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی به وجود آمده بود.
زمانی که به طرف بیرون میآمدند، در اثر هجوم و فشار جمعیت، فشار شدیدی بر سینهاش وارد شده بود.
گفتیم: «برویم دکتر»، گفتند: نیازی نیست، ریا می شود و همین درد قلب برایشان ماند و تا مدت زیادی قلب ایشان ناراحت بود.
چند بار هم دستش را به دستم داد و گفت: «من تب دارم، بیست سال است که تب دارم»، لذا من میدانستم که خیلی از موارد را بروز نمیدهد.
ایشان در تظاهرات ها شرکت میکردند و حتی امام جمعه آمل هم بودند. حالا چند سال را نمیدانم.
ایشان اهتمام بسیاری برای رسیدگی به کارهای مردم داشتند و در زمانی که امام جمعه آمل بودند، بعدازظهر چهارشنبه به خیابان پل آهنچی قم میرفتند و ماشین به ماشین خود را به آمل می رساندند و پنج شنبه و جمعه خود را اختصاص به مردم آمل می دادند و در همین آمل، خانه های بسیاری را برای نیازمندان ساختند و به آنان کمک کرده اند و بعدازظهر جمعه مجدد ماشین به ماشین خود را از آمل به قم می رساندند و صبح شنبه کلاس درس خود را برگزار می کردند.
ایشان در روز آخری هم که از مردم آمل خداحافظی کردند، کیسه پولی که برای یتیمان و نیازمندان داشتند را در تریبون نماز جمعه نشان دادند و گفتند: «این کیسه خالی است؛ چیزی ندارم و دارم میروم».
علامه درباره آن روز هم می گفت: این قدر پول نداشتم که ماشین بگیرم و به قم برگردم و صد تومان قرض کردم و با همین صد تومان خودم را به قم رساندم.
* درباره دفاع از ولایت و رهبری هم اگر نکتهای از ایشان شنیدید برای ما تعریف کنید.
علامه حسن زاده جمله معروفی دارند که فرمودند: «زبانتان به گوش رهبری باشد، همانطور که زبان ایشان به گوش امام زمان علیه السلام است»؛ به رهبری اعتماد خاصی داشتند. ببینید بعد از رحلت امام خیلی از مراجع و فقها و حتی ائمه جمعه به رحمت خدا رفتند، ولی تعبیراتی که حضرت آقا در مورد رحلت ایشان دارند، ویژه است.
محبت طرفینی است، مرحوم علامه در سالی که به قم آمدند، رساله خاصی را با عنوان «فصّ حکمةٍ عصمتیّةٍ فی کلمةٍ فاطمیّة» نوشته و به رهبر انقلاب هدیه دادند.
در کتاب «فصوص محی الدین»، همه فصلهای حکمت وجود دارد، ولی چون در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها چیزی نوشته نشده بود، ایشان این فصل را به طور اختصاصی در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها نوشتند و به حضرت آقا تقدیم کردند.
* شما در مورد همین جمله مرحوم علامه که بیان کردند: «گوشتان به دهان رهبری باشد»، تفسیری ندارید؟
تفسیر نمیخواهد، کلام معلوم است. خدا حضرت امام را رحمت کند که فرمودند: «حکومت نظامی را بشکنید و به خیابان ها بریزید»؛ در آن زمان مرحوم آقای طالقانی به خانه امام رفتند و گفتند: «آقا اطلاع دارید که چه خبر است؟اطلاع دارید که اگر این کار را بکنید چه حمام خونی به راه میافتند؟؛ اینها مردم را می کشند» که امام هم یک جمله جواب دادند: «مگر من گفتم؟»؛ «مگر این حرف از من است؟».
نمیشود گفت که اینها با عالم بالا ارتباط نداشته باشند و اینطور حرفهایی بگویند.
یک زمانی حضرت آیت الله جوادی میگفتند که خدمت رهبر انقلاب رفته بودند و موقع شام بود و سفره انداخته بودند؛ آقا به بچه ها اشاره کردند که «شما به بیرون بروید و بر سر این سفره ننشینید».
آقای جوادی گفتند: من به رهبری گفتم: «چرا بچهها بیرون بروند؟» که آقا فرمودند: «این سفره از پول بیتالمال است» و بعد هم آقای جوادی میفرمودند: به همین دلیل است که این بزرگان پیش خداوند متعال عزیز هستند و عزت گرفته اند.
*چه زمانی متوجه رحلت علامه حسنزاده شُدید و چه کسی این خبر را به شما داد؟
بنده در بابل منزل بودم. ظاهراً تلفن زنگ زد و گفتند که آقا به رحمت خدا رفتهاند. ما به بیمارستان آمل رفتیم و ساعت ده شب به آنجا رسیدیم. بعد از رسیدن، ظاهراً ایشان را به غسالخانهای در طرف امامزاده عبدالله منتقل کرده بودند. حالا جزئیات بیشتری نمیدانم.
زنگ زدم به حسین آقا (فرزند علامه) و او به شدت گریه میکرد و گفت: «بله، ما برای غسل و کفن و دفن میبریم آنجا.» بعد از آن هم از آنجا منتقل کردند به محضر رهبر انقلاب تا نماز بخوانند و برگردد تا برای تشییع جنازه شرکت کنیم.
