عقیق:خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
آفرینش از عدم
ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِه؛ حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت به وحدانیت الهی و اشاره به منّتی که خدا بر بندگان گذاشته که معرفت خودش را برای آنها میسر نموده است فرمودند: اما حقیقت ذات الهی و کنه صفات او برای هیچکس قابل شناخت نیست. به تعبیر دیگر، احاطه علمی بر ذات الهی و بر صفات او امکان ندارد؛ حتی میتوان گفت: حقیقت افعال الهی را هم درست درک نمیکنیم. میدانیم که خداوند در جنین روح میدمد و او را زنده میکند یا مردهها را در قیامت زنده میکند و الفاظی را در این موارد به کار میبریم؛ اما حقیقت آن را درک نمیکنیم.
شاید خدای متعال به بعضی از اولیای خودش مرتبهای از افعال خود را ارائه فرموده است؛ مثلاً مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه فرمودند: ابراهیم نمیخواست زنده شدن مردهای را ببیند؛ بلکه میخواست حقیقت احیا را درک کند، و خدای متعال به وسیله زندهکردن پرندگان به دست خود حضرت ابراهیم علیهالسلام آنچه امکان داشت را به او نشان داد. شاید معجزات انبیا در واقع کار خدا بود که به دست آنها اجرا میشد و ایشان حقیقت فعل خدا را مییافتند؛ اما دیگران در شرایط عادی نمیتوانند حقیقت فعل خدا را درک کنند. نمیتوانند بفهمند خدا چگونه خلق میکند؟ چگونه میمیراند؟
به این افعال الهی تنها مفاهیمی را اطلاق میکنیم، مثلاً میگوئیم: «او زنده میکند» و این مفاهیم را میفهمیم. این مفاهیم از قبیل معقولات ثانی است که برای حقایق خارجی جنبه سمبلیک دارد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها درباره آفرینش میفرمایند: ابتدع الأشیاء لا من شیء کان قبلها؛ خدا همه اشیا عالم را آفرید؛ اما برای آفریدن آنها احتیاج به ماده قبلی نداشت؛ زیرا اگر آن ماده مخلوق بود که جز همین مخلوقات بود. حضرت میفرمایند: خدا مجموع این عالم را از یک ماده دیگری خلق نکرده است. اگر این مجموعه احتیاج به ماده قبلی داشته باشد، تسلسل لازم میآید. اگر به حسب تصویر ذهنی، خدا را در یک طرف قرار دهیم و عالم را هم یک طرف، برای پیدایش این عالم غیر از اراده خدا احتیاج به هیچ چیز دیگری نیست.
اگر در قرآن آمده است که برخی اشیا از برخی اشیا دیگر خلق شدهاند، مثلاً میفرماید: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ؛۲ هر موجود زندهای را از آب آفریدیم»، این آیات با فرمایش حضرت زهرا سلاماللهعلیها منافات ندارد؛ زیرا حضرت میفرمایند: خداوند مجموع اشیا را از ماده قبلی نیافرید و این منافات ندارد با اینکه بعضی اشیا از بعض دیگر خلق شده باشند. خدا برای خلق این مجموعه به مادهای که روی آن کار کند احتیاج ندارد. منشأ این شبهه عمدتاً از اینجاست که ما مفهومی که از صنع و حتی از خلق و آفریدن داریم این است که باید چیزی باشد تا روی آن تغییراتی ایجاد کرد تا به چیز دیگری تبدیل شود؛ مثلاً برای ساخت انگشتر، باید طلایی باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بریزد، و کارهای دیگری روی آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود.
در اینجا میگوئیم: «صنع الخاتم؛ انگشتر را ساخت.» وقتی گفته میشود: خدا صانع عالم است، گمان میشود که باید مادهای باشد تا خدا روی آن کار کند و عالم را خلق کند؛ اما اگر هیچ مادهای نباشد، خدا چگونه عالم را خلق کند؟! اینها افکار نادرست و خامی است. به خاطر اُنسی که ما به کارهای خودمان داریم نمیتوانیم درست درک کنیم که چیزی از عدم محض به وجود آید. این امر عجیبی نیست؛ چراکه ما نمیتوانیم حقیقت خود خدا را هم درک کنیم. اگر بنا باشد که آنچه را حقیقتش را درک نمیکنیم انکار کنیم، در همین عالم ماده خیلی چیزها را باید انکار کنیم.
آفرینش بدون الگو
نکته دیگر این است که انسان عملاً نمیتواند بدون الگو و نمونه کاری انجام دهد؛ بر این اساس گمان میکنیم که وقتی خدا چیزی را خلق میکند باید صورتی ازلی و ابدی وجود داشته باشد تا خدا بر اساس آن صورت، هر چیز دیگری را خلق کند! اما باید بدانیم که آفرینش خدا بر اساس الگوگیری از الگوی قبلی نیست. برحسب فرض ذهن، وقتی ما خدا را در یک طرف قرار میدهیم و همه عالم را در طرف دیگر، دیگر چیزی نیست که بگوییم این الگوی آفرینش است. اگر گفته شود: صورتهایی ذهنی الگوی آفرینش است! میگوئیم: این صورتها مخلوقاند یا خالق؟ اگر مخلوقاند که جز عالماند، و اگر مخلوق نیستند باید عین خدا باشند وگرنه کثرت در ذات خدا لازم میآید و هیچ کثرتی در ذات الهی نیست.
پس هیچ نمونهای برای هیچ موجودی قبل از آفرینش الهی وجود ندارد؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ؛ خدا الگوگیری نکرده است از مثالهایی که آنها را سرمشق خودش قرار دهد و بر اساس آنها خلق کند؛ تنها چیزی که در پیدایش عالم مؤثر بوده قدرت خداست.» در خلال مباحث گذشته هم گفتیم که قدرت خدا عین ذات خداست. پس فقط ذات مقدس الهی بوده و با اراده او همه عالم پیدا شده است.
مشیّت الهی
و ذرأها بمشیته؛ در زبان عربی در مورد آفرینش عالم تعبیرات مختلفی به کار میرود؛ مانند ایجاد، خلق، ابداع، انشا، ذرء و … که در اینجا «ذرأها» به کار رفته است. این تعبیر در قرآن هم آمده است: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ .۳ برخی از اهل معقول برای هر کدام از این تعبیرات، اصطلاح خاصی قرار دادهاند و هر یک از این تعبیرات را به دستهای از مخلوقات اختصاص دادهاند. گرچه با وجود اصطلاح، دیگر به توضیحات فراوان احتیاجی نیست، و از این جهت جعل اصطلاح کار خوبی است، اما باید بدانیم که این اصطلاحات با تعبیرات لغوی که در آیات و روایات به کار رفته و با استعمالات عرفی صدرصد تطابق ندارد؛ لذا باید هر اصطلاح را در فضای خودش به کار ببریم و وقتی وارد فضای عمومی شدیم، توجهمان به معنای لغوی باشد.
در باب مشیّت الهی و اینکه خداوند عالم را با مشیّت خود خلق کرد، بحثهای زیادی واقع شده و میشود. من فقط اشارهای به این بحث میکنم تا دوستان اهل فضل آن را دنبال کنند و اگر دوست داشته باشند در این باره تحقیق کنند و رسالهای بنویسند.
سوال اول این است که مشیّت با اراده چه فرقی دارد؟
سوال دوم این است که مشیت و اراده از صفات ذاتیاند یا از صفات فعل؟
سوال سوم این است که اسماً الهی با ذات الهی چه رابطهای دارند؟
برخی متکلمین، به خصوص متکلمین اشعری، اراده را از صفات ذاتی و جز قدمای ثمانیه میدانستند. میگفتند: اراده خدا قدیم است و چیزی است غیر از علم و غیر از ذات خدا. برخی دیگر به استناد امثال این روایت که میفرماید: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَة ،۴ گفتند: معلوم میشود که مشیّت مخلوق است.
در بعضی روایات آمده است که خدا اسمهایی برای خودش خلق کرده و اسمی را در ذات خودش خلق کرده است که از ذات خودش خارج نمیشود. باید توجه داشته باشیم که در اینجا تعبیر خلق به معنای عرفی و به اصطلاح فلسفی نیست، و معنای آن این نیست که این اسمی که خدا برای خودش قرار داده مخلوقی است که به آن گفت: ای اسم موجود شو! اگر اینگونه باشد، سوال میشود که با چه آن اسم را موجود کرد؟ به عنوان یک وجه عرض میکنم که شاید مناسبتر این باشد که بگوییم خلق در مورد آن اسمی که مخصوص ذات الهی است به معنای «جلوه» است.
درباره خلقت عالم باز پندار غلطی از طرف برخی اندیشمندان قدیم مطرح شده است و آن این است که میگفتند: «پیدایش عالم از خدا نوعی جبر است؛ یعنی خدا نمیتوانست خلق نکند. ذات خدا خلق را اقتضا دارد و اراده و مشیّت در اینجا نقشی ندارد»؛ یعنی پیدایش عالم از ذات الهی تبارک و تعالی العیاذبالله جبری است. در مقابل این پندار غلط، آیات و روایات به شدت تأکید دارند که همه چیز به مشیّت الهی وابسته است. به پیغمبر یاد میدهد که وقتی میخواهی کاری را انجام دهی بگو: انشاءالله (وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا * إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ)، و از آداب دینی ما این است که در هر کاری انشاءالله بگوییم و در قلبمان این باشد که هیچ کاری بیمشیت خدا انجام نمیگیرد؛ حتی در قرآن معنای لطیفی به کار برده و فرموده است: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ ؛۶ حتی مشیّت شما هم بیمشیت خدا امکان ندارد». خدا خیلی تأکید دارد که ما خدا را اینگونه بشناسیم که هیچ کار و هیچ چیزی در عالم بیمشیت و اراده او تحقق پیدا نمیکند.
شاید مشیّت و اراده وقتی با هم استعمال میشوند معنایشان با هم فرق کند؛ اما وقتی به جای همدیگر به کار میروند به یک معنا هستند. به هر حال روی کلمه شاء خیلی تأکید شده است. قرآن تأکید دارد که ما خدا را به هیچ وجه دست بسته ندانیم. آنجایی که ما گمان میکنیم که قضای حتمی است و علت تامه موجود است، غافلیم از این که یک جز دیگر برای علت هست و آن خواست خدا است؛ اگر او بخواهد همه اینها به هم میخورد. در هیچ حالی نباید ما فکر کنیم که خدا دست بسته شد و دیگر خدا هم نمیتواند تغییری بدهد! خدای دست بسته که دیگر خدا نیست. این وابستگی به مشیّت خدا در همه مخلوقات هست، خواه قدیم باشد یا حادث، مجرد باشد یا مادی. وجود هر مخلوقی وابسته به اراده خدا و به یک معنا تجسم اراده خداست.
قرآن میفرماید: فَإِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ. جمود بر لفظ اقتضا میکند که بگوییم: اول باید امری باشد که متعلق قضا قرار گیرد و خدا هم باید اول علم داشته باشد، سپس اذن، بعد مشیّت و بعد اراده تا میرسد به تقدیر و بعد قضا. وقتی به قضا رسید کار تمام است.
قضا یعنی کار را تمام کرد. وقتی کار را تمام کرد، یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ، به آن موجودی که مشمول قضای الهی شده میگوید: باش! آن هم موجود میشود. حالا که میخواهد چیزی را موجود کند، باید به آن بگوید: باش! پس باید قولی از خدا صادر شود؛ با جمع این شرایط آن امر موجود میشود. پس غیر از ذات خدا این چیزها باید باشد.
حال سوال میشود: اینها خدا هستند یا غیر خدا؟ خدا که کلام نیست؛ خدا میگوید: باش! و این کلام با گفتن خدا موجود میشود. اگر این کلام، خدا بود حادث نبود؛ بلکه همیشه وجود داشت. اگر مخلوق است، نقل کلام میشود به این مخلوق. وقتی خدا میخواهد این کلام را خلق کند باید به این کلام هم بگوید: باش! و همین طور هَلُمّ جَرّاً و تسلسل لازم میآید.
پس برای یک خلق باید خدا بینهایت بگوید: باش! این اقتضای جمود بر لفظ است.
اما وقتی دقت کنیم مییابیم که خدا میخواهد با این بیان بگوید: غیر از این که خدا هست و میخواهد این امر به وجود آید، دیگر احتیاج به چیزی نیست؛ قرآن میفرماید: قرآن به اذن خدا هدایت میکند (بإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ)؛معنای این آیه این است که خدا هدایت میکند به اذن خودش؛ آیا معنای این آیه این است که خدا اول باید اذنی را ایجاد کند و بعد به وسیله این اذن آن هدایت را؟ یا نه منظور این است که خدا احتیاج به اذن کسی ندارد؟ مثل آنجا که از کسی میپرسند: این کار را به اذن چه کسی انجام دادی؟ و او در جواب میگوید: به اذن خودم! به اذن خودم یعنی احتیاج به اذن کسی ندارم؛ معنای این حرف این نیست که به اذن خودم احتیاج دارم! این تعبیر در محاورات عرفی و عقلایی هم به کار میرود. این که خدا به اذن خود هدایت میکند، یعنی خدا احتیاج به اذن کسی ندارد.
اینکه در روایت آمده است: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا؛ اشیا را با مشیّت خلق میکند؛ اما مشیّت را با خودش خلق میکند، یعنی چه؟ یعنی پیدایش مشیّت احتیاجی به خلق ندارد. خدا عالم را به اذن خودش خلق میکند یا هدایت میکند، معنایش این نیست که واقعاً باید اذنی ایجاد کند و بعد در سایه آن اذن کارش را انجام دهد! بلکه معنای آن در حد فهم ما این است که پیدایش مشیّت احتیاج به واسطه ندارد.
سوال دیگر این است که مشیّت و اراده آیا عین ذاتاند یا خارج از ذات؟ اگر اراده و مشیّت را به معنای محبت برگردانیم، عین ذات میشوند. صفات ذاتی منحصر نیست به آن صفاتی که در کتابهای کلامی ذکر شده است. اگر کسی ادعا کند که حب الهی نسبت به ذات خودش و نسبت به آثار ذات، عین ذات خداست، و اراده و مشیّت به معنای حب باشد، اراده و مشیّت هم از صفات ذات میشوند. در قرآن هم اراده به معنای حب آمده است (تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ).
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این کلام بر روی دو مطلب تأکید میکنند؛ اول این که آفرینش مجموع عالم از ماده قبلی نبوده و وجودش ابداعی است؛ یعنی خلقها علی نحو الابداع (نه به معنای اصطلاحی). دوم اینکه خدا به هیچ وجه دست بسته نیست و همیشه با مشیّت خود کار میکند. هر چه را خلق کند چه عمرش کوتاه باشد و چه بینهایت، باز به مشیّت او وابسته است.
منبع:مهر