عقیق:مثنوی «داغ فراق» سینه مالامالِ درد و داغ و سوز - از لهیبِ آتشی عالم فُروز ظلمتِ شب مانده پا بر جا هنوز - بسته در زندانِ شب، مردانِ روز شد زِ نو آدینهای دیگر پدید - هم زُلالِ اشکِ چشمانِ شهید عاشقان را سینهها پر تاب و تب - تا سَرآید ظلمتِ دیجورِ شب تا زند سَر از شفق شاید مگر - صبحِ صادق در تَجلایِ سَحَر ساحلِ چشمانِ عاشق مستِ موج - خیره میدوزد نگاهِ خود به اوج در اُمیدِ آمدن بر شمسِ عشق - میکند هر دم رَصَد حالِ دمشق سوتهدل از آهِ آتشناکِ داغ - دیده بارانی به صبحِ اشتیاق بغضِ غم بندد رهِ رفتِ نفس – شیعه تنها در میان، بیکار و کَس سوزِ آهَم میزند بر شب شَرار - دورِ از دیدارِ چشمِ مستِ یار شُد سَحَر آدینهای دیگر، وَلی - نآمد از رَه وارثِ خونِ علی از شفق ما را نَزَد سَر شمسِ عشق - سَر نیامد عاشقان را حَبسِ عشق میچکد خونِ جگر بَس دیده را - تا کند سیر این دلِ تفتیده را لاله لاله میزند سَر سینه را – دیده بارانی، غمِ آدینه را هفت دریا میرود از دیده اشک – از فراقش تا اَبَد باریده اشک آه، ما را تا کجا این درد و داغ؟ – پس چرا نرگس نمیروید به باغ؟ کو سَحَرگاهی بر این شامِ فراق؟ - کِی به سر ما را رسد این اشتیاق؟ کِی به پایان میرسد این فصلِ سرد؟ - کو شفایی شیعه را بر رنج و درد؟ کرده بر تن مَه سیه شولایِ غم - آسمان بر دوشِ بیرقها عَلَم شور و غوغایی به پا آورده عشق - میچکد خون از سَرِ زُلفِ دمشق گشته بیرقها علم در دشتِ دل - خاکِ غم را کرده اشکِ ناله گِل میزند بر طبلِ دلتنگی نَفَس - سَر، شُدَن بر نیزه را، دارد هوَس بر لبِ عاشق عطش گُل میکند - بیقراری دل، چو بلبل میکند سینه میسوزد زِ داغِ اشتیاق - میزند سر لالهها از چشمِ باغ سِنجِ غم را میزند دستانِ آه - میزند زنجیرِ شیدایی نگاه دیده میبارد به دشتِ خُشکِ یاد - میدهد زُلفِ پریشانی به باد آتش از لب میزند سَر سینه را - تا بسوزد خِرمَنِ آیینه را از غمِ سرخِ حسین، اللهِ عشق - بار دیگر شد محرم، ماهِ عشق بار دیگر بیرقِ سرخ و سیاه - میکِشَد تا آسمان از غُصّه آه مشک و دست و بیرق و اشک و علَم - یادگاری مانده از ماهِ حَرَم میزند بر سینه و بر سَر مَلَک - در غَمِ آن بیکَسِ تنها و تَک کرده بر تن فاطمه رختِ عزا - میچکد خون از نگاهِ مرتضا مجلسِ اشک است و آه است و فغان - صاحبِ مجلس، نگاری قد کمان بسته بر سَر مَعجری مشکی به مو - یاسِ نیلی، قد کمان میآید او میچکد خون از تنِ مجروحِ او - بر سَرِ سَرنیزه جان و روحِ او دست بر پهلو، نگاری میرسد - زهرۀِ احمد تباری میرسد آن هلالی ماه حیدر میرسد - یاسِ معجَر کِشته از سَر میرسد کاروانِ اشک و آهی میرسد - پُشتِ دَر جامانده ماهی میرسد خورده سیلی بر سَر و رو میرسد - آن شکسته کُنجِ ابرو میرسد کِشته معجر دشمن از او میرسد - آن لگد خورده به پهلو میرسد می رسد تا مجلس غم پا کند - دیده را از اشک و خون دریا کند مجلس اه و غم و اشک و فغان - راویِ درد و غم و رنجی گران صاحب این مجلس اشک و عَزا - کَس نباشد، جز نگارِ مرتضی حضرت زهرایِ سیلی خورده رو - صاحب مجلس نباشد غیرِ او نوحه میخواند علی را یاسِ عشق - تا خدا با او کند احساسِ عشق از تبارِ لالهها، قومی سپید - وارثِ درد و غم و رنجی مَدید بیکس و تنها و بییار و وحید - آن گران قربانیِ زهرا به عید میرسد بر مقتلِ عشق و امید - تا بهرسمِ لالهها گردد شهید آن امامِ لالهها در دشتِ نور - غرقه خون، خورشیدِ پنهان در تنور بر سر نِی شد، نمیرد تا که عشق - تا بروید لالهها از خاکِ عشق تا ز خاطرها مگردد یادِ یار - تا بروید لاله را فصل بهار کربلا آغازِ راهِ عاشقی است - هرکه این ره را نداند واله نیست انتهایِ این رَه آخر وصلِ اوست - باده نوشیدن زِ چشمِ مستِ دوست ساقی آمد از پِیِ هم لالهوُش - باده را با خونِ دل، آغِشته خوش تا بنوشاند بشر را آبِ عشق - ظلم شب را بشکند، مهتابِ عشق وز ملک آید مقرَّبتر بشر - گر بنوشد بادۀِ اثنا عشر مانده بر جا زان همه ساقیِ نور - ساقیِ زیبایِ صهبایِ ظُهور بیقراری، مستِ مشتاقیِ عشق - آن امامِ ذُخره و باقیِ عشق مانده برجا آن امامِ عشق و شور - تا به سَر منزل رساند قومِ نور کرده رخ پنهان ز چشمِ عاشقان - شهرِ دل را کرده آشوب از فغان تا به خُم جوش آید آن صهبایِ اصل - تا بیاید روزگار عشق و وصل بسته سَر ساقی، خُمِ شور و شراب - لاجَرَم پوشیده رُخ اندر حجاب تا بریزد خونِ دل، چشمانِ آب - شعلهور دلها شود از التهاب تا شود دلها مُهَیایِ ظهور - تا به جوش آید به خُم، صهبایِ نور اندکاندک میرسد از راهِ دور - کاروانی بسته بر محمل، ظهور میزند ما را جرس فریادِ عشق - دست و پا در خون زند شام و دمشق از حلب از لاذقیه از حماه - میچکد از چشم عاشق اشکِ آه مژده ما را میدهد حالِ عراق - اندکاندک میرسد پایان فراق از یمن بویِ ظهورش میرسد - بویِ نزدیکی ز دورَش میرسد این شبِ هجرانِ او سَر میرسد - انتظارِ ما به آخَر میرسد وارثِ میراثِ حیدر میرسد - نام زهرا بسته بر سَر میرسد نورِ چشمانِ محمد میرسد - عاشقان را عشقِ سَرمَد میرسد میرسد تا زنده نام حق کند - عاشقی را حاکمِ مُطلق کند رختِ یک رنگی تنِ اَبلَق کند - پُر جهان از لاله و زنبق کند داغِ او بر سینۀِ آلالهها - در غمِ او دیده غرقِ ژالهها در میانِ اشک و آه نالهها - میرسد از رَه، امامِ لالهها های مردم، بیقراریها کنید - در فراقش گریه زاریها کنید از غمش در سینه عاشورا کنید - در سحرگاهان دعا او را کنید تا که شاید او نظر بر ما کند - کربلایی آید و بر پا کند در دلم شور است و غوغا از غمش - مثنوی گویم زِ چشمِ مَریمَش های مردم، بویِ باران میرسد - پادشاهِ شهسواران میرسد باده و ساقی و ساغر میرسد - آن شرابِ نابِ کوثر میرسد شیعه را ماهِ مُنوَّر میرسد - مُنتقِم بر کُشتۀِ دَر میرسد یوسفِ گم گشته از رَه میرسد - میشکافد پرده را، مَه میرسد عاشقان را کِشته داغَش بر صلیب - میرسد او در سحرگاهی قریب او که زلفش میدهد گل بویِ سیب - برده دل را طاقت و صبر و شکیب بسته بر سَر حیدری زُلفی دوتا - از فراقش قامت غم گَشته تا دل به یغما برده از یارانِ عشق – میرسد بوی ظهورش از دمشق از نسیم طُرِّۀِ پُرچینِ او - تا مَلَک هم شد به کفرِ دینِ او بر ملک ترسم نگاهش خون کند - گر که رخ از پرده او بیرون کند عرشیان را میهراسم از لبَش - کُشتنِ عاشق بود چون مذهبش خون چه میریزد نگاهت یارِ ما - رحمتی کن بر دلِ خونبارِ ما رَسمِ عاشق کُشتَنَت را وا بِنِه - رحمتی کن، مِنَّتی بر ما بنه یا بِکِش ما را به دارِ عشق خویش - یا مَکُن درد و غمِ دوری تو بیش یا که سَر بر دارم آور، ای صنم - یا به کعبه نعره زن، مهدی منم دل دهد جان، بهرِ خوش عهدیِ تو - بشنود انّی اَنَا المَهدیِ تو کرده ما را ای غمت مصلوبِ عشق - دل به تنگ آمد بیا ای خوبِ عشق بس کن آقا این فراق و دوریََات - تا به کی بر ما غمِ مهجوریَات عمرمان طِی شد به بیبرگ و بَری - در میانِ حسرت و ناباوَری ترسم آقا بی تو مرگم سَر رسد - ناگهان مُرغِ اجل از دَر رسد بی تو میترسم سَر آید روزگار - این خزان بر ما نگردد نوبهار آفتابِ عاشقی ما را بیا - جانِ زهرا، صبحِ فردا را بیا ای نهان از دیده دلدارا بیا - کُن سَحَر، این شام یلدا را بیا ای نگاهت قبلۀِ آیینهها - داغِ عشقت تا کجا بر سینهها؟ سهمِ ما تا کِی زِ عشقت اشک و آه؟ - تا به کِی گویم غم و دردم به چاه؟ یوسف زهرا نمیآیی چرا؟ - کِی به پایان میرسد این ماجرا؟ ای شقایق سر به دارِ مویِ تو - تا کجا ما را فراقِ رویِ تو؟ تا کجا تا کِی فراقت، یارِ ما؟ - تا کجا این محنتِ بسیارِ ما ؟ تا کجا تا کِی سبو نوشِ غمت؟ - لالهها دلتنگِ چشمِ مَریَمَت تا کجا بر دَر بدوزَم دیده را؟ - کِی به پایان میرسد این ماجِرا ؟ داغِ عشقت بر جگرها پُر شَرَر – کِی شود شام غریبانت سَحَر؟ یوسف زهرا فراقت کُشتمان - بس که زد خنجر غمت بر پُشتمان چارهای کُن بر غم و بر دَردِمان - داغِ دوری دَر زِ پا آوَردِمان میکنم از خونِ دل، هر شب وُضو - قبله گاهِ دل، نمیدانم جُز او غرقه اندر اشک و آهی جان گداز - تا سَحَر خوانم بهسویِ او نماز در نمازم بَس کنم او آرزو - بر لبانم لاله میروید از او او امامِ عاشقِ آلالههاست - یوسفِ گُم گشتۀِ زهرایِ ماست او که چشمانش تجلیگاهِ راز - میرسد آخر سحرگاهی به ناز به امید ظهور حضرت یار ...سحرگاه جمعه دوم محرمالحرام 1437 منصور نظریمنبع:فرهنگ