05 مهر 1402 13 (ربیع الاول 1445 - 39 : 10
کد خبر : ۱۲۷۸۵۰
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۴
تصاویر|
حسین ارسلان، ملقب به رخشا، اولین شاعر صاحب اثر شهید دفاع مقدس است که تنها ۹ روز پس از اعزام به جبهه به شهادت رسید.

عقیق: شهید حسین ارسلان، ملقب به رخشا، اولین شاعر صاحب اثر شهید دفاع مقدس است. وی در ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۲۴ در شهرستان یزد دیده به جهان گشود. محیط اعتقادی و آموزش های پدرش علی‌اصغر او را با معارف اسلام و اهل بیت(ع) آشنا کرده و عشق آن‌ها را در دلش انداخت.

سال ۱۳۴۶، ۲۲ سالش شده بود که در روستای گلیرد طالقان مأمور به خدمت فرهنگی شد و همین باعث شد یک سال را در کنار آیت‌الله طالقانی(ره) بگذراند و از محضر او بهره ببرد.

رخشا ۲ سال بعد ازدواج کرد و همسرش امین و مریمِ دندان‌پزشک، محسنِ مدیر و احسان را به دنیا آورد. بعد از چند سال آرام آرام زندگی‌ رخشا از حالت آرام و شاعرانه خود خارج شد و به بخش اعلامیه و نوارهای مذهبی برای مبارزه با رژیم ستم‌شاهی مشغول شد. ۲ سال بعد از انقلاب هم به رفسنجان مهاجرت کرد و همان جا مشغول به کار معلمی شد. او در برخورد با شاگردان بی‌قرار، حساس، شکیبا و غمخوار بود و اندیشه‌های درونی، او را به سرودن شعر واداشت. سرانجام هم از اعضای فعال هیأت مدیره کانون اسلامی شعرا و ادبای اداره ارشاد اسلامی رفسنجان شد.

از جمله خصوصیات این شهید ذوق و استعداد سرودن شعر بود؛ با این حال از شهرت و دیگر امتیازات شاعری دوری می‌کرد. او نجواهای قلبی خود را تحت تأثیر جنگ تحمیلی، ایثار و شهادت‌طلبی‌های امت اسلام، در رثای شهیدان و رزمندگان می‌سرود. از شعرهای او می‌توان فهمید تا چه اندازه مردن به روش‌های طبیعی و در بستر را ننگ می‌دانست و آرزوی شهادت در راه حق را داشت.

او سرانجام در ۱۱ آذرماه سال ۱۳۶۴، در ۴۰ سالگی عازم جبهه شد و تنها ۹ روز بعد، در بیستم همان ماه در هورالهویزه مورد اصابت بمباران هوایی رژیم بعث قرار گرفته و به شهادت رسید.

در ادامه چند قطعه از شعرهای رخشا را می‌خوانیم: 

کاش گیرد آتش آهم گریبان فراق
تا نریزد اشک من هر شب به دامان فراق

با همه عهدی که بستم با فراق روی او
خواهم آخر بشکنم دیرینه پیمان فراق

جز سرشک از دیده باریدن نپنداری که هست
راه دیگر ای دل من بهر درمان فراق

در غم عشقت اگر مردم یقین نبود عجب
کافرین ره این بود در ترک و پایان فراق

سینه‌ام آتش‌فشان عشق روی دوست شد
کی شود خاموش و سرد از باد و باران فراق

من چو گاهی در میان توده طوفان و باد
گشته‌ام پا تا به سر مبهوت و حیران فراق

عاشقان در عمر خود اندر درِ درگاه عشق
بوده هر یک را دو روزی همچو دربان فراق

مرغ جانم ناله‌ها دارد در این وادی که او
جان سپارد عاقبت در کنج زندان فراق

اندر این میدان سر عشاق رویش را نگر
گشته چون سرهای دیگر گوی چوگان فراق

تا به کی با حالت افسون و فریاد و دریغ 
لب به خون آغشته گردد زیر دندان فراق

در جوانی من اگر مردم رفیقان آگهند 
که عاقبت از پا افتادم دست حرمان فراق

آفتاب عمر رخشا عنقریب ای نازنین
همچو مرغی پر کشد از بام و ایوان فراق

هر سحر با دامن پر اشک خود گویم خدا 
صبح روشن کن دیگر این شام هجران فراق

آذرماه ۶۵

بده چشمی تا اسرار ببینم
رخ زیبای آن دلدار ببینم

بده دستی که باشد با ضعیفان
رهایی‌بخش اندوه یتیمان

زبانی ده مرا گویای توحید
مرا از فضل منما تو نومید

مرا از شرک و کفران دور گردان
دل از عشق رخت پرنور گردان

مرا عقل سلیمی کن عنایت
مرا طبعی بده اندر قناعت

تهی گردان دلم از حُب دنیا
وجود پر کن از غفران عقبی

مرا با نور مطلق آشنا کن
زبند محنتم آنگه رها کن

وجودم زآتش دوزخ رها ساز
که می‌ترسم زشر آن‌ همه راز

تو معبودی و مقصود و مرادم
دلم اینجا و پیش تُست یادم

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: