۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۰۵
خب
کار بدی کردم. مادر از من تقاضا کرده این دخترم سوار کن این بچه دارد گریه
می کند. خب من باید می گفتم بفرمایید بر فرض تاکسی هم کمی بیشتر پول می
دادم. ولی گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در می رود یک اشتباهی
میکند . ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.
در
همان لواسانات منبر رفتیم. چیزهایی گفتیم . یک دفعه هم راجع به حجاب صحبت
کردیم . یک دختر بی حجاب بود. شکایت کرد و ژاندارم آوردند و ما را شب به
تهران آوردند. یک شب ژاندارم بودیم و یک شب شهربانی و دو سه شب گرفتار
زندان و تا یواش یواش دایی ما رفت و امام جمعه را دید و ضمانت کردند ما را
آوردند بیرون.گرفتاری درست شد. یک مقدار مادرمان را اذیت کردیم من فهمیدم
مال همان است. آن سال خیلی به من فشار آمد. حالا بعضی ها نمی فهمند گرفتار
که می شوند نمی داند که با مادرشان تند صحبت کرده اند مال همان است.
چند
سال پیش یک نفر چند میلیون تومان مالش در بندر عباس گم شد پیدا هم نشد به
حساب انقلاب هم می گذاشت مربوط به انقلاب نیست مربوط به خودش است. مادرش
رفته بود خانه شان جلوی زنش به اوگفت چند روز هم برو خانه آن یکی پسرت ما
خسته شدیم. این مادر پنج شش شب آمده بود مهمانی جلوی زنش گفته بود ما خسته
شدیم .آدم با کلفتش هم نمی تواند این جوری حرف بزند. اگر به کلفتش بگویید
برو خسته شده ایم بد است چه برسد به مادری که این همه زحمت ما را کشیده
است. چند میلیون مالش گم شد پیدا هم نشد.
اقاسایتتون حرف نداره واقعاخداقوت
یاعلی
حیف دیرشناختیمش
روحش شاد .
از قدیم هم گفتن
چوب خدا صدا نداره