۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۵ : ۱۳
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت ماه محرم الحرام فرا رسیدن ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند:
سید حمید رضا برقعی:
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب
با آب
همقافیه باشد؟
روضهخوانها زیادی شلوغش کردهاند
حرمله آنقدرها هم که میگویند تیرانداز ماهری نبود
هدفهای روشنی داشت
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سهشعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهٔ زمین را بیاعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم میرود برمیگردد
میرود برمیگردد
میرود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهوارهای بسازد
تا دیگر صدای سم اسبهای وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب میرسد از راه
با نگاه
با یک جملهٔ کوتاه
آقا خودتان که سالمید انشاءالله؟
سید علی محمد نقیب:
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی
گرچه سمت تو تیر میآمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمهجان میشد
روی دست پدر که جان دادی
میتوانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سه پر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی
حیف خون گلوت بود اگر
قطرهای روی خاک میافتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی
گرچه ششماه داشتی اما
یکشبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی
جواد محمد زمانی:
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
راه صد ساله را شبی رفتی
خالی از فكر زاد و راحلهای
بهرِ اتمام حُجَّت آمدهای؟
یا كه از زمرهٔ مباهلهای؟
بعدِ كوچِ برادرت اكبر
بیقراری و تنگحوصلهای
تو كجا خواستی ز مادر شیر؟!
تو کجا اهل خواهش و گلهای؟!
تو قنوتی به روی دستِ پدر
تو قیامی، تو عطرِ نافلهای
با نگاهت که شیرگیر شدهست
چیره بر حیلههای حرملهای
خواست دشمن حسین را بکشد
به گمانش تو ختم غائلهای
غافل از آنکه در حماسهٔ خون
تو شروعی، اگرچه بسملهای
و سلام خدا بر آل علی
که تو از آن تبار و سلسلهای
رضا معتمد:
پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را
نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبیست
یعنی که در پیشگاهت آوردهام جان و تن را...
قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لبتشنه پرپر زدن را
تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
میبینی افتاده بر خاک، یاران گلگونکفن را
یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامتشکن را
ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را
گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفتهست، پروای دلسوختن را
جلیل صفر بیگی:
طوفان شد و موج و از دل صحرا رفت
رودی کوچک به یاری دریا رفت
میخواست که خطبهای بخواند با خون
از منبر دستان پدر بالا رفت
تیری که نداشت از خدا پروایی
حتی نگذاشت تا که دست و پایی...
انگار که از سقیفه پرتاب شده
هر شعبهاش آب میخورد از جایی
هر چند کلاس درس او یک واحهست
راهی که به آنجا نرسد بیراههست
پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود ششماههست
علیرضا لک:
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمیخواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد...
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما...
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر
علی فردوسی:
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
به روی دست بابا آسمانها را نشان كرده
چقدر آبی به این چشمان بیتقصیر میآید!
زبانش كودكانهست و نمیفهمم چه میگوید
ولی میخوانم از چشمش كه با تكبیر میآید
به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما
نمیدانم چرا از دست دنیا سیر میآید!
جهانی را شفاعت میكند با قطرهٔ اشكی
كه از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر میآید
بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟
که با خون دارد از زخم تو بوی شیر میآید
بخواب ای كودكم، لالا... كه سیرابت كند دشمن
بخواب ای كودكم، لالا... كه دارد تیر میآید