30 ارديبهشت 1402 1 ذی القعده 1444 - 22 : 15
کد خبر : ۱۲۶۲۹۲
تاریخ انتشار : ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۳
عقیق منتشر می کند
بع مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

 

محمد علی مجاهدی:

اگر درمان‌ درد خویش‌ می‌خواهی‌ بیا اینجا
دوا اینجا، شفا اینجا، طبیب‌ دردها اینجا

شکسته‌بالی ما می‌دهد بال و پری‌ ما را
اگر از صدق‌ دل‌ آریم‌ روی‌ التجا اینجا

طلب‌ کن‌ با زبان‌ بی‌زبانی‌ هرچه‌ می‌خواهی‌
که‌ سر داده‌ست گلبانگ‌ اجابت‌ را خدا اینجا

به‌ گوش‌ جان‌ توان‌ بشنید لبّیک‌ خداوندی‌
نکرده‌ با لب‌ خود آشنا حرف دعا اینجا

هزاران‌ کاروان‌ دل‌ در اینجا می‌کند منزل‌
اگر اهل‌ دلی‌ ