۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۰۷
عقیق:یک روز بدون مقدمه به نرگس خواهرش گفت: میخواهم به سوریه بروم. نرگسسادات فکر کرد برادرش شوخی کرده است. اصلاً حرفش را جدی نگرفت، اما سیدعلی چند بار دیگر هم این خواستهاش را مطرح کرد. باز هم خواهرش باور نداشت که او قصد رفتن دارد.
پدرشان در قید حیات نبود و مادرشان هم ازدواج کرده بود و به افغانستان برگشته بود. سه خواهر و دو برادر که همگی در ایران به دنیا آمده بودند، در ایران ماندند. سیدعلی فرزند چهارم خانواده بود. از همان دوران کودکی علاقه به جبهه و جنگ داشت و وقتی تلویزیون فیلمهای دفاع مقدسی را نشان میداد، کل حواسش به فیلم بود.
شهید سیدعلی حسینی در سوریه
دلبستگی نرگسسادات به برادرش زیاد بود؛ به خاطر همین راضی نشد برگه رضایت اعزام برادرش را امضا کند. سیدعلی برای اینکه دل خواهرش را نرم کند، گفت: الان که موقعیت دفاع پیش آمده، برگه را امضا کن تا بروم. باید به سوریه بروم تا از حرم دفاع کنم. خواهرش هم به چشمان برادر زل زد و گفت: آنجا که میروی ممکن است برایت اتفاقی بیفتد. سیدعلی هم گفت: مرگ همه جا هست، حتی اگر هم سوریه نروم، مرگ پیش میآید. چه بهتر که با شهادت باشد.
امضایی که از مشهد تا قم طول کشید
سیدعلی خیلی تلاش کرد خواهرش را توجیه کند، اما باز هم خواهرش زیر بار نرفت و برگه را امضا نکرد. او که دید دیگر فایده ندارد، از مشهد راهی قم شد تا بلکه خواهر بزرگترش برگه رضایتش را امضا کند و بتواند به لشکر فاطمیون بپیوندد. در نهایت هم خواهر و برادرش برگه جواز دفاع از حرمش را امضا کردند.
سیدعلی در قامت یک مدافع حرم
سیدعلی با تنها برادرش در قم کارگری میکردند. مدتی گذشت و سیدعلی تصمیم گرفت برای خودش کار کند. به خاطر همین پیش خواهرش نرگسسادات در مشهد رفت و در آنجا اجرای آجرنما را انجام میداد.
فکر کردند برود میترسد و دیگر نمیرود
خواهرانش پیش خودشان فکر کردند اگر سیدعلی یک بار به سوریه برود و از نزدیک در موقعیت قرار بگیرد، شاید بترسد و از سرش بیفتد و دیگر نرود، اما این گونه نشد؛ بلکه تا مرخصیاش تمام میشد، دوباره راهی سوریه میشد. رفت و آمدی که عددش به ۸ بار رسید.
عکس یادگاری با یک کودک سوری
بار اولی که میخواست اعزام شود، خیلی خوشحال بود و سر از پا نمیشناخت. وقتی هم به سوریه رسید، برای اینکه خواهرش دل نگران نشود، زود به زود تماس میگرفت و میگفت: حالم خوب است و اتفاقی نیفتاده. برخی مواقع هم که دسترسی به تلفن نداشت، گاهی فاصله تماسهایش ۱۰ روز میشد.
دفاع از حرم، مرد دیگری از او ساخته بود
وقتی بار اول به مرخصی آمد، بسیار آرام شده بود. دیگر از آن جست و خیزهایش خبری نبود. همه اطرافیان متوجه تغییر روحیات او شده بودند. انگار مدافع حرم بودن او را به سوی کمال بیشتر سوق داده بود.
شهید سیدعلی حسینی
نمیخواهی مرا از زیر قرآن رد کنی؟
هر بار که میخواست راهی سوریه شود، خواهرش نرگسسادات، او را همیشه از زیر قرآن رد میکرد و به امید اینکه برادر صحیح و سالم برگردد، آبی پشت سرش میریخت، اما دفعه آخر، چون یک بحث کوچک میان خواهر و همسرش پیش آمده بود، خواهرش یادش رفته بود که قرآن بیاورد. رو به خواهرش گفت: نمیخواهی مرا از زیر قرآن رد کنی؟ یک آن، حال نرگس سادات بد شد. حسی به او میگفت: این خداحافظی آخر است و دیگر سیدعلی برنمیگردد. این بار نیز سیدعلی آرامتر از همیشه با بدرقه خواهر راهی حرم عمه سادات شد.
به مناسبت سالروز شهادت سیدعلی حسینی
اولین نفر از اعضای خانوادهاش هم که خبر شهادتش را شنید، نرگس سادات بود. البته مدتی بود که از آخرین تماس سیدعلی گذشته بود و خواهر دل نگرانیاش بیشتر میشد. به برادر کوچکش گفت: به دفتر اعزام فاطمیون برو تا مگر خبری از سیدعلی بگیری، اما تا او خواست بیرون برود، عمویش همراه با خانواده به منزلش آمد و گفت: از بنیاد شهید با شما تماس نگرفتند؟ گفت: نه. عمویش گفت: احتمالاً اشتباه شده است. این بار بنیاد شهید، شوهر و برادرشوهرش را خواسته بود که به دفترشان برود و در آنجا خبر شهادت سیدعلی را به آنها دادند.
عکس یادگاری سیدعلی با خواهرها و خواهرزادهها کنار سقاخانه اسماعیل طلا در حرم امام رضا علیهالسلام
بلند شو دیدار آخر است
نرگس سادات وقتی تلفنی شنید همسرش، خواهر او را متقاعد کرده به مشهد بیاید، دیگر مطمئن شد که سیدعلی به شهادت رسیده است. او آن روز را به خوبی یاد دارد، دهمین روز از ماه مبارک رمضان بود.
زمانی که در معراج شهدا، نرگس سادات با پیکر برادرش روبرو شد، دید که صورتش به خاطر شدت سوختگی کاملاً سیاه شده است. از حال رفت. وقتی به هوش آمد، دید سرش روی شانه خانمی است. او به نرگس سادات گفت: قوی باش، بلند شو و با برادرت خداحافظی کن، این دیدار آخر است و شاید پشیمان شوی. به هر سختیای که بود، خودش را به پیکر برادر رساند، سرش را روی سینه او گذاشت تا بلکه کمی تسلا یابد.
سیدعلی همراه با برادرش
مادر سیدعلی هنگام شهادت پسرش در افغانستان بود. خواهرها تصمیم گرفتند چیزی به مادرشان نگویند تا وقتی که او به ایران بیاید. درگیر مراسم شهادت برادرشان بودند که مادرشان تماس گرفت و گریه میکرد، چون یکی در افغانستان خبر شهادت فرزندش را به او داده بود. با این حال مادر سیدعلی نتوانست در تشییع پیکر او شرکت کند. او وقتی بر سر مزار فرزندش آمد که دو سال از شهادت پسرش گذشته بود.
مادری که دو سال بعد از شهادت فرزندش بر سر مزارش حاضر شد
درباره شهید
شهید سیدعلی حسینی، فرزند سیداحمد از مدافعان حرم لشکر فاطمیون در ۱۳ خرداد ماه سال ۹۶ در تدمر سوریه به شهادت رسید. پیکر این شهید در بلوک ۱۵ ردیف ۲۵ شماره ۸ بهشت رضای مشهد قرار دارد.
منبع:فارس