۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۴
عقیق:کتاب «سیلمانیها»؛ روایتهایی از بازتاب شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس در زندگی مردم، به همت انتشارات «راه یار»، چاپ و راهی بازار نشر شد.
در بخشی از مقدمه کتاب «سلیمانیها» چنین میخوانیم: «کتاب پیشِ رو افزون بر بیان خاطرات در غم فراق حاج قاسم و یارانش، روایتی است از عزمها و تحولها که کمترین اثر ثبت و ضبط آنها، کمک به تاریخ برای به یاد سپردن آن رویداد بزرگ است؛ اما کاربرد اصلیاش، در استخراج روشها و تکنیکهای فرهنگی و تربیتی جوشیده از میان زندگی مردم است. رفتن به سراغ تجارب مردمی، کشف واستخراج این روشها و تکنیکها، مداقه کردن در آنها و تشخیص سره از ناسره، غنیسازی و بازگویی آنها باعث میشود این جریان مبارک کوثر شود.
همچنین، ثبت این بازتابهای اجتماعی، به خوبی حاج قاسم را در آینه ادراک مردمی روایت میکند و خود مانع تحریف روایت حاج قاسم در طول زمان میشود. در ذهن مردم، حاج قاسم با مبارزه و مجاهده و قیام مستمر، با همراهی با ولایت، با اخلاص، با سازش نکردن با فساد، با سازش نکردن با آمریکا، با سادهزیستی، با تدبیر در رأی، با نشست و برخاست با مستضعفان و محرومان، با خدمت بیمنت و بدون تکبر، نقش بسته است و نمیتوان به سهلاندیشی و سازشکاری و ریاستطلبی مصادرهاش کرد.»
در بخش دیگری از این مقدمه آمده است: «تجربهنگاریِ بررسی بازتاب شهادت حاج قاسم و ابومهدی المهندس در زندگی ما، در آبان ۱۳۹۹ با همراهی نیروهای جهادی مردمی و با انجام مصاحبههای تلفنی و مجازی ناظر به دو محور اصلی آغاز شد. این دو محور عبارتاند از: ۱. ثبت رویدادها و احوال مردم در دی و بهمن ۱۳۹۸ (شهادت و چهلم) و تحولات درونی و تصمیمات ناشی از آن تحت تأثیر این واقعه؛ ۲. نشان دادن استمرار فعالیتهای انجام شده و در حال انجام با یاد سردار و الگوسازیهایی که افراد از شخصیت سردار سلیمانی برای خود و دیگران در عرصههای گوناگون صورت دادهاند. براین اساس، با بیش از 5 هزار نفر از اقشار گوناگون جامعه، اعم از مادران، معلمان، طلاب، دانشجویان و دانشآموزان، اصحاب رسانه، اصناف وکسبه بازار، نیروهای مدافع حرم زینبیون و فاطمیون، مادران شهدا، شعرا، غیرایرانیها و... ارتباط گرفتیم و خاطراتشان را دریافت کردیم و ۹۲ خاطره را برای انتشار در این کتاب برگزیدیم.»
بنابرین گزارش، این کتاب، خاطرات و روایتهای مردمی درباره شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را در سه فصل «قهرمان خانه ما؛ اثر شهادت در فضای تربیتی و قهرمانسازی در خانواده»، «ملت قهرمان؛ اثر شهادت بر تصمیمات و اقدامات مردم جامعهی ایران» و «سردار امت؛ اثر شهادت بر مردم دیگرکشورها و بارتاب آن در فضای بینالملل روایت کرده است.
در ادامه برشهایی از این کتاب تازه منتشر شده را میخوانید.
دو ملت یک داغ
بهخاطر امتحان سختی که روزِ قبل داشتم، سنگین خوابیده بودم. اینقدر صدای زنگ گوشیام تکرار شد که بالاخره چشمهایم را باز کردم. صفحۀ گوشیام را نگاه کردم. در همۀ پیامرسانها پیام داشتم! همین طور درازکشیده، یکی از پیامها را باز کردم. نوشته بود حاجقاسم شهید شده. خیال کردم خوابآلودم و اشتباه خواندهام. نشستم و پیامها را یکییکی باز کردم. هر پیامی را که میخواندم، تپش قلبم شدت میگرفت. باورکردن شهادت حاجقاسم و ابومهدی برایم سخت بود. احساس خفگی بهم دست داد. از اتاق رفتم بیرون. پدر و برادرم پای تلویزیون نشسته بودند. کنارشان نشستم. همه میخکوب تلویزیون شده بودیم و ناباورانه تصاویر شهدا را نگاه میکردیم. هیچکداممان نای صحبتکردن نداشت.
توی قم، قبل از نمازجمعه تجمع برگزار شد؛ از حرم بهطرف مصلا. داغ سنگینی که بر قلبمان نشسته بود، جز با عزاداری در کنار هم تسلا پیدا نمیکرد. باید خودمان را به تجمع میرساندیم. از همان اول صبح که حضرت آقا توی پیامشان از انتقام سخت گفتند، این عبارت در ذهنم نقش بست. اهل کار فرهنگی بهسبک نوشتن پلاکارد نبودم؛ ولی دلم میخواست حداقل کاری بکنم که خشم و ناراحتیام را نشان بدهم. روی مقوای بزرگی، هشتگ انتقام سخت را به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی نوشتم که توی مسیر دستم بگیرم.
خانوادگی راهی شدیم طرف حرم. خیابانها شلوغ بود. بهاندازۀ راهپیماییهای رسمی جمعیت آمده بود. همه داغدار و گریان بودند. مردم از جانودل شعار میدادند. تجمع خودجوش بود. همۀ کارهایش را مردم انجام میدادند. برقراری نظم جمعیت هم با خود مردم بود. هرکس هر پلاکاردی از راهپیماییهای قبلی در خانه داشت، با خودش آورده بود: «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و... . دست خیلیها هم عکسهای حضرت آقا بود. آقایی روحانی هم عبایش را درآورده بود و با قبا و عمامه در میان جمعیت بود. سه تا ماژیک رنگی هم دستش بود. روی کاغذها و مقواهایی که مردم داشتند، با خط خوش شعار مینوشت.
من عراقی هستم. بین جمعیت که چشم میگرداندم، دوست و آشنای هموطنم را میدیدم. عراقیهای زیادی آمده بودند. پدرم هم با دوستانش در مسیر تجمع قرار گذاشته بود. شهادت مظلومانۀ حاجقاسم و ابومهدی، دو داغ بزرگی بود که همزمان دیده بودیم. خانمهای عراقی بلندبلند گریه میکردند. دو ملت عزادار بودیم. همدرد شده بودیم؛ یکی شده بودیم. (بتول عبدالکریم، اهل عراق)
غصههای پای دار قالی
کارم شده بود نشستن پای تلویزیون. دفتر و قلمی هم گذاشته بودم کنار دستم. تا صحبت از حاجقاسم میشد و تا همرزمان و اطرافیانش از او خاطرهای تعریف میکردند، آن را مینوشتم و با کتابی هم که از زندگینامهاش دستم رسیده بود، اطلاعاتم را کامل میکردم. دفتری که خودم با همان گفتهها و شنیدهها پر کرده بودم، کم از آن کتاب نداشت. باید برای خانمهای خانهدار که چند دقیقهای از نشستن پای دار قالیشان دل میکندند و راهی کلاسهای پایگاه میشدند، حرفی برای گفتن میداشتم.
از همان اولین روزهای بعد از شهادت حاجقاسم، با خانمهای محل، در پایگاه و در خانهها مراسم قرائت قرآن و زیارت عاشورا میگرفتیم برای شادی روح سردار. خیلی نیاز نبود از بودجۀ بسیج خرج کنیم. شوهرم مداحی میکرد و همسایهها بانی پذیرایی شده بودند. تعدادی عکس از حاجقاسم تهیه کرده بودم. چند تایی را نصب کردم روی درودیوار مسجد و بقیه را بردیم شهر تا بین مغازهدارها توزیع کنیم. عکسها را دست هرکس میدادیم، بدون معطلی آن را جایی نصب میکرد که توی دید همه باشد.
بچهها هم مثل پدرومادرهایشان غصهدار بودند و روضههای زنانه دلشان را سبک نمیکرد. برای آنها در مسجد مسابقۀ نقاشی و دلنوشته گذاشتم تا آنها هم فرصت همراهی با بزرگترها را پیدا کنند. هر شب بین نماز مغرب و عشا، یکی از آنها میرفت پشت میکروفون و متنش را برای همه میخواند. جملۀ «سردار عزیزم، میخواهم راهت را ادامه دهم»، هر شب تکرار شد و هر بار شنیدنش از زبان آنها تازگی داشت. (ربابه خاکزند، ۴۲ساله، سبزوار)
چطور شهید بشویم!
معاون پرورشی مدرسه توی مراسم صبحگاه خیلی مفصل از سردار برای بچهها حرف زد و ازشان خواست هرکسی دلش میخواهد، انشایی دربارۀ سردار بنویسد و به معلم کلاسش تحویل دهد. ازآنجاکه پسرها زیاد اهل انشانوشتن نیستند، امیدی نداشتیم استقبال زیادی بشود؛ ولی بعد از چند روز، کلی انشا به دست معاون پرورشی رسیده بود... بیشتر از حد تصورمان.
تصمیم گرفتیم جملات جالب بچهها را از توی انشاهایشان جدا کنیم و به نمایش بگذاریم. پیشنهاد معاون این بود که همه را آویزان کنیم به یکی از درختهای توی حیاط که کوتاهتر از بقیه بود و برگوبار زیادی نداشت. اسم درخت را هم گذاشت قامت استوار؛ یعنی اگرچه این درخت ظاهراً خشکیده است، هنوز ریشهاش توی خاک است و سرپاست.
خود بچهها هم آمدند پای کار. جملات را با ماژیک روی کاغذ مینوشتند و آویزان میکردند به شاخهها. بعضیها که دلشان میخواست جملاتشان روی شاخههای بالاتر قرار بگیرد، صندلی میگذاشتند زیر پایشان و میرفتند بالا!
کاغذها تا روز چهلم به درخت آویزان بود و زنگهای تفریح، بچهها دورش جمع میشدند و باز جملات را مرور میکردند: «تو با رفتنت سردار دلها شدی»؛ «خوش به حالت که در آغوش امامحسین قرار گرفتی»؛ «پروازت مبارک»؛ «شهادت تاجی است بر سر شهدا که کاش همه لایق این تاج باشیم»؛ «روحت شاد قهرمان».
جملات اگرچه جملاتی نبود که از دهان بچهها درآمده باشد، توی ذهنشان نشسته بود. یکی دلش میخواست پلیس بشود و به شهادت برسد؛ آنیکی دلش میخواست مثل پسر همسایهشان مدافع حرم بشود. یکیشان هم پرسید: «خانم، ما اگر هر شغلی را انتخاب کنیم، امکان دارد شهید بشویم؟» جواب دادم: «بله پسرم. هرکسی در هر جایگاهی که باشد، امکان شهادت برایش هست.» (حدیثه احمدی، ۲۹ساله، مشهد)
براساس این گزارش، کتاب «سلیمانیها» که تحقیق و مصاحبههای آن برعهده مهدی خلیلیان،موحد، زینب ناجی جمال و مرضیه هاشمی بوده و تدوین آن هم توسط فریده الیاسیفرد، سمیرا چوبداری، مرضیه ذاکری و لطیفه نجاتی صورت گرفته است، در ۲۰۰صفحه، شمارگان ۱۰۰۰نسخه و قیمت ۲۲هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و علاقمندان جهت تهیه این کتابها علاوه بر کتابفروشیها میتوانند به صفحات مجازی این ناشر به نشانی @raheyarpub و یا سایتvaketab.ir مراجعه کنند.
منبع:فارس