۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۰۰
عقیق:مادر به فرزندان خود شک کرده بود. چند شبی میشد پسرها دیر به خانه میآمدند. نگرانی مادرانه باعث شد شبی از شبها دنبال فرزندانش برود تا ببیند سر از کجا در میآورند؟
این تعقیب و گریز، مادر را به زیرزمینی کشاند که پسرها از پلههایش پایین رفتند و داخل شدند. مادر پشت در مینشیند تا شاید نشانهای بیابد و بفهمد بچهها در این زیرزمین چه میکنند؟
چند دقیقهای که میگذرد متوجه نجوایی میشود؛ صدایی حزن آلود اشعاری میخواند. مادر خوب که گوشهایش را تیز میکند، متوجه میشود صدای مداحی است؛ مداحی برای خاندان پیامبر(ص).
مادر که میدانست این مجالس با فرزندانش سنخیتی ندارد، خود را جلوتر کشاند و پسرانش را آنجا دید که بعد از مراسم به نماز میایستند. بسیار منقلب شد. پسرانش به ظاهر هیأتی نبودند و به قول معروف تیپهایشان به روز بود، خود مادر هم اهل این مراسمها نبود. پس چه کسی پای بچهها را به اینجا باز کرده؟
مادر کنجکاو شد بداند چه چیز باعث شده فرزندانش به این مجلس بیایند. برای همین وقتی جویا شد متوجه شد پسران شیفته مداح هیأت شدند. خواست تا مداح مجلس را ببیند.
خود سید مجتبی تعریف میکرد، وقتی به من گفتند خانمی با شما کار دارد، جلو رفتم و با یک خانم چادری مواجه شدم. آن خانم گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمیخواندم نمازخوان کردی! چادر به سر نمیکردم، چادری کردید، ما هرچه داریم از شما داریم.
این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم. اینها معلم اخلاق من هستم.
مادر به خانه برگشت و از آن شب خیالش راحت بود که جایی که سید مجتبی علمدار مراسم به پا کند فرزندانش را عاقبت به خیر میکند و شاید دستگیری از همین افراد بود که باعث شد، سید مجتبی علمدار در دوران دفاع مقدس عازم جبهه شود و خون پاکش در راه خدا به زمین ریخته شود.
آنچه در ادامه این مطلب خواهید دید، کلیپی است که شما را با علمدار جبههها، سیدمجتبی علمدار بیشتر آشنا میکند. شهیدی که ۱۱ دی سال ۴۵ متولد شد و ۱۱ دی سال ۷۵، درست ۲۴ سال پیش چنین روزی بر اثر جراحات شیمیایی به قافله شهدا پیوست و پیکر پاکش در گلزار شهدای ساری به خاک سپرده شد.
منبع:فارس