عقیق: مریم آقانوری: وقت اذان ظهر میرسیم. به سرعت از قسمت مردانه میگذریم. پرده سبزِ وسط صحن مسجد که کنار میرود، چشمم میاُفتد به یک چهارچوب چوبی به ارتفاع ۵-۶ متربا یک پنجره استیل شبیه پنجره فولاد امام رضا(ع). همانجا انگار مغزم قفل میکند. پاهایم از نفسِ حرکت میافتد. بغض راه گلویم را سد میکند. صدای قلبم را با نوای اشهدانَّ علیَّا ولیُّاللهِ بلندگویِ مسجد، در گوشم میشنوم. حال عجیبی است؛ درست مثل وقتهایی که برق ایوان طلای ماه هشتم، امام رضا(ع) چشمانم را می گیرد و وجودم را روشن میکند. برای من که تا حالا پایم به صحن و سرای "باب الله" نرسیده؛ برای من که چشم هایم هنوز سزاوار دیدن گلدستههای حرم شاه نجف نشده، نیم ضریح چوبیاش اینجا وسط مسجد جامع محمدشهر، میشود قبله حاجات؛ میشود بهشت. اینجا عدهای با دست هایشان نه، با دلهایشان، قطعه قطعه مثل یک پازل میسازند و در دل هم جای میدهند تا نیم ضریح امیرالمومنین(ع) تکمیل شود و در سرداب حرم و نزدیکترین جایگاه به قبر مطهر مهربانترین پدر جای بگیرد.
دلنوشته ها
با صدای حاج آقای میدانی از بهشت خیالم کَنده میشوم؛ به نوشته هایی که ریز ریز، مثل لشکر مورچه ها روی ستونهای چوبی جا خوش کردهاند، دست میکشد و میگوید:- اینجا را ببین. اینها همه دلنوشتههای مردم است. آرزوهای همه آنهایی که آمدهاند کنار نیم ضریح؛ یکی شفای مادرش را از امیرالمومنین(ع) خواسته، یکی خوشبختی بچه اش را، یکی دیگر عاقبت به خیری و .... هزاااار آرزوی دیگر.راست می گوید؛ دلنوشتهها یک جوری کیپ تا کیپ بر تَن چوبی ضریح حک شده که هرچه نگاه میکنم هیچ جای خالی حتی روی تیرکهای افقی برای آرزوهای من پیدا نمیشود. اصلا قصه این دلنوشته ها چیست؟ چرا مردم آرزوهایشان را روی نیم ضریح که هنوز یک چهارچوب چوبی است، مینویسند؟به سراغ آقای حیدرپور مستند ساز نیم ضریح میروم که با یک دوربین روی شانهاش ازسال ۹۸ با گروه همراه بوده و از لحظه لحظه ساخت نیم ضریح و اتفاقات اطرافش عکس و فیلم میگیرد. می گوید:-دیدن این دلنوشتهها و یادگاریها که مردم مینویسند، برای من هم جالب بود. تاریخ را بررسی کردم؛ دلنوشتهها از زمان قاجاربوده. پشت خشت هایی که در بازسازیها و مرمت نجف پیدا شده، اسمها و دلنوشتههایی وجود داشته."طرف میاد میچسبه به این ضریح که هنوز چوبه، یک ساعت گریه میکنه. اونیکه میاد اونجا میشینه پای این ضریح چوبی، الکی نمیاد. حتما یه چیزی دیده از صاحبش." مردم خیلی غصه و دردِدل دارند و همه توان رفتن به زیارت کربلا و نجف را ندارند. وجود نیمضریح امیرالمومنین در این مسجد برایشان غنیمت است. از همینجا دلی متوسل میشوند. چند نفری بدون اینکه اطلاعی از وجود نیم ضریح داشته باشند، فقط خوابش را دیده بودند و از کرج و جاهای دیگر آمدند برای زیارت.
عشق مردم به اهل بیت(ع) تمامی ندارد. هنوز خیلیها از وجود نیمضریح در این مسجد بیخبرند. با این حال وقتی برای تهیه مواد اولیه گوی و ماسورههای نیم ضریح وجمع آوری نذورات مردم از ظروف استیل و مسی، فراخوان زدند. محوطه مسجد پرشده بود از قاشق، چنگال، سینی استیل و ظروف مسی.از لحظه اول حرکات پیرمرد ورزیدهای که آقا مشهدی صدایش میکنند، توجهم را جلب کرده؛ بارها از چهارپایه بالا میرود وبا یک متر فلزی، سانت به سانت همه جای چارچوب نیم ضریح و صفحه چوبی را کنترل میکند. حرص می خورد، عصبانی می شود، گاهی هم سَرِ زمین و زمان داد میزند. اما همه در جوابش میخندند و قربان صدقهاش میروند. نزدیکش میشوم؛ اشاره میدهند؛ سمت آقامشهدی نرو! تا کار تمام نشده، نه آرامش دارد و نه یک جا بند میشود. کارِ دلی دو جوان وسط صحن مسجد روی یک صفحه چوبی کار می کنند که قرار است به عنوان الگوی سقف اصلی، موقتا روی نیم ضریح نصب شود تا بعد از تایید طراح اصفهانی، سقف اصلی ساخته شود و به جای الگو بنشیند. از آقای میدانی میشنوم که اینجا همه بدون دستمزد کار میکنند. مگر میشود یک عده از کار و زندگیشان بزنند و بی مزد و مواجب کار کنند؟! از مرتضی بهرامی، یکی از جوانها میپرسم؛ چطور شد اومدین؟ می خندد و میگوید: دلی آمدم. افتخاری است که نصیبم شده.با آقا مشهدی از قبل آشنا بودم. برای نیم ضریح هم از همان اوایل خرید چوب تا حالا همراه گروه هستم و هر وقت که لازم باشد، میآیم. وجود نیم ضریح در مسجد همهاش برکت است. بچههای محل همه امام حسینی و هیاتی هستند اما از وقتی نیم ضریح به مسجد آمده، همه بیشتر به سمت موضوع ولایت جذب شدهاند. من هم برای مریضی دختر ۳ ساله ام از همینجا جواب گرفتم.
کار درودگری و تولید گوی و ماسوره ها هم در استان البرز و از نذورات مردم و ظروف استیل و مسی خانههایشان تامین و اجرا شده است. جزییات و طراحی این پروژه هم فلسفهایدارد. مثلا سینه کبوتریها که شبیه یال شیر و روی ستونها شبیه بازوبند پهلوانی است. برای افرادی هم که برای ساخت نیم ضریح کمک میکنند، پلاک هایی با نام خودشان طراحی شده که پشت خاتم کاریها نصب میشود و باقیات الصالحاتشان میشود برای همیشه. نیم ضریح قرار است تا قبل از ایام محرم و صفر آماده و برای نصب به نجف منتقل شود.اثر مقدس سقف موقت نیم ضریح که جا میافتد، آقا مشهدی یک نفس راحت میکشد. برایش صندلی می گذارند و مینشانندش. دیگر از آن پیرمرد عصبانی چند دقیقه قبل خبری نیست. روبروی من و جلوی تک پنجره نصب شده نیم ضریح، پیرمردی مهربان و شیرین با شانههای ستبرو دستان ضمخت نشسته. همان آقا مشهدی خودمان، یا بهتر بگویم؛ محمد مشهدی هنرمند و سازنده این اثر مقدس.میپرسم چه کردی که خدا این نان را در سفره آخرتت گذاشت؟! با خودش فکر می کند و خیلی صادقانه و بی شیله پیله می گوید: نمی دانم! سعی میکنم اخلاقم با خانواده و بقیه خوب باشد. دل رحمم اما زود جوش میآورم و زود هم سرد می شوم. از اول هم اعتقادات مذهبی ام زیاد بود. در بچگی پدرم را از دست دادم و سال ۵۶، وقتی هنوز ۱۶ سالم بود، وارد کار نجاری شدم. سال ۶۰ خدمت رفتم و سال ۶۲ مجروح شدم و ۹ ماه بیمارستان افتادم. بعد همزمان با کار در یک شرکت نجاری هم می کردم. حالا مغازه کوچکی هم دارم.
اصلا کارکردن اینجا عجیب است. مشکلات خیلی سختی حین کار پیش آمد، اما انگارحوصلهمان بیشتر شده. من بازهم با آقا مَشَدی کار کردم. آقای مشدی و این همه حوصله؟! میدانم که اگر کار دیگری بود حتما آمپرش روی هزااار بود کار الگوی سقف تمام شده. شایان مقدم وسط صحن مسجد ایستاده و با یک حال و لذت خاصی سرتا پای نیمضریح را برانداز میکند. میگوید: "اولین روزیه که میام. دیشب بچهها پیام دادن فردا بریم یه جا دلی کار کنیم. عکس ضریحو که فرستادن کلا از دیشب ذوقشو داشتم که بیام. اصلا اینجا دستمزد مهم نیست. اشاره می کند به نیمضریح. آقا خودش جوابشو میده"نیم ضریحچندنفری جمع میشوند و سقف موقت را بالا می برند. آقامشهدی روی چهارپایه، سرِ دو سانت این طرف و آن طرف چانه میزند و حرص میخورد. آقای میدانی مسوول پروژههای ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات البرز هم سربه سرش میگذارد و در نهایت حق را به او میدهد و میگوید: ماکت کار را قبلا ساختیم و با آقا مشهدی بردیم نجف و سر جایش نصب کردیم تا کار اصلی بدون ایراد باشد. همه چیز قبلا بررسی شده و باید دقیق باشد. این نیم ضریح ۸ پنجره دارد و بین دو ستون در سرداب حرم امیرالمومنین(ع) و شبستان خواهران نصب میشود و فقط ۱۰ متر با قبرمطهر امیرالمومنین(ع) فاصله دارد در حالیکه فاصله ضریح فعلی ۱۲متر است. کار نیمضریح امیرالمومنین(ع) در البرز و انعقاد قرارداد ساخت آن با ستاد مرکز عتبات از سال ۹۸ شروع شده و ساخت آن در سال ۱۴۰۱ کلید خورده که امسال تکمیل و به نجف منتقل میشود. بودجه کار تماما از نذورات مردم و عشق آنها به اهل بیت(ع) است. پیمانکاران مختلفی برای قلمزنی، خاتم کاری، میناکاری و...در استان اصفهان مشغول ساخت قطعات نیم ضریح هستند.
پیوستن آقا مشهدی به گروه نیمضریح هم داستانی دارد.- ۹سالی می شود موکب میروم. از دوستان موکب جوادالائمه شنیدم که یک نیم ضریحی برای امیرالمومنین(ع) در کمالشهر ساخته می شود. خیلی از نجارهای استان آنجا بازدید رفته بودند. اما من بی خبر از همه جا بودم. گفتم؛ یا امیرالمومنین من توی زندگی کاری برای آخرتم نکردم. توفیق بده و کمک کن من هم دستی در این کار داشته باشم.صدایش به بغض می افتد؛ رفتم آنجا و به نجاری که روی پروژه کار میکرد، گفتم: آقا حاضرم بیام به عنوان شاگرد پادوی مغازت خاک ارهها و پوشالا رو جارو کنم. فقط بذار منم واسه این ضریح یه کاری کرده باشم. سیل اشک وادارش می کند عینکش را بردارد. خودش را هر طور هست جمع و جور می کند؛
- گفتند که "اتفاقا ما یه وردست میخوایم". از همان روز رفتم. انگار یکی مرا هُل داد توی بازی و به جایی رسید که استاد نجار، کار را به من سپرد و قرار شد خودش نظارت کند. تا اینجای کار که رسیدیم، میگویند اگر نبودی کار ابتر می ماند. نمیدانم! نیت و برکت خداراشکر با این کار خیرو برکت به زندگیمان آمده. من حقوق حداقلی بازنشستگی دارم. با کار نیمضریح زیاد وقت مغازه رفتن هم ندارم و بیشتر وقتها مغازه بسته است. ماشینم هم در اختیار این کار است. بارها را خودم جابجا می کنم. اما تا حالا نشده کم بیاورم یا حتی از کسی قرض بگیرم. خانمم میگوید" محمد مگه این حقوق چقدره انقد برکت داره؟! هرچی که میخریم برکت داره و تموم نمیشه! "بازهم خداراشکر میکنم. از نظر جسمی هم به مشکل برنمیخورم. با این سن و سال الوارهای سنگین را بلند می کنم و روزی ۱۰۰ بار روی این چهارپایه ها میروم. همه تعجب میکنند. نمی دانم! شاید عنایت حضرت مادر باشد. انگار یک کسی به من انرژی میدهد. انقدر قشنگ و صادقانه با خودش حرف میزند که دلم نمیآید حرفهایش را در نوشتههایم قلع و قمع کنم. حالا فهمیدم چرا انقدر همه دوستش دارند؛ دلش مثل همان شیشه عینکش شفاف است و بدون تکلُف. انگار از اول دارد عنایات خدا و برکات این کار را با خودش مرور می کند؛ مدد خاص صاحبکار خاطراتش از کار نیمضریح زیاد است و پیش از گفتن هر کدام حال دلش ابری میشود و چشمهایش بارانی. از جوانی که توی نجف حین کار از داربست افتاد. دل و رودهاش پاره شد و دکترها جوابش کردند و یک هفتهای شفا گرفت تا وقتی توی کارگاه، صاحبِ اصلی کار، به مددش آمد.
- همه کار برایم خاطره است. همه وقتهایی که گره کور به کار میافتاد و به چه کنمچه کنم میرسیدیم، مشکلگشایش فقط یک یاعلی از ته دل بود و بس! یک روز توی کارگاه تنها بودم. میخواستم الوارها را ببُرم. دیدم کار سنگین است و من تنها و خسته، ابزارها هم کارآمد نیستند. همینطور که الان صحبت میکنم، گفتم" یا امیرالمومنین! وایسا اونورِ چوبو بگیر دیگه " به خدا که همان موقع حس کردم یکی محکم سرِ چوب را گرفته. آخر کار دیدم چوبها را جوری برش زدم که انگار شمش بریده بودم. توی ۴۰سال نجاری هیچ وقت این کار را نکرده بودم. می گوید وگره بغضش پاره میشود و سیل اشک هایش روانه. یاد حرف آقای میدانی می افتم که دائم می گوید؛ در ساخت نیم ضریح، حتی کوچکترین کارها به اختیار ما نبود، طوری انجام شد که او خواست؛ صاحبکار اصلی. تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشدتا شام قدر رجعت و میلش به که باشددر بزم وصالش همه کس طالب دیدارتا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
منبع:فارس