۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۱۶
غلامرضا سازگار:
"ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزونتر
غمهای فراوان تو بیرون ز شماره
فوجی پی آزار دلت دست گشودند
قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده
همراه عدو رفتی و او بود سواره
تو آیۀ تطهیری و دشمن به چه جرأت
با جام میِ خود به سویت کرده اشاره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود
از زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد
بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره"
میثم مومنی نژاد:
"سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
شمع روشن میکند چشم ستاره تا سحر
با گلاب اشک، میشوید تن سوزان تو
ای حصار آفتاب، ای آسمان در قفس
یوسفت را میبرند از گوشۀ زندان تو
گریه کن، خواندند در بزم خدا شعر شراب
گریه کن، آتش گرفته سینۀ قرآن تو
چاک زن پیراهن صبرت، مگر روشن شود
در غبار چشمها، آیینۀ پنهان تو
دست و پایت سرد شد اما سراپای تو سوخت
رو به سمت قبله کن، پرواز کرده جان تو"
فاطمه نانی زاد:
"نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
مرد صحرایی و با تو شوق باران همسفر
بوی بارانت مرا منزل به منزل میبرد
عاقل و دیوانه محکوماند، آری چشم تو
هم ز مجنون میبرد دل، هم زِ عاقل میبرد
«اهلبیت نور» هستید، «آسمان وحی»، ها!
«جامعه» ما را به شرح این فضائل میبرد
ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم
شهر ری با اذن تو از کربلا دل میبرد
مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را
گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل میبرد
کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه
اشکهایت عشق را تا آن مراحل میبرد"
سید حمید رضا برقعی:
"یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست
خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است
همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم"
میلاد عرفان پور:
"گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست
چون نجف شکوهمند، چون مدینه رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام، گریههای بیصداست
آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پیات دویدهایم
از همه شنیدهایم، گرد راه تو شفاست
باغهایی از بهشت، گوشۀ عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضاست
مجلس شراب را چشم تو به هم زدهست
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست
ما شهید میشویم، روسفید میشویم
روزگار، بیوفا... عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟"
محمد مهدی سیار:
"خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
هادی تویی در این شب ظلمت، به داد رس
گمگشتهایم و مشعلۀ کاروان تویی
کاخ ستم به لرزه فکندی به حرف حق
حقا که جان عدلی و حق را زبان تویی
مستی ربودی از سر بزم شراب، لیک
مستیفزای جان و دل عاشقان تویی
جَدّت امام هشتم و سلطان دین رضاست
جَدِّ امام عصر و ولی زمان تویی
با «جامعه کبیره» سلامم شنیدنیست
مهمان هر امام شوم، میزبان تویی"
محسن حنیفی:
شکسته روضه ات دل مقلب القلوب را
گرفته رنگ چهره ی تو حالت غروب را
شکوه غربتت، شراره زد به قلب کائنات
گریست دجله وفرات،گریست اهدنا الصّراط
عزا گرفته اند پای روضه ی تو سال ها
برای سر سلامتی به جد تو غزال ها
فرازهای جامعه کبیره سوگوار تو
فراز سجیة الکرم شده است بی قرار تو
گمان کنم که فاطمه کنارتو نشسته است
زبان گرفته مادری که پهلویش شکسته است
فدای روی زرد تو، وجود غرق درد تو
چقدر آه میکشد، کنار جسم سردتو
زمان رنج وغصه ی تو خاتمه گرفته است
چقدر روضه ی تو بوی فاطمه گرفته است
دوشنبه بود لحظه ی هجوم زهر برجگر
دوشنبه بود وکوچه ها،دوشنبه بود و میخ در
دوشنبه قاتلت شده، دوشنبه بود خانه سوخت
مغیره که نداشت شرم،غلاف و تازیانه سوخت
مصیبتت دم مرا به سمت آه میبرد
به پشت مرکبی تورا پیاده راه میبرد
تو را چگونه دست بسته باطناب میبرند؟
تو کوثری تو را به مجلس شراب میبرند؟
چقدر زخم خورده ای،شبیه جُبّهٔ حسین
کشانده ای مرا دوباره زیر قبّهٔ حسین
هزار شکر پیکرت به زیر آفتاب نیست
میان مقتلت سخن زکودک رباب نیست
هنوز جای شکر مانده سنگ بر جبین نخورد
هزار شکر یُمسِک السَّماء بر زمین نخورد
کنار پیکر تو گریه بود و هلهله نبود
میان مقتل تو نام شمر و حرمله نبود
به صحن سینه ی تو چکمهٔ سنان نمیرسد
به پای بوسی لب تو خیزران نمیرسد...
منبع شعر هیات ، کانال اشعار ناب آیینی