عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار ورود کاروان اسرا به کوفه

به مناسبت ماه محرم الحرام فرا رسیدن ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت ماه محرم الحرام فرا رسیدن ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

اشعار ورود کاروان اسرا به کوفه

 

محمد مهدی خانمحمدی:
تمام همهمه‌ها غرق در سکوت شدند
صدای گریۀ او شهر را تکان می‌داد

میان قوم عرب یک نسب‌شناس نبود؟
شکوه خطبه علی را فقط نشان می‌داد

نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب
که این حماسه به او قدرت بیان می‌داد

کلام دختر نهج‌البلاغه نافذ بود
و درس مردی و غیرت به کوفیان می‌داد

خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید،
اگر خدا به شما عمر جاودان می‌داد

به پاس این همه مدّت که دم تکان دادید
خلیفه کاش همان‌قدر استخوان می‌داد

در این معامله، کوفی سفیه بود، سفیه!
که دین خویش نفهمیده رایگان می‌داد

نشسته‌اید سر سفرۀ حرام آن‌قدر
که نامه‌های شما نیز بوی نان می‌داد

و رودهای روان را بر آن کسی بستید
که اذن بارش باران به آسمان می‌داد

شما به نام محمّد چقدر می‌کشتید
خدا اگر به علی همچنان جوان می‌داد»

و کاش خطبۀ او تا همیشه جاری بود
و کاش گریه کمی بیشتر امان می‌داد

سید محمد بابامیری:
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را

نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم
دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را

همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند
پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را

و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه
هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را

شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را

بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!...

سید علی اصغر صالحی:
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را

غروبی تلخ، بادی تلخ‌تر از دور می‌آمد
که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را

به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند
همان‌هایی که بر مهمانشان بستند درها را

همان‌هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند
به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را
::
و باد آرام درها را به هم می‌زد، صدا پیچید
که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را...

خبر آمد، سری بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را

پروانه نجاتی:
قافله قافله از دشت بلا می‌گذرد
عشق، ماتم‌زده از شهر شما می‌گذرد

آه ای مردم غفلت‌زدۀ خواب آلود
سحر از کوچه خالی ز دعا می‌گذرد

روزها‌تان همه شب باد که خورشید زمان
برسر نیزه، سر از جسم جدا می‌گذرد

چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان
کاروان از بر‌تان آبله‌پا می‌گذرد

ننگ پیمان‌شکنی تا ابد ارزانی‌تان
که فرات عطش از خون خدا می‌گذرد

می‌شناسیدش و از نام و نسب می‌پرسید؟
وای از این روز که بر آل عبا می‌گذرد


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین