عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار ولادت حضرت‌علی اکبر علیه السلام

به مناسبت فرا رسیدن یازدهم شعبان سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

اشعار ولادت حضرت‌علی اکبر علیه السلام

 

سید رضا موید:

"مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب...

در ذات تو صفات نبی منعکس شده‌ست
گیری چنان‌که آینه‌ای را در آفتاب

از چار سو به مرقد شش‌گوشه‌ات سلام،
می‌گوید از افق چو برآرد سر، آفتاب

گر بهره‌ای ز بوسۀ بر تربتت نداشت
هرگز نبود این همه روشنگر آفتاب...

ماهی در آسمان کمال و شرف ولی
ماهی که نور می‌رسد از او بر آفتاب...

وقت وداع چون که حسینت به بر گرفت
دیدند ماه را کِشد اندر بر آفتاب

آتش به جان برآید و خونین کند غروب
هر صبح و شب ز داغ تو پا تا سر آفتاب..."

عباس همتی:

"صدا نزدیک می‌آید صدای پای پیغمبر
جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر

به آغوش نبوت بازگردانده‌ست یثرب را
تو گویی احمدی دیگر نشسته جای پیغمبر

دوباره با اذانش جان گرفته رکن حنانه
نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر

نگاهش قطره قطره آیۀ «والشفع و الوتر» است
ندارد صوت  قرآنش به جز آوای پیغمبر

به هنگام نظر کردن به آن خلق نکوی او
می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر

شنیدن‌ها به دیدن ختم شد آن هم چه دیداری
نشد برخیزد از جایش به پیش پای پیغمبر
::
به دنیای تو اول راه می‌یابند و بعد از آن
جوان‌ها انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر"

رضایزدانی:


"در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بی‌همتا

شب است و خرده‌های خندۀ ماه از ورای ابر
می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا

شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام
کمی از مانده‌های نور را بر سفرۀ صحرا

می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز
و می‌خواباند او را روی پای خویش تا فردا...

میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان
که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا

خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد
که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها

تعالی‌الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش
تعالی‌الله مویش را که «والیل اذا یغشا»

ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار
که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را

کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر
که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا

علی اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا
علیّ‌بن‌ابی‌طالب مهیا گشته بر هیجا!

که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد
میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا

«اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت
نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا

بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود
هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا

«منم من زادۀ زهرا، منم آیینۀ حیدر!»
ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا!

نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر
گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا

نمی‌گویم چه آمد آخر اما بر سر جسمش
همین و بس، پس از او خاک عالم بر سر دنیا
::
چراغی نیست در دل - این پریشان‌خانۀ مغموم -
که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما

امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش
بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری"

عباس شاهزیدی:

"رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی

بدون چشمۀ لعلش نبود در همه هستی
نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی

دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی
نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی

قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی

چه دلبری چه دلیری، چه بی‌مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی، «چه ماورای صفاتی»

حواس قافله رفته‌ست در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلاتی

حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من
پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی

چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت
«مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی»"

محمد جواد غفورزاده شفق:

"الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت

به جلوه‌های جمال تو ماه خیره شده‌ست
شکوه وحی در آیینه‌ات ذخیره شده‌ست

تو عطر گلشن یاسین، شکوفهٔ یاسی
تو با پیامبر عشق، «اَشبَهُ النّاسی»

نگاه گرم تو باغ بنفشه‌کاری بود
در آبشار صدای تو، وحی جاری بود

کسی به جز تو کجا حُسنِ مهرپرور داشت
ملاحتی که تو داری فقط پیمبر داشت...

الا که سروِ خرامان‌تر از تو، باغ ندید
کسی که روی تو را دید، درد و داغ ندید

تو بازتاب سپهر چهار معصومی
تو سایه‌پرور مهر چهار معصومی

تجلّیات یقینت به اوج می‌زد اوج
امید در دل و جان تو موج می‌زد موج

ظهور و جلوهٔ ایمان مطلق از تو خوش است
ترنم «اَوَلَسنا عَلَی الحَق» از تو خوش است

همین که منطق تو منطق رسول خداست
حساب حُسن تو از دیگران همیشه جداست

بلاغت از سخنت می‌چکد، گلاب صفت
و گرمی از نفست خیزد، آفتاب صفت

کسی به کوی وفا چون تو راست قامت نیست
که قامتی که تو داری کم از قیامت نیست

حسین محو تماشای راه رفتن توست
مرو که خون تماشاییان به گردن توست...
::
الا که گردش تو در مدار حق‌طلبی‌ست
تو زمزمی و جهان در کمال تشنه‌لبی‌ست

تبارک اللَّه از آن خلقت پیمبروار
که حسن خلق تو آیینهٔ خصال نبی‌ست

بگو جمال جمیل تو را نگاه کند
کسی که عاشق روی پیمبر عربی‌ست

شجاعت تو علی‌گونه بود روز نبرد
شهامت تو نشانِ نماز نیمه‌شبی‌ست

به عزت تو و گل‌های کربلا سوگند
که خال کنج لبت مُهر هاشمی نَسبی‌ست

«هزار مرتبه شُستم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن نشان بی‌ادبی‌ست»

قسم به آینه‌ها نور مشرقینی تو
سفیر عشق، علی اکبر حسینی تو"

علی اکبر لطیفیان:

"پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی

هر شب نصیب سفرۀ شهر مدینه شد
در کنج خانه، نان تنوری که داشتی

شب‌زنده‌دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی...

خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود
در کوچه‌های شهر، عبوری که داشتی

این آفتاب توست که خورشیدمان شده!
یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟...


چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری‌ست
روی سپید و خال سیاهت پیمبری‌ست

گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو
لحظه به لحظه، گاه به گاهت پیمبری‌ست...

باید دوید پشت سر ردّ پای تو
یعنی تویی همیشه که راهت پیمبری‌ست

نامت علی‌ست جلوه رویت محمدی‌ست
نامت علی‌ست طرز نگاهت پیمبری‌ست

تو صاحب جلال علی و پیمبری
آیینه جمال علی و پیمبری


ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
پیغمبر دوبارۀ صحرای کربلا

ای از تمام عالمیان برگزیده‌تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

آب فرات و علقمه و گنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا...

...هر چند دیدنی‌ست ولی دیدنی‌تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا

نزدیک‌تر به محضر آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو..."

سعید تاج‌محمدی:

"محمد است و علی‌ست آری؛ به خُلق و خَلق و به قد و قامت
چو سر زند آفتاب حُسنش، به پا کند در دلم قیامت

چه محشر است این بلند بالا! دل حسین است و جان لیلا
کجاست شبه پیمبر الّا علی اکبر؟... سرش سلامت...

به برق شمشیر این شهنشه کدام رزمنده می‌برد رَه؟
به ضرب شصتش تبارک‌اللَه! چه با شجاعت چه با صلابت!...

خدا کند روسفید باشد، پسر اگر شد رشید باشد
ولادتش روز عید باشد، شده دعای حسین اجابت

علی اکبر جوان که باشد، شبیه او در جهان که باشد؟
خدا کند دیده‌ای نباشد، نکرده روی تو را زیارت

تو را که زیبایی تمامی، نمی‌شناسیم جز به نامی
تو را که بالاتر از کلامی، چگونه شعرم کند روایت؟"

حسن لطفی:

علی را ذاتِ ایزد می‌شناسد
اَحد را درکِ احمد می‌شناسد
چه گوییم از علی‌اکبر که تنها
محمد را محمد می‌شناسد

سید محمد جواد شرافت:

"ای که در سورۀ تبسم خود لطف «وَالشَّمس» و «وَالقَمَر» داری
نوری از آفتاب روشن‌تر، رویی از ماه خوب‌تر داری

تو کدامین گلی که دیدن تو، صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهرهٔ خود رنگ و بوی پیامبر داری

هجرتت از مدینه شد آغاز مکه هم شاهد سلوک تو بود
کربلا، کوفه، شام حیران‌اند، تا کجاها سر سفر داری

باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری

با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تب کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری

از میان تمام اهل جهان، عرشِ پایینِ پا نصیب تو شد
عشق می‌داند و ادب که چقدر شوق پابوسی پدر داری

شوق پابوسی تو را داریم، حسرت آن ضریح شش‌گوشه
گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری

در مدیح تو از مدایح تو، یا علی هرچه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری"

حبیب الله چایچیان:

فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست

به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی
فزون‌تر از همه کس، در جهان شباهت توست

از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند
که این ولادت طاهاست، یا ولادت توست

ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بود
ز حُجب فاطمه، یک سایه هم به طلعت توست

ز احمد و ز حسین و، ز حیدر و زهرا
نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست

به پیکر تو مجسم، لطافت روح است
عجب بود که درین خاکدان، اقامت توست

نگاه مهر تو، غارتگر دل پدر است
عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست

عجب نباشد اگر، بر «حسان» کنی احسان
که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست

محسن ناصحی:

پیمبر می زند رخسارش اما نه پیمبر نیست
پیمبر نیست اما از پیمبر نیز کمتر نیست

رسید و خاتمیت را نمی دانم چه باید گفت
که گفته بعد پیغمبر پیمبرهای دیگر نیست؟!!

زمین می لرزد از نوع قدمهایش نمی دانم
چه باید گفت نامش را اگر این مرد، حیدر نیست؟!

زبان مانده است از گفتن قلم عاجز شد از رفتن
دریغا وصف او در بیتهای ما میسر نیست

شگفتا ! مانده ام باید به جز اکبر چه گفت او را
که از اوصاف او گفتن کم از الله اکبر نیست

الا شاعر چه می جویی میان واژگان او را
فقط یک بیت را در خور اگر داری بیاور ، نیست

علی های حسین بن علی مانند هم هستند
برادر را چه کس گفته است مانند برادر نیست!!

همین یک بیت را یک روضه میخوانم؛عبا پهن است
علی اکبر است این اربن ارباآه اصغر نیست...


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین