عقیق به منطور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب یازدهم محرم - شام غریبان

به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

اشعار شب یازدهم محرم - شام غریبان

مریم سقلاطونی :


زمینِ تشنه و تن‌پوش تیر و تنها تو
هزار قافله در اوج بی‌کسی‌ها تو

پرنده، سنگ، درختان، به سینه می‌کوبند
دوباره دسته‌ای از کوچه رد شد اما تو ...

غروب شام غریبان و کوچه تاریک است
خدا به‌خیر کند مرد! صبح فردا تو،

چگونه می‌گذری از گناه این مردم،
گناه مردم بی‌رحم کوفه آیا تو؟...

صدای شیونی از زینبیه می‌آید
به داغ بی‌کسی انداختی جهان را تو

تویی که زمزمه‌ات کوه را پراکنده‌ست
کنار آمده‌ای با تمام غم‌ها، تو!

چه راحت از همۀ قوم و خویش دل کندی
چه دیده بودی آن لحظه‌های زیبا تو؟

زنی شکسته‌دل و ردّ سرخی از خورشید
که تکیه داده به دیوار تکیه‌ها با تو

در انتظار سواری که می‌رسد از راه
میان دستۀ زنجیرزن تویی... ها! تو!

 

سارا جلوداریان:


از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند...

از چاه بپرسید، همان چاه مقدس!
با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟

اصلاً بگذارید خود آب بگوید
با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟

اصلا بگذارید، که خورشید بگوید
خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟

نیزار گواه است که با خوبترین‌ها
این قوم خطا رفتۀ تاتار چه کردند؟

بیعت‌شکنان، نقشه کشیدند و دوباره
با ذریۀ حیدر کرار چه کردند؟

ای قامتِ افراشته در سجدۀ بسیار
لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند؟

نیلوفر پژمردۀ شب‌های خرابه!
با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟

در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل
ای اشک به یار آر، به یاد آر چه کردند

در طاقت من نیست که دیگر بنویسم
با قافله و قافله‌سالار چه کردند


سعید بیابانکی :


پرده برمی‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها
می‌دمد یک آسمان خورشید ناب از نیزه‌ها

می‌شناسی این‌همه خورشید خون‌آلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزه‌ها

کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد
ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها

ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها

یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خون غلتیده است
یادگار اسب‌های بی‌رکاب از نیزه‌ها

آرزوی آب هم این‌جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها

باز هم جاری‌ست امشب رودْرود از سینه‌ها
بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها

گرچه اینجا موج موج تشنگی‌ها جاری است
می‌تراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها


محمد جواد غفورزاده :

 

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد

شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد

شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد

شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد

شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟

شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد

شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد

شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد

شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد

شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد

شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد

شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص
بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد

شب است و زینبِ دور از حسین می‌داند
نفس کشیدنِ بی‌او، چه ماتمی دارد...

 

سعید تاج محمدی :

 

نترس دختر خوبم خداکه هست هنوز

کنار عمه برای تو جا که هست هنوز

نترس عزیز دلم گرچه راه تاریک است

سر حسین تو بر نیزه ها که هست هنوز

ببین که بر سر آن نیزه یک قمر بالاست

سر عمو است نگهبان ما که هست هنوز

برای پیکر بر خاک مانده ی بابات

کفن اگر که نشد بوریا که هست هنوز

خدا کند به همین نیزه ها بماند سر

تنور مانده و تشت طلا که هست هنوز

گلایه میکنی از درد گوش و سیلی ها

بدان که آبله و زخم پا که هست هنوز

به شام می روی عمه خدا به خیر کند

خرابه مانده و ظرف غذا که هست هنوز

تو دختر زهرایی قوی بمان عمه

به پیش روی تو صد کربلا که هست هنوز

 

علی انسانی :

 

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود

دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها

دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک

قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر

چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود

در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت

چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !

شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس

اما دل رباب - پی گاهواره بود

یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی

نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود

در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد

 

 

جواد محمد زمانی :

وقتی كه خون پیروز بر شمشیر باشد

كِی نامِ عاشق بی نثارِ خون بماند

 

همراهِ موسی بودن اینجا افتخار است

امّا برایِ آنكه با هارون بماند

 

گفتی كه در زَقُّومِ خود صَهیون بمیرد

گرم از طراوت شاخه ی زیتون بماند

 

ما در تبِ غَزّه خروشی تازه دیدیم

از انقلابِ سرخِ تو آوازه دیدیم

 

عزّه زمینش، آسمانش، كوچه راهش

مردان، زنان و كودكانِ بی پناهش

 

هِیهات مِنَ الذِلّهِ می گویند آری

راهِ شرف را در تو می جویند آری

 

آنجا كه دیدی با سپاهش آمده حُر

می ریخت از لبهای تو اندرز چون دُرّ

 

شكرِ خدا گفتی و مردم را شكایت

خواندی در آنجا از پیمبر(ص)این روایت

 

دیدید اگر كه جائری بر مَسند آمد

دیدید اگر مصداقِ ظلمِ بی حد آمد

 

فرقی نمی داند حلالی از حرامی

اسلام را دیگر نمانده غیرِ نامی

 

آنجا اگر گرمِ سكوتِ خویش بودید

تنها به فكرِ كسبِ قوتِ خویش بودید

 

حق است، حق را كه شما را كور سازد

همراهِ آن بیدادگر محشور سازد

 

ای خونِ تو احیاگرِ همگامیِ ما

سرچشمه ی بیداری اسلامیِ ما

 

ای عَطرِ تو جاری به لبخندِ بسیجی

نامت همیشه نقشِ سربندِ بسیجی

 

با من بگو داغِ تو با دلها چها كرد

هجرانِ تو با زینبِ كبری(س)چها كرد

 

شوقِ تو عاشق را به صحرا می كِشاند

زینب(س) جدائی از تو را كِی می تواند

 

با آنكه آتش خیمه در خیمه به پا بود

زینب(س) سراسیمه میانِ خیمه ها بود

 

تا در پسِ آتش عزیزی جا نماند

در خیمه زین العابدین(ع) تنها نماند

 

هر خیمه بر تن داشت چون پیراهن آتش

هر كودكی را بود دامن دامن آتش

 

اموالِ زهرا(س) را به غارت بُرد دشمن

آن بهترین ها را اسارت بُرد دشمن

 

زیور اگر در دستِ مادر بود بردند

خلخال اگر در پای دختر بود بردند

 

دشمن به زَعمِ خود سرودِ فتح می خواند

بر پیكرِ پاكِ شهیدان اسب می راند

 

هر هِق هِقی هر ناله ای فریاد گشته

مژده رباب(س) آبِ فرات آزاد گشته

 

آری كجا یادِ گلِ پرپر نباشی

یادِ لبِ خشكِ علی اصغر(ع) نباشی

 

آری كجا از دل غمِ دیرین رود باز

آبِ خوشی از این گلو پائین رود باز

 

خواهر به دنبالِ برادر بود آنجا

در جستجویِ جسمِ بی سر بود آنجا

 

ناگاه شیری دید در زنجیر پنهان

جسمی به زیرِ نیزه و شمشیر پنهان

 

بر نیزه و شمشیرها وقتی گُذر كرد

صدبار از جانِ خودش صَرفِ نظر كرد

 

سبطِ نبی(ص) را غرقه در خون دید آنجا

زخم از ستاره بر تن افزون دید آنجا

 

می گفت شرحِ ماجراها را گزیده

لب های زینب(س) رویِ رگهای بریده

 

وقتِ وداع آمد وداعِ جان چه سخت است

بر خواهرِ تو صبر در هجران چه سخت است

 

باید تو را با كشته ها تنها گذارد

جسمِ تو را بر خاكِ صحرا واگذارد

 

 

منبع: شعر هیات، حسینیه


ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
الهام کرمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۲
0
0
پس شعر دکتر سیار کو؟
از خار اگر چه گرد حرم پاک کرده ای، تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین