عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب چهارم محرم (حضرت‌حُرّ‌بن‌ریاحی)

به مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 

اشعار شب چهارم محرم (حضرت‌حُرّ‌بن‌ریاحی)


نفیسه سادات موسوی:


راهم بده بگذار بیفتم به دو پایت
آه ای پسر فاطمه جانم به فدایت

آن نام که آمد به لبت مادر من بود
گفتی که الهی بنشیند به عزایت

لرزید تمام تنم از شوکت این حرف
پاشید وجودم ز هم از حال دعایت

گفتم به خودم: راه که را بسته‌ای؟ ای ننگ!
مگذار که نومید شود از تو خدایت

برگرد و بگو با عرق شرم و خجالت
آماده‌ی جان‌بازی‌ام ای شاه، برایت

من راه به روی تو و طفلان تو بستم
آغوش گشودی تو به رویم ز عنایت

بوسیدی‌ام آن سان که کسی یاور خود را
ای حر و همه‌ایل و تبارش به فدایت‌

قاسم صرافان:

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی

چگونه آب نگردم؟ که دست یخ‌زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی!

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

شنیده‌ام که تو نوحی! نه، مهربان‌تر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

نشانده‌ای به لبانت، چنان تبسم گرمی
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی

چه کرده‌ام، که سرم را گرفته‌ای تو به دامن؟
چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟

به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی
که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

محمود شریفی:

 

پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟

عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن
خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم..

خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم
سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم

جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر
که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم

فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من
که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم

اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد
کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم

دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من
که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم

 سید حسن مبارز:

قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد

همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد

  «پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان، حر باشد

بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید
کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد

شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد

شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد

آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد

عباس همتی:

دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد

به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم
نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟

اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد

ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من
بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد

سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد

به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند
میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد

تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد

بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد

کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین