عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای حضرت سیدالشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران آیینی را به منظور استفاده ذاکرین وشاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند:

 

اشعار شب چهارم محرم (طفلان حضرت زینب س)

 

سید محمد جواد شرافت :

دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم

رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم

 

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم

که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم

 

شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟

خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم

 

دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است

چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟

 

دویده در رگ ما خون جعفر طیّار

زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم

 

دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست

اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم

 

دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید

همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

 

حسن لطفی:

 

هر‌که دنبال تو اوجِ سحرش بیشتر است

 

اثرِ آهِ دلِ شعله ورش بیشتر است

 

از حرم آمده‌ام با تو بگویم هر کَس

 

بیشتر دل بِبَرد در به درش بیشتر است

 

دهمین روز شد و شد دهِ ذی‌الحجه‌ی من

 

شُکر قربانیِ من برگ و برش بیشتر است

 

خیمه‌ات آمده‌ام بسط نشستم گویم

 

خیمه‌ی خواهرِ تو شیرِ نَرَش بیشتر است

 

به تو نزدیکتر از اهلِ حرم خواهر توست

 

به تو چون از همه زنها پسرش بیشتر است

 

دشتِ من از همه شیر و عسلش شیرین تر

 

باغ من از همه شَهد و شکرش بیشتر است

 

همه‌ی غیرتشان قامتشان رفته به من

 

بچه عقاب ببین بال و پرش بیشتر است

 

آنکه چون ماست که بی چون و چرا می‌ماند

 

آنکه باید رود اما اگرش بیشتر است

 

آنکه مانندِ علی شد زره‌اش پشت نداشت

 

آنکه ترسیده زِ جانش سپرش بیشتر است

 

به سر موت قسم یک سر مو پس نکشم

 

از همه دختر حیدر جگرش بیشتر است

 

کیستم فاتح میدان تو ، از هرچه که هست

 

آنکه آوازه‌ی تیغِ پدرش بیشتر است

 

تیغ را کرده حمایل  که بفهمد آن قوم

 

هرکه شاگرد علی شد هنرش بیشتر است

 

از علمدار بپرس از دو جوان می‌گوید

 

بین اصحاب به این دو نظرش بیشتر است

 

می‌شناسم جگرت را به تو از خواهشِ من

 

قسمِ چادر زهرا اثرش بیشتر است

 

هر دو میدان زده خواندند رجزها اما

 

چه کنم آنهمه لشگر نفرش بیشتر است

 

خبر رفتنشان زود به هرسو پیچید

 

به زمین خوردنشان که خبرش بیشتر است

 

غمِ مادر غمِ بابا نه فقط داغ پسر

 

پیش مادر اثرش بر جگرش بیشتر است

 

ناله توام که شود اهل حرم می‌نالند

 

ناله توام که شود هم اثرش بیشتر است

 

عون اُفتاده زمین پیکر او پیچیده

 

ازدحامیست ولی روی سرش بیشتر است

 

و محمد نَفَسش کمتر و کمتر می‌شد

 

زخمِ رویش زِ تنِ محتضرش بیشتر است

 

آه برسینه‌ شان قاتل و قاتل پُر شد

 

وای از ضربه‌ شان سخترش بیشتر است

 

پر زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی

 

از میان همه زخم تبرش بیشتر است

 

پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد

 

از علی‌اکبر هم دردِ سرش بیشتر است

 

بیشتر می‌شود این حجم اگر جمع شود

 

تن پاشیده زِ هم مختصرش بیشتر است....

 

همه جای بوی تنِ عون محمد دارد

 

همه جایند ولی دور و برش بیشتر است

 

مادر است اینکه در آن خیمه سرش درد گرفت

 

اینکه از فاطمه درد کمرش بیشتر است

 

 

مجید تال :

 

زینب آورد امانتی ها را

 

سربه زیر و خجالتی ها را

 

سینه زن های اکبر و اصغر

 

اولین بچه هیئتی ها را

 

تا مشخص شود عیار خودش

 

می فرستاد قیمتی ها را

 

دولت دختر علی می برد

 

آبروی حکومتی ها را

 

روی پا نیزه ها بلند شدند

 

تا ببینند غیرتی ها را

 

 

 

دور می شد دو رد پا از هم

 

در پی آن ، دو تا صدا از هم

 

از همان دور بوسه می گیرند

 

جای بابا دوتا دوتا از هم

 

تا بسازند کربلا باهم

 

تا بگیرند کربلا از هم

 

با رجز های حیدری این دو

 

جان گرفتند بارها از هم

 

دورشان جمع می شود لشکر

 

کم کنی هر کدام را از هم

 

تیغ ها عاقبت یکی گشتند

 

تا شدند این دوتا جدا از هم

 

 

 

عاقبت داغ روزگار شدند

 

دو غزال حرم شکار شدند

 

سر هر یک به یک طرف افتاد

 

تا که معنای ذوالفقار شدند

 

تا که این دو علی علی گفتند

 

همه ی دشت نیزه دار شدند

 

دانه دانه به خاک افتادند

 

سیب بودند پس انار شدند

 

تیغ ها چون شدند دست به کار

 

چکمه ها نیز پا به کار شدند

 

ساعتی بعد با سری خونین

 

بر سر نیزه ها سوار شدند

 

محسن ناصحی:

می رود سمت برادر به تنش تب دارد

 

دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد

 

به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است

 

چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد

 

ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت

 

إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد

 

پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند

 

شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد

 

رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب

 

تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد

 

حق همین است که قربانی اکبر بشویم

 

زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد

 

از یمین می روم از سمت یسارش با تو

 

دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد

 

بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم

 

مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد:

 

زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند

 

دارد از هیبت اولاد علی می خواند

 

**

 

تکیه دادند به هم هردو برادر اینبار

 

هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار

 

دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی

 

تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی

 

خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای

 

بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای

 

ناگهان هردو برادر به کمین افتادند

 

زیر باران جفا هر دو زمین افتادند

 

بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد

 

چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد

 

اول از ترس در آن حال رهاشان کردند

 

بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند

 

این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد

 

آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد

 

گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم

 

چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم

 

عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست

 

نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست

 

**

 

پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری

 

هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری

 

پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست

 

جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری

 

تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت

 

می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری

 

هرچه غم مال من و قول بده تا آخر

 

هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری…

 

هادی ملک پور:

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا

غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

 

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام

عجین به داغ نوشتند داستان مرا

 

چه روزگار غریبی که باز در صدد است

بگیرد از منِ دلخون، برادران مرا

 

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت

اناالغریبِ تو لرزانده زانوان مرا

 

اجازه ای بده نذری سفره ات باشند

کرم نما بپذیر این دو قرص نان مرا

 

بیا و گرد خجالت ز چهره ام بردار

به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

 

ادا اگر بشود حق تو زجانب من

توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

 

قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم

خمیده تر نکند قامت کمان مرا

 

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون

مگر که پی نبری چشم خونچکان مرا

 

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود

خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

 

بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام

چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

 

 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین