۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۰۸
محمد علی بیابانی:
گمان مدار كه چون سنگ خاره ایم همه
كه در غم تو دلی پر شراره ایم همه
چراغ هم به شب ما نمی زند سوسو
كه آسمان بدون ستاره ایم همه
در این دو ماه عزا بیشتر ز هر ماهی
به انتظار طلوعی دوباره ایم همه
خودت به ما سمت نوكری عطا كردی
وگرنه بی تو كه ما هیچ كاره ایم همه
به عشق جد تو فریاد میزنیم حسین
اذان عشق، سر هر مناره ایم همه
برای آنكه دلت را بیاوریم به دست
میان روضه پی راه چاره ایم همه
چه راه چاره ای امشب به پیش دیده ی ماست
دخیل بسته ی یك گاهواره ایم همه
بیا و روضه بخوان صبح و شام مثل رباب
بخوان كه منتظر یك اشاره ایم همه
دم غروب شبیه رباب غمگینِ
ربودن بدن شیرخواره ایم همه
رضا حاج حسینی :
زخم را اینبار بر قلب پدر میخواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند
این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قَدَر میخواستند
دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند
تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند
از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
شیخ محسن حنیفی:
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته است
امید ؛بر شش ماه عمر او زمان بسته است
باب الحوائج بودن شهزاده یعنی که
دل برنگاه او مفاتیح الجنان بسته است
دل بسته ی مرثیه های تشنگی اوست
هرکس کمر بر خدمت این خاندان بسته است
وقتی به پابوس لبش نائل نشدباران
یعنی در رحمت به روی آسمان بسته است
خیلی تلظی می کند آب فرات ؛اما
راه وصال او به دریا همچنان بسته است
آری رجز های علی اکبر و قاسم
شرح تلظی لب طفل زبان بسته است
دفع بلا کرده است از جان امام خویش
او عهد با مولای خود تا پای جان بسته است
می خواست بابایش ببوسد حنجر اورا
اما مسیر بوسه را تیروکمان بسته است
تیر سه شعبه که حنا بسته است با خونش
عقد اخوت با نوک تیر سنان بسته است
خونش به جوش آمد شنیده حرمله درشام
بر دست های مادر او ریسمان بسته است
فائزه زر افشان:
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشمهای خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه!
چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟
چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
جواد محمد زمانی:
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...
خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...
علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است
به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است
چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...
منبع : حسینیه، صفحه شاعران ، شعر هیات