02 تير 1403 16 ذی الحجه 1445 - 13 : 15
کد خبر : ۱۳۰۱۹۳
تاریخ انتشار : ۰۲ تير ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۸
به مناسبت سالروز ولادت امام دهم:
یکی از ماجراهای جذاب کتاب داستان راستان شهید مطهری به قرائت اشعار تکان‌دهنده امام هادی(ع) در بزم شاهانه خلیفه عباسی بازمی‌گردد.

عقیق: نویسنده شهید و متفکر روحانی؛ استاد مرتضی مطهری در جلد اول داستان راستان ماجرایی را از امام هادی(ع) در قالب داستانی نقل کرده که به شرح زیر است:

متوکل یک شب بی‌خبر و بدون سابقه، عده‌ای از دژخیمان خود را فرستاد به خانه امام هادی علیه‌السلام که خانه‌اش را تفتیش و خود امام را هم حاضر کنند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده مشغول می‌گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه امام شدند و امام را به حضور متوکل بردند.

وقتی‌که امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می‌گساری بود. دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: «به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار».
متوکل قبول کرد. بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده». فرمود: «من اهل شعر نیستم و کمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم».

متوکل گفت: «چاره‌ای نیست، حتما باید شعر بخوانی».

امام شروع کرد به خواندن اشعاری‏ که مضمونش این است:

«قله‌های بلند را برای خود منزلگاه کردند و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می‌کردند، ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلوی مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.

آخرالامر از دامن آن قله‌های منیع و از داخل آن حصن‌های محکم و مستحکم به داخل گودال‌های قبر پایین کشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودال‌ها فرود آمدند!

در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زینت‌ها و آن تاج‌ها و هیمنه‌ها و شکوه و جلال‌ها؟

کجا رفت آن چهره‌های پرورده نعمت‌ها که همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده‌های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می‌داشت؟

قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره‌های نعمت‌پرورده عاقبة الامر جولانگاه کرم‌های زمین شد که روی آنها حرکت می‌کنند!

زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه‌چیز را بلعیدند، ولی امروز همان‌ها که خورنده همه‌چیزها بودند مأکول زمین و حشرات زمین واقع شده‌اند!»

نشئه شراب از سر می‌گساران پرید. متوکل جام شراب را محکم به زمین کوفت و اشک‌هایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی کوتاه، از یک قلب پرقساوت بزداید.

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: