۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۱۸
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن شبهای قدر عقیق تعدادی از اشعار مناجاتی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند :
محمد جواد غفورزاده:
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
یک شب «شب قدر» است در این ماه، ولی
جبرانِ هزار فرصت سوخته است
آن روز که بر شیشۀ دل، سنگ زدند
بر دامن لاله، داغها چنگ زدند
تا قدرِ شبِ قدر بماند، آن را
با خونِ شهادت علی، رنگ زدند
علیرضا قزوه:
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیلةالقدر عزیزیست بیا دل بتکانیم
راستی روزه مگر چیست؟ همین خانهتکانی
ماه کنعان! ندهد سلطنت مصر فریبت
تو چرا مثل پدر نیستی ای یوسف ثانی؟
نیست تقصیر عصا، معجزۀ موسویات نیست
کاش میشد که شعیبت بپذیرد به شبانی
بینشانان زمین، زندهبهگوران زمانیم
همه همسایۀ مرگیم، همین است نشانی
محمد بیابانی:
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
حضور تو تنها نفس میدهد
به حال و هوای شب قدرها
پر از التماس است و آقا بیاست
به عمق صدای شب قدرها
الهی نگاهی کن از روی لطف
به آقا بیای شب قدرها
برای تمنای روز ظهور
میافتم به پای شب قدرها
کمی نقد عشق و عنایت بریز
به دست گدای شب قدرها
مریض فراقیم یابن الحسن
تو هستی دوای شب قدرها
به حق علی و به حق حسین
به این نالههای شب قدرها
مرا یک سحر کاش مهمان کنی
نجف کربلای شب قدرها
یوسف رحیمی:
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
عمریست که دلتنگ شهادت هستم
این از همه جا بریده را دریابید
سید ضیاء الدین شفیعی:
پاشیدهاند عطر دعا باز در زمین
آنک دوباره قافلۀ ناز در زمین
صبح و سلام میرسد از آسمان، ببین
آوردهاند یک سحر آواز در زمین
هر شب، هزار ماه به ما سجده میبرند
در حسرت شکفتن یک راز در زمین
رازی که آن سپیده دم از سینۀ علی
بر لب رسید و رفت به اعجاز در زمین
گفتند: او نشانی شبهای قدر بود
گفتیم: مانده روزنهای باز در زمین
شاید شبی بشارتی از آسمان رسید
چون یازده نشانۀ پرواز در زمین
رضا قاسمی:
به کورهراهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جادهی سیاه ندارم
ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم
رفیقِ راه، مرا با فریب، چاهنشین کرد
بگیر دست مرا؛ جز تو خیرخواه ندارم
برای بارشِ شبگریههای بی کسیِ خود
به غیرِ گوشهی محراب، سرپناه ندارم
همیشه آهِ خجالت کشیدهام که فقیرم
ببخش، بینِ بساطم به غیرِ آه ندارم
گناه، کردهام و مستحقّ آتشم؛ اما …
سئوال میکنم از رحمتت؛ گناه ندارم ؟!
فضای آینهام را غبارِ آه، گرفتهست
که روسیاهترین آدمم؛ نگاه ندارم !
به وقتِ گردشِ تسبیح، جای ذکر تو کاری
به جز شمردنِ تعدادِ اشتباه ندارم
دوباره لشکرِ فاتح مرا به بند، کشیدهست
شکست خوردهام از نفس، چون سپاه ندارم
برای مجلسِ بخشیدنِ گناه، گریزی
به غیر روضهی گودال قتلگاه ندارم
منبع : شعر هیات