عقیق روزي همسرم رسول خدا در اتاق من بود فرمود: هيچ كس حقّ ورود به حجره مرا ندارد، بيرون اتاق منتظر بودم تا اجازه ورود صادر شود، در همين حال امام
حسين(ع) محضر پيامبر رسيد، صداي گريه از درون اتاق به گوشم رسيد،
حسّ تحقيق و جستجو وادارم نمود تا نگاهي به درون اتاق بياندازم، ديدم حسين
بر زانوي رسول خدا نشسته و پيامبر دست بر پيشانياش ميكشد و اشك
ميريزد.
عرض كردم: به خدا سوگند من از ورود حسين به خانه مطلع
نشدم تا از وارد شدن به حجره شما جلوگيري كنم. حضرت فرمود: اكنون جبريل(ع) با ما بود و از من سؤال كرد: يا رسول خدا! آيا حسينت را دوست ميداري؟ گفتم: آري! جبرئيل گفت: به زودي امت تو
او را در سرزميني كه به آن كربلاء گفته ميشود به قتل ميرسانند. و بعد از
اين سخن قدري از تربت آن را به من نشان داد.
ناقل اين حديث هيثمي بعد از نقل اين روايت ميگويد:
رواه الطبراني بأسانيد ورجال أحدها ثقات.
اين روايت را طبراني نقل كرده است و رجال يكي از سندها تماماً ثقه هستند.
و نيز در حديث ديگري ميگويد: رسول الله(ص) به من فرمود: درب اتاق بنشين و اجازه نده كسي داخل
شود. من درب اتاق نشسته بودم كه حسين وارد خانه شد و همين كه خواستم مانع
ورود او به اتاق رسول خد شوم او از من سبقت گرفت
و داخل اتاق شده. من داخل شدم و عرض كردم: يا نبي الله! فدايتان شوم مرا
مأمور ساختيد تا از داخل شدن ديگران ممانعت ورزم اما فرزندتان آمد و
نتوانستم از او ممانعت كنم.
بعد از مدتي طولاني مجددا وارد اتاق شدم
و مشاهده كردم كه رسول خدا به روي دو كف دست خود
چيزي دارد و اشك از چشمان حضرت جاري است. از علت سؤال نمودم؛ حضرت فرمود:
جبرئيل هم اكنون نازل گرديد و مرا خبر ساخت كه أمت من او را به قتل
ميرسانند و مقداري از خاك و تربت آن سرزمين را برايم آورد كه الان به روي
كف دستان خود دارم.
منبع:باشگاه خبرنگاران