۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۱۰
عقیق: حجتالاسلام علی شیرازی جانشین رئیس سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع، در گفتوگویی گفت: «حاج قاسم در کار جدی بود؛ اما در رفاقت، به طور جدی رفیق بود.»
وی در ادامه خاطرهای از حاج قاسم تعریف کرد: «سال ۱۳۶۷ در دوران دفاع مقدس، روزی در لشکر ثارالله جلسهای برگزار شده بود که مقام معظم رهبری و مسئولین لشکر آمده بودند. بعد از نماز مغرب و عشاء سخنرانی انجام شد و سپس قرار شد سفره شام را برای ۳۰۰ـ۲۰۰ نفر در سوله بزرگ گردان بیاندازند.
در این میان، یکی از افراد به حاج قاسم چیزی گفته بود که نمیدانم شوخی بود یا جدی. حاج قاسم اما بیخیال او نشده بود. یکی از بچهها را صدا زد و گفت: «غذا رو که کشیدن، برو آب بریز تهِ همه دیگهایی که توشون غذا پختیم. آبا رو با چربیای تهِ دیگ قشنگ قاتی کن. بعد همشونو بریز تو یه پارچ برزگ. بیار تا بهت بگم چیکار کنی.»
او هم کاری که حاج قاسم گفته بود را انجام داد. وقتی برگشت و از حاج قاسم کسب تکلیف کرد، حاجی به او مأموریتی سپرد و رفت.
بعد از شام، وقتی مسئولین لشکر و مقام معظم رهبری از در سوله خارج میشدند، به محض اینکه آن فرد از در بیرون آمد، یک نفر از بالای سوله ظرف آب و چربی را خالی کرد رویش!
شاید او هنوز هم بعد این همه سال نمیداند چه کسی آن ظرف چربی را رویش ریخته!»
شیرازی اینها را میگوید و توضیح میدهد: «حاج قاسم در کار جدی بود؛ اما در رفاقت، به طور جدی رفیق بود. خانه شهدا که میرفتیم، به حاج قاسم میگفتم: «از این به بعد جایی میرم، تو رو نمیبرم! تو که میای اونجا دیگه کسی به ما توجه نمیکنه.»
بچههای شهدا میآمدند و کنارش مینشستند، با آنها رفیق میشد، هدیه میداد، و عکس میگرفت. گاهی هم خودش دوربین را دست میگرفت و از بچهها عکس میگرفت؛ ابایی هم از این کار نداشت. سر به سرشان میگذاشت که بچه شهید احساس غریبی نکند.
وقتی یک شخصیتی میخواهد جایی برود از نظر شخصیتی، پرستیژ خود را حفظ میکند. حاج قاسم اهل پرستیژ نبود. از لحظه اول که وارد میشد تا لحظهای که از در میرفت بیرون، یکی بود. این طور نبود که اول پرستیژ داشته باشد بعد بنشینند و یخاش کم کم آب شود و سپس رفیق شود. از همان اول رفیق بود.»
جانشین رئیس سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع توضیح میدهد: به حاج قاسم میگویند «ژنرال سلیمانی». ژنرال به یک نیروی نظامی میگویند. اخلاق و چهره یک ژنرال طوری است که حتی نمیتوانید نزدیکش بشوید. اما حاج قاسم این طور نبود. آنقدر مهربان بود که بچهها میآمدند و هر چیزی میخواستند به او میگفتند.
او بیان کرد: گاهی فرماندهها را با زن و بچهشان دعوت میکرد. جمعیت آنقدر نبود در خانه جا بشوند، مثلاً ۱۰۰ نفر را دعوت میکرد در طبیعت، کنار جوی آب و... بقیه توقع داشتند دستور دهد کسی از بیرون غذا بیاورد یا آشپز بگیرد. اما او خودش برای همه غذا میپخت.
منبع:فارس