* چرا ایشان را در روستای ایرا دفن کردند؟
ایشان علقه خاصی به آنجا داشتند. بالاخره «شرفالمکان بالمکین». الان آنجا زیارتگاه شده و خیلیها شنیدم که به آنجا رفته و قبر ایشان را زیارت می کنند.
* میخواهیم چند خاطره از خاطراتی که کمتر گفته اید و یا تا به حال نگفتهاید، برای ما بفرمایید.
یک خاطره مربوط به آقا محمدحسین، فرزند ماست. ایشان سوم راهنمایی را خوانده بودند. به ما گفتند که علامه میخواهند شما را ببینند؛ بعد از ظهر بود و ما ایشان (محمد حسین) را همراه خودمان بردیم.
مرحوم علامه درب خانه را باز کردند و نگاه کردند. وقتی دیدند که محمد حسین هم همراه من است، گفت: «آقا، گفتید که من خودم میخواهم بیایم، پس چرا همراه خودتان ایشان را آوردید؟»
محمدحسین سلام کرد و گفت: «آقا، خداحافظ، دارم میروم.»
آقا گفتند: مرا تهدید میکنید؟ بیا داخل ببینم.
رفتیم و کمی صحبت محبتآمیز کردند و گفتم: «آقا، ایشان میخواهد طلبه شود.»
آقا گفتند که چقدر خواندند؟ گفتم: «سوم راهنمایی»
گفت: لیسانس را بگیرد و بعد طلبه شود. گفتم آقا اگر لیسانس را بگیرد که دیگر به حوزه نمی آید.
گفتند: پس دیپلم را بگیرد و ما هم قبول کردیم.
وقتی خواستیم خداحافظی کنیم، با انگشت خودشان چیزی بر روی پیشانی آقا محمد حسین ما نوشتند و ما تشکر کردیم و رفتیم.
همان سالی که ما از قم به بابل برگشتیم، آقا محمد حسین دیپلم خود را گرفته بود و به او گفتیم: «آقا محمد حسین، طلبه میشوی؟» گفت: «بله.» و خلاصه که الحمدلله طلبه شده و بعدا هم اهل درس و بحث شدند.
* خاطره ای دیگری از علامه برای ما بفرمایید.
مرحوم علامه حسنزاده انسان پرکاری بود.
در یک خاطره ای علامه حسن زاده میفرمودند که یادم میآید که یک بار به تهران رفته بودم تا کتابی بخرم.
در حراجی، کتابی در علم نجوم و هیئت دیدم که بسیار قشنگ و ظاهراً تکنسخه بود.
از فروشنده پرسیدم: «قیمتش چقدر است؟» گفت: «شصت و پنج تومان».
آن زمان شهریهام چهل و پنج تومان بود. گفتم: «خب، من بیست تومان را میدهم، اما خرج زن و بچهام را چه کار کنم؟»
به او گفتم: «میتوانی یک شب به من امانت بدهی؟ فردا ظهر به تو برمیگردانم.» گفت: اشکال ندارد.
وقتی به خانه برگشتم، وضو گرفتم و نماز ظهر و عصر را خواندم. سپس با همان وضو، نماز مغرب را هم خواندم و بعد از آن، کتاب را استنساخ کردم.
شب را تا صبح بیدار ماندم و صبح دوباره به همان کتابفروش مراجعه کردم.
او که دید دوباره برگشتم، گفت: «چه خبر؟» گفتم: «این کتاب خیلی به درد میخورد و استنساخ کرده ام».
* در پایان اگر نکته ای باقی مانده، بفرمایید.
ما الحمدلله در کنار بحث و تفسیر، بحث نهج البلاغه را میخوانیم.
در حال حاضر بیش از بیست سال در روزهای شنبه بحث نهج البلاغه را داریم و به اندازه فهم خودمان از این دریای علم و معنویت استفاده میکنیم.
برخی از آقایان هم در روزهای شنبه و یکشنبه میآیند و آنجا هم برایشان یک بحث نهج البلاغه داریم. با همین دوستانمان هم یک دوره تقریباً بعضی از قسمتهای نهج البلاغه را کار کردیم.
نهج البلاغه دریایی است. ملا عبدالصمد همدانی کتابی به نام بحر المعارف نوشته است که اشاره دارد که بحر المعارف واقعی نهج البلاغه است.
گاهی من از شرح مرحوم آقای خویی که استادمان هم برای این شرح تکمله دارند، استفاده میکنم و برای این شروح به مدت چهارده سال، چهارده جلد شرح نوشتند و به رحمت خدا رفتند و بعد هم ما به آقای شعرانی مراجعه کردیم و ایشان گفتند که من وقت ندارم و ما را به تکمله های مرحوم علامه حسن زاده ارجاع دادند که دو جلد آخر کلمات حکمتآمیز و کلمات قصار را آقای کمره ای نوشتند و در اواخر ۲۱ جلد شده بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام، تفسیر انفسی قرآن و جان قرآن را در نهج البلاغه پیاده کرده است.
هر کلمهاش اشاره به آیهای از آیات الهی دارد.
اگر کسی به بطنش برود و مطالعه کند، نکات عمیقی را مییابد.
توصیه میکنم به طلبهها که وقتشان را به بطالت نگذرانند.
از این وقت ها استفاده کنید. باید به سمت نهج البلاغه و قرآن عزیز برویم و با قرآن انس بگیریم.
گفتوگو و تنظیم: محمد رسول صفری عربی - حسین پاشائی
منبع:حوزه