عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند


محسن ناصحی:

از خواب ناز کودک من پا نمی شود
می خواستم که پا شود اما نمی شود

هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه
سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود

چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمی شود

چشم امید من به ابالفضل بود آه !
عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود

بی فایده است سعی شما نیزه دارها
سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود

من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمی شود

خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن
از پای نیزه خوب تماشا نمی شود

مجید تال:

پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را

نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی‌ست
یعنی که در پیشگاهت آورده‌ام جان و تن را...

قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لب‌تشنه پرپر زدن را

تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
می‌بینی افتاده بر خاک، یاران گلگون‌کفن را

یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامت‌شکن را

ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را

گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفته‌ست، پروای دل‌سوختن را

جواد محمد زمانی:


میان گریه‌ات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...

خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...

علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است

به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است

چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...

سید علی نقیب:

لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی

گرچه سمت تو تیر می‌آمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمه‌جان می‌شد
روی دست پدر که جان دادی

می‌توانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سه پر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی

حیف خون گلوت بود اگر
قطره‌ای روی خاک می‌افتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی

گرچه شش‌ماه داشتی اما
یک‌شبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی

علیرضا لک:

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک‌دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟!

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد

خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!!

شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی 
شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته به خودش می‌گوید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

جواد محمد زمانی:

باصفاتر ز بانگِ چلچله‌ای
عاشقِ واصلی و یكدله‌ای
راه صد ساله را شبی رفتی
خالی از فكر زاد و راحله‌ای
بهرِ اتمام حُجَّت آمده‌ای؟
یا كه از زمرهٔ مباهله‌ای؟
بعدِ كوچِ برادرت اكبر
بی‌قراری و تنگ‌حوصله‌ای
تو كجا خواستی ز مادر شیر؟!
تو کجا اهل خواهش و گله‌ای؟!
تو قنوتی به روی دستِ پدر
تو قیامی، تو عطرِ نافله‌ای
با نگاهت که شیرگیر شده‌ست
چیره بر حیله‌های حرمله‌ای
خواست دشمن حسین را بکشد
به گمانش تو ختم غائله‌ای
غافل از آن‌که در حماسهٔ خون
تو شروعی، اگرچه بسمله‌ای
و سلام خدا بر آل علی
که تو از آن تبار و سلسله‌ای

سید حسن حسینی:

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
تنها ز گلوی اصغرِ شش‌ماهه
خون بود، که در جواب بابا جوشید

فائزه زرافشان:

چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه!
چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟
چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته

حسن بیاتانی:

سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه‌ای بر سر نداری
برگشته‌ای؟ این را کسی باور نمی‌کرد
برگشته‌ای؟ این را خودت باور نداری
می‌خواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لای لایی واژه‌ای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا می‌افتی
می‌سوزی و دیگر علی اصغر نداری
هر شب در این گهواره طفلی بی‌قرار است
«سخت است این غم، سخت‌تر از هر نداری»
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری

هادی جانفدا:

بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حَلق‌ات
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می‌بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت

سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت

محمد سهرابی:


 فراز منبر دستت کلیم خواهم شد
زبان بگیر که من هم دو نیم خواهم شد

به گیسوان رقیه قسم که پشت سرت
نماز خوان اذان نسیم خواهم شد

به نصّ آیه ی ایاک نعبد تو قسم
به امتداد سنان مستقیم خواهم شد

مرا ز شیر گرفتند و زود فهمیدند
که از لبت چو برادر سهیم خواهم شد

فراز کرب و بلا خوب تر نشانم ده
چرا که تا به قیامت کریم خواهم شد

رهت به طشت، چو افتاد یاد ما هم باش
اگر چه پیش سر تو مقیم خواهم شد

نوشته اند که قبرم به روی سینه ی توست
نوشته اند به سینا کلیم خواهم شد

اگر چه ناز ندارم پس از وفات ولی
مرا ببوس که من هم یتیم خواهم شد


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین