عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند:

 

اشعار شب چهارم محرم(اصحاب الحسین ع)

 

حمید سبزواری:

خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند

حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند

 

دل شکسته به میقات دوست آوردند

درستی سفر عشق، آرزو کردند

 

ز شوق وصل، گریبان صبر چاک زدند

سپر فکنده به میدان عشق رو کردند

 

سری که در چمن سروری سرآمد بود

به یک اشارهٔ ابرو نثار او کردند

 

به سرخ‌رویی گل، روز حشر برخیزند

به پاس آن‌که گل از دستِ دوست بو کردند

 

زبان عقل ز توصیف عشق معذور است

سخن بس است اگر ترکِ «های و هو» کردند

 

فدای همت آن تشنه‌لب شهیدانم

که دل به بحر نهادند و ترکِ جُو کردند

 

کبوتران سبک‌سِیرِ سِدرِه‌پیما را

کسی ندید که با آب و دانه خو کردند

 

به تیزگامی برق از حساب درگذرند

که خود محاسبه خویش موبه‌مو کردند

 

«حمید» غبطه برم بر سبک‌روان طریق

که طوف خانه محبوب را نکو کردند

 

پروانه نجاتی:

اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند

که تیرها همه آمادهٔ هدف شده‌اند

 

پیمبرانه به تکبیر باز کن لب را

که از صدای تو ذرّات در شعف شده‌اند

 

برای چرخ زدن در حوالی خورشید

مدارهای سراسیمه جان به کف شده‌اند

 

به یُمن بارش احساس در مساحت ظهر

غبارها ز رُخ دشت برطرف شده‌اند

 

و کربلا شده دریایی از حماسه و شور

و ریگ‌های بیابان همه صدف شده‌اند

 

نماز عشق فقط سجده‌ای پر از خون است

اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند

 

عباس شاه زیدی:

شد وقت آن‌كه از تپش افتند كائنات

خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»

 

این آه ابر‌ها‌ست زمین را دویده است؟

یا اشك فاطمه‌ست كه افتاده در فرات

 

حَی عَلی الصّلاةِ حبیب است، عَجّلوا

قَد قامتِ الصّلاةِ امام است، الصّلاة

 

سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد

در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات

 

این آخرین جماعت مردان آشناست

اینجا نمی‌دهند به نامحرمان برات

 

رنگین‌كمانِ تیر، فضا را فرا گرفت

اما كسی به تیر نمی‌كرد التفات

 

ای آخرین نماز تو معراج بندگی!

ای «ركعت شكسته» به قربان سجده‌هات

 

«یا أیها الّذین» به دنیا امیدوار

سمت بهشت می‌رود این كشتی نجات

 

«یا أیها العزیز» سرت را بلند كن

بنگر كه اوفتاده به پای تو كائنات

 

گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین

یعنی كه خاك بر سر دنیای بی‌حسین

 

علی فردوسی:

چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد

خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد

 

سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مومن!

- جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد

 

چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد

همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد

 

چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی

کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد...

 

تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است

دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد

 

تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری

نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد

 

به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست

«حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد

 

قاسم صرافان:

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

 

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان‌تر از اویی

که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

 

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود

حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

 

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم

مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی

 

بگو چرا نشوم آب؟ دست یخ زده‌ام را

دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی!

 

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت

که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی

 

رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت

تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

 

مهدی خطاط:

در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد

وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد

 

پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود

كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد

 

كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ»

مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد

 

دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش

ما عزممان همین و نه جز این قیام شد

 

و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان

ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد

 

منّت به ما نهاده خدا با وجود تو

ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد

 

فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو

طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد!

 

پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه

گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد

 

گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما

با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد

 

ما دوستیم با تو و با دوستان تو

دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد

 

ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب

حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد...


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین