۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۳ : ۲۲
عقیق: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونههای مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانشهایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امتهای گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسانها این قصهها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخنگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درسهای مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونیهای روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که پیرامون تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کردهاند:
گفتیم قرآن کریم برای اینکه انسانها را به خیر و سعادتشان هدایت کند که در سایه آخرتطلبی و کسب رضای خدا حاصل میشود، و در مقابل، برای آنکه فریب زرق و برقهای دنیا را نخورند، شیوههایی را بهکار گرفته و به چند صورت مردم را روشن میکند که فریب نخورند و آخرت را ترجیح دهند. همچنین اشاره کردیم که منظور از اینکه فریب دنیا را نخورند، این نیست که لذت نبرند یا در دنیا فعالیت نکنند، بلکه منظور این است که لذتهای دنیا را هدف اصلی قرار ندهند، و در مقام تزاحم با وظایفی که موجب سعادت آخرت میشود، آخرت را فدای دنیا نکنند. معنای حب دنیا این است، وگرنه کار کردن در دنیا با هر زحمتی هم که باشد، اگر برای خدا و انجام وظیفه باشد خودش آخرتطلبی است و عبادت حساب میشود.
بیاعتباری ثروتهای دنیا
از جمله مطالبی که قرآن در این مقام بیان میکند مقایسه بین دنیا و آخرت است، از این جهت که لذتهای دنیا هر قدر زیاد هم باشد توأم با آفات، بلیات، ضعفها، بیماریها و مشکلاتی است، افزون بر اینکه قابل محاسبه و پیشبینی دقیق هم نیست که چه وقت این لذتها خاتمه پیدا میکند، یا اگر بلایی در راه است چه وقت میرسد. تدبیر الهی اقتضا کرده که بسیاری از آفتهایی که در دنیا واقع میشود قابل پیشبینی نباشد و به یکباره مردم با آن مواجه شوند، تا خیلی به لذتهای دنیا دلبستگی پیدا نکنند. اشاره کردیم که طبیعت بشر چنین است که برخی با اینکه ایمان به آخرت دارند و از لحاظ علمی، منطقی، عقلی و شرعی باور میکنند که آخرت هست، و خیلی هم بهتر از دنیاست، ولی در عین حال وقتی با لذتهای دنیا مواجه میشوند این طور نیست که بتوانند به آسانی از آنها بگذرند. انسان غالباً تحث تأثیر ثروت و مکنت دنیوی دیگران قرار میگیرد و در دلش آرزو میکند که ای کاش ما هم اینگونه بودیم!
داستانی که مربوط به این نکته میشود داستان قارون است. قارون از امت حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام بود که خدا ثروتی به او داد و روز به روز بر ثروتش افزوده شد. آن قدر ثروت پیدا کرد که انبارهایش کلیدهای سنگینی داشت که حمل و نقل آنها به دست گروهی از مردان نیرومند انجام میگرفت؛ إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ .[۱] مردم وقتی این ثروت را میدیدند که در جلوی چشمشان باعظمت جلوه میکرد، میگفتند: یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ ؛[۲] ای کاش ما هم سهمی از این ثروتها داشتیم! مثلاً آهی میکشیدند و میگفتند: ما باید اینجا با فقر زندگی کنیم ولی این یک چنین ثروتی دارد! تا اینکه بالاخره از قارون خواستند که زکات و وجوهات مالش را بپردازد. او خودداری کرد و بالاخره کفر ورزید. خدای متعال هم قارون را با همه اموالش در زمین فرو برد؛ فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ ؛[۳] آنگاه مردم متوجه شدند که به این ثروتها نمیشود اعتماد کرد و اینها ملاک سعادت نیست. این ویژگی اختصاص به قارون و قوم موسی ندارد و همه ملتها کمابیش این طورند. ثروتهای دنیا قابل اعتماد نیست، جمع میشود و یکباره میپرد، برخلاف نعمتهای اخروی که علاوه بر همه مزایای دیگر، این طور بلاها را هم ندارد. نعمتی که در بهشت به کسی میدهند دیگر گرفتنی نیست و همیشگی است.
معاشرت با ثروتمندان یا فقرا؟!
فرض کنید در آستانه ورود به محفلی هستید که در یک طرف ثروتمندها با لباسهای شیک، اتوکشیده، معطر و زیبا نشستهاند، و یک طرف هم چند فقیر با بچههایی با لباسهای کثیف و آلوده و گاهی بدبو. آنها مشغول بحثهای خودشان هستند و درباره مسایل تخصصی اقتصادی صحبت میکنند که چه کار باید بکنیم که درآمدمان بیشتر شود، و اینها هم مشغول دعایی، نمازی، یا ذکری هستند. درست تصور کنید؛ میل دارید کجا بنشینید؟ بهطور طبیعی انسان میل پیدا میکند که به صف ثروتمندان برود و اصلاً با دیدن قیافه و لباس و وضعیت صف فقیران ناراحت میشود. حال عربهای مشرک و بتپرست زمان پیامبرصلیاللهعلیهوآله را در نظر آورید که اصلاً استکبار خوی طبیعیشان بود. یتیمی به رسالت مبعوث شده است. اگر بخواهد با اینها زندگی کند باید مقداری دلشان را به دست آورد. نمیشود سخن خودش را بگوید و کاری به آنها نداشته باشد. او باید رسالتش را انجام بدهد، مردم را هدایت کند، جامعه اسلامی تشکیل بدهد و بالاخره باید یک طوری دل اینها را هم به دست آورد. اگر من و شما بودیم میگفتیم: از باب مقدمه واجب باید رفت و با اینها معاشرت کرد و به آنها احترام گذاشت تا سخنمان را بشنوند. اگر ما برویم با فقرا بنشینیم و به اینها اعتنا نکنیم، کار پیش نمیرود. به طور طبیعی میگفتیم باید با اینها زندگی کرد و دلشان را به دست آورد تا کمکم هدایت بشوند و به آنها بفهمانیم که خیلی دل به زندگی دنیا نبندند و به اموالشان مغرور نشوند.
جالب این است که خود این ثروتمندان نزد پیغمبرصلیاللهعلیهوآله آمدند و پیشنهادی دادند. گفتند: ما دشمن شما نیستیم و میخواهیم نزد شما بیاییم و با شما ارتباط برقرار کنیم. ولی در شأن ما نیست که با اینهایی که اطراف شما هستند، بنشینیم. اگر میخواهی ما که بزرگان و سران قوم هستیم با شما ارتباط برقرار کنیم باید عذر اینها را بخواهی تا زمینهای باشد که رغبت کنیم کنار شما بنشینیم. در بعضی روایات هست که به ذهن مبارک پیغمبر خطور کرد که یک بار این کار را بکنم برای اینکه دل اینها را به دست بیاورم. آیه نازل شد: وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَیْءٍوَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِم مِّن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ ؛[۴] این فقیرها، پابرهنهها و یقهچرکهایی که اطرافت هستند دنبال رضای خدا هستند و هدف دیگری ندارند. صبح و شام مشغول عبادت و یاد خدا هستند. مبادا اینها را طرد کنی! اینها حسابشان با خداست و حساب تو هم با خداست. نه تو مسئول آنها هستی و نه آنها مسئول تو. نه تو را به خاطر کار آنها مؤاخذه میکنند و نه آنها را به خاطر تو. تو وظیفهات را انجام بده! آنها هم مشغول عبادتشان هستند. برای چه طردشان کنی؟
بعد اضافه میکند: وَکَذَلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّیَقُولواْ أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِم مِّن بَیْنِنَا؛ فقر اینها و ثروت آنها وسیله امتحانی برای آنهاست. بعضی را وسیله آزمایش برای بعضی دیگر قرار میدهیم، وآزمایششان به این صورت است که وقتی میبینند عدهای فقیر مشغول عبادت هستند و تو هم به آنها احترام میگذاری، میآیند چپچپ نگاه میکنند و میگویند: أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِم مِّن بَیْنِنَا؛ مسخره میکنند و میگویند: مثلاً حالا اینها بهشتی هستند ما بناست جهنمی باشیم؟! خدا برای اینها حساب خاصی باز کرده یا نعمت خاصی به اینها داده است که به ما نداده؟! أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ؛ ملاک برتری اینها حقشناسیشان است. ملاک پستی شما و محکومیت شما نیز ناشکری و ناسپاسیتان است. خداست که میداند کدام بندهای شاکر است و دلش با خداست و کدام بندهای دنبال هوای نفسش است. این امتحان است. تا این طور جریانی پیدا نشود امتحان نمیشوند. آنکه مؤمن واقعی است اگرچه به ذهنش خطور کند که کاش ما هم ثروتی داشتیم، ولی هیچ وقت نمیگوید که ما بهتر از دیگران هستیم. بالاخره اینها اگرچه فقیرند، اما عبادتی میکنند و وظیفهای دارند، ما هم برای آنها احترام قائل میشویم. این بخشی دیگر از آیاتی است که درباره نهی از دنیاست و میفرماید: به همینهایی که درحال عبادتند، احترام بگذارید. اینها برای شما بهتر از آن ثروتمندانی هستند که با تبختر با شما رفتار میکنند و منت سرتان میگذارند که بیایند بنشینند با شما صحبت کنند.
پابرهنهها یا اتوکشیدهها؟!
همچنین در سوره کهف با عبارتی غلیظتر و گویاتر میفرماید: وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ؛؛[۵] خودت را وقف همینها کن! از اینها جدا نشو! همینهایی که صبح و شام مشغول عبادتند و فقط قصدشان رضای خداست. وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ طبیعت انسان اقتضا میکند که وقتی وارد مجلسی شد کنار کسانی بنشیند که همه لباسهای زیبا و اتوکشیده و یقههای سفید دارند، اما اینگونه نباش! مبادا اینگونه باشی که به خاطر خواستن زینت دنیا، چشم از اینها برداری و سراغ آنهایی که خیلی شیک و اتوکشیده هستند، بروی. با همین پابرهنهها و یقه چرکها بنشین! وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ از کسانی که ما آنها را از یاد خودمان غافل کردیم و توفیق یاد خودمان را به آنها ندادیم، اطاعت نکن! اینها مورد عنایت ما نیستند که دلشان غافل از یاد ماست و فقط راجع به اقتصاد و رفع تحریمها صحبت میکنند. خیلی به اینها دل نبند!
باز در روایات، تواریخ و تفاسیر آمده است که کسانی نزد پیامبرصلیاللهعلیهوآله آمدند و پیشنهاد دادند: شما عذر اینها را بخواه که بروند، آن وقت ما که اشخاص معتبر، ثروتمند ومتخصص مسائل سیاسی و اجتماعی هستیم میآییم و با شما تفاهم و بحث میکنیم. این گداها چه کسانی هستند که شما دور خودت جمع کردهای؟ قرآن در جواب اینها میفرماید: وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ این کسی که نزد تو آمده است و این پیشنهاد را میکند، کسی است که ما دلش را از یاد خودمان غافل کردهایم وتوفیق یاد خودمان را به او ندادهایم. این تابع هوای نفسش است. آب از سر اینها گذشته است و دیگر امیدی به آنها نیست. پس حتی پیغمبراکرمصلیاللهعلیهوآله نیز به خاطر مصالح و پیشرفت کار هم اجازه نداشت که پابرهنهها را از خودش دور کند.
إیاک أعنی واسمعی یا جارة!
البته پیغمبر علاقهای به زینت دنیا نداشت. این پیغمبر همان پیغمبری است که وقتی دید حضرت زهرا سلاماللهعلیها پردهای با نقش و نگار در اتاقشان آویزان کردهاند وارد نشد و عبور کرد و رفت. آن دختر عزیزی که از لحاظ مقام و عزت و محبوبیتش نزد پیغمبر از همه برتر بود. حضرت زهراسلاماللهعلیها وقتی متوجه شدند، پرده را جمع کردند و گفتند: ببرید خدمت پیامبر و بگویید بین فقرا تقسیم کنند. چنین کسی تابع زینت دنیا نیست. اینکه خداوند میفرماید: تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ از باب «إیاک أعنی واسمعی یا جارة» است. در ظاهر خطاب به پیغمبر است، اما مخاطب واقعی سایر مردم هستند. خطاب به پیغمبر میکند تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند که ما حتی به پیغمبرمان هم اجازه چنین رفتاری را نمیدهیم، چه رسد به دیگران.
نعمتها و بلاهای دنیا؛ ابزارهای امتحان
در آیه دیگری میفرماید: وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ؛[۶] همان طور که گفتیم به طور طبیعی وقتی انسان چشمش به صحنه زیبایی (مثلاً گلدان گلی) میافتد، خوشش میآید و میخواهد نگاهش کند. اینجا صحبت تکلیف نیست. این خوشآمدن طبیعت انسان است و وجودش حکمت دارد. ولی به دنبال آن، وقتی انسان از چیزی خوشش آمد، مدام چشم میدوزد و به آن خیره میشود و از چیزهای دیگر هم چشم برمیدارد. این جاست که مسئله تکلیف پیش میآید و انسان باید توجه کند که کدامش را خدا بهتر میپسندد و باید کدام را ترجیح دهد. تعبیر قرآن در اینجا این است که به این نعمتهایی که به بعضی از قشرهای جامعه دادهایم، خیلی چشم ندوز! درست است که اینها زیباییهایی است که برای زندگی دنیاست و حکمت ما اقتضا میکند که دنیا این زینتها و جاذبهها را داشته باشد ولی تو به این زینتها و جاذبههایی که در دست دیگران است، توجه نکن! اینها وسیله آزمایش است. اینها را به آنها دادهایم تا آزمایششان کنیم.
در سوره فجر میخوانیم؛ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ؛ اگر به انسان نعمت دهیم میگوید: خدا به من اکرام کرده است و من خیلی پیش خدا عزیز بودهام که این نعمتها را به من داده است، اما اگر به فقر و گرفتاری مبتلایش کنیم و روزیاش تنگ شود، میگوید: رَبِّی أَهَانَنِ؛ خدا من را خوار کرده است. بعد میفرماید: این طور نیست و هر دوی اینها امتحان است. حال گاهی امتحان شخصی است و یک نفر در زندگیاش گاهی خوشی دارد و گاهی ناخوشی؛ گاهی برخورداری از نعمت دارد و گاهی تهیدست و فقیر میشود. اما گاهی نیز امتحان برای جامعه است. در درون یک جامعه یا در دو جامعه مختلف، جمعی ثروتمند هستند و در همسایگیشان جمعی فقیرند. این امتحان برای جمع است و غیر از آن امتحان فردی است. گاهی این امتحان در جمعهای بزرگتری مثل یک کشور با کشور دیگری واقع میشود. در همه اینها وظیفهای برای فرد است. شخصی که فقیر است وظیفهاش این است که کار کند و سعی کند برای زن و بچهاش زندگی خوب و راحتی فراهم کند تا احیاناً نسبت به دین بدبین نشوند. همچنین کسی که صنعتی دارد باید از صنعت استفاده کند و درآمدی کسب کند تا به فقرا کمک کند، یا مثل امیرالمومنینسلاماللهعلیه که خودش کلنگ میزد، چاه میکند و قنات جاری میکرد، و بعد آن را برای فقرا وقف میکرد. اینها دنیاگرایی نیست، چون هدفش رضای خداست. او دارد وظیفهای را انجام میدهد. انجام وظیفه یک حرف است، دلبستگی و خودباختگی و عشق ورزیدن به دنیا مسئله دیگری است. همه حرفها و عیبها برای این است که انسان عاشق دنیا باشد، دنیا را بر آخرت ترجیح بدهد و محبت دنیا مانع انجام وظیفهاش شود. وگرنه مادامی که مزاحمتی با وظیفه اخرویش ندارد، و حتی اگر برای دنیا کار بکند به نیت اینکه از آن نتیجه اخروی ببرد، خودش عبادت است. اما آنجایی که فقط به خاطر لذتش است یا میبیند دیگران دارند و حسرتش را میخورد، مورد پسند اسلام نیست. خدا این را حتی برای پیغمبرش را هم نمیپسندد.
نعمتی که وسیله عذاب میشود!
در سوره توبه خداوند با لحنی شدیدتر میفرماید: فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ. پیغمبر اکرم مبعوث شده و با آن اخلاق عظیم خود، با آن سادهزیستی، تواضع و محبتش مردم را دعوت کرده است، ولی مردم امتناع میکنند و زیر بار نمیروند و در مقابل پیغمبر صفآرایی میکنند. اینها ثروتمندند و اموال، خانههای مجلل و کاخهای کذایی دارند. خداوند میفرماید: اگر میبینی بعضی از اینهایی که در مقابل تو صفآرایی کردهاند، این ثروتها را دارند، خیلی نگران نشو! خدا میخواهد با این ثروتها اینها را عذاب کند؛ اصلاً این ثروتها وسیله عذاب اینهاست!
کارهای خدا عجیب است. خدا از هیچ کاری درنمیماند و این طور نیست که وقتی مثلاً به کسی نعمتی داد، بعد بگوید ای وای بیخود دادم و اینجا پشیمان شدم. همان نعمتی که به او داده شده، وسیله عذابش میشود. إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ نه اینکه خدا اینجا به آنها نعمت داده تا در آخرت عذابشان کند؛ نه، همینجا با همین نعمتها عذابشان میکند. بسیاری از ثروتمندان هستند که شب از غصه خوابشان نمیبرد. ثروتها اندوختهاند، اما خواب راحت ندارند و باید قرص خوابآور بخورند تا به خواب بروند؛ اما آن کارگر زحمتکش تا سرش را روی زمین میگذارد، به خواب میرود، خوابی که آن ثروتمندان خوابش را هم ندیدهاند! وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ؛ عقوبت کارهای بدی که کردند، لجبازیهایی که با پیغمبر کردند، ظلمی که به مردم کردند، حجت برایشان تمام بوده و میدانستند کار بدی است اما مرتکب شدند، این است که خدا هم در همین دنیا عذابشان میکند و هم توفیق ایمان را از آنها میگیرد و هم در حال کفر جان میکنند؛ البته خدا بیجهت برای کسی شر نمیخواهد، اینها عقوبت گناهانی است که مرتکب شدهاند.
بیارزشی زخارف دنیا!
در آیهای دیگر میفرماید: وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ ؛[۷] اگر میبینید بعضی کفار دارای نعمتهای آنچنانی هستند و مؤمنین در فقر بهسر میبرند، خیال نکنید کار از دست خدا در رفته است. سنتی در اینجاست که آن را برای شما بیان میکنیم. یک سنت کلی در عالم هست که هر کسی در این عالم زحمتی میکشد باید نتیجهاش را ببیند؛ چه در جهت خیر و چه در جهت شر. باید خیر و شرها و خوب و بدها در هم تنیده شوند تا زمینههای امتحانهای گوناگون برای افراد و اقوام پیش بیاید. خداوند در این آیه میفرماید: اگر این قاعده نبود، ما آن قدر نعمت به کفار میدادیم که سقف خانههایشان از نقره باشد، برای خانههای چند طبقهشان بالابرهایی قرار میدادیم؛ وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ * وَزُخْرُفًا؛ درها و پنجرههای زیبا برای خانههایشان بود و در خانههایشان تختهای زیبا که به آن تکیه بدهند. همچنین انواع زینتها را به آنها میدادیم. اگر بنا نبود که سلسله سنتهای عامی بین مؤمن و کافر مشترک باشد، همه نعمتهای دنیا را به کفار میدادیم، چون اینها درمقابل آنچه نزد خداست، ارزشی ندارد. آنچه ارزش دارد آن چیزهایی است که پیش خودمان است و برای مؤمنان و دوستانمان ذخیره کردهایم. در روایات آمده است که اگر امور دنیا ارزشی داشت، خداوند یک جرعه آبش را به کافر نمینوشانید. اینها خودبهخود ارزش اصلی ندارند.
نعمتهای بهشتی خودبهخود مطلوبند؛ و اگر خود آنها هم ارزشی نداشت، همین که از دست خدا دریافت میشود، برای مؤمنین لذتبخش است. نعمتهای اخروی نعمتهای اصیلند، اما نعمتهای دنیا وسیله آزمایش است. نعمتهای دنیا مانند ورقه امتحان است، حال خیلی سفید یا چرکین باشد، خیلی مهم نیست. براق بودن ورقه امتحان افتخار ندارد، باید امتحانت را بدهی! این چیزی نیست که ارزشیابیاش کنی که چند میارزد. ارزش این اعتباری است. و لذا در ادامه آیه میفرماید: وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ.
رزقناالله وایاکم انشاءالله.
[۱]. قصص، ۷۶.
[۲]. همان، ۷۹.
[۳]. همان، ۸۱.
[۴]. انعام، ۵۲.
[۵]. کهف، ۲۸.
[۶]. طه، ۱۳۱.
[۷]. زخرف، ۳۲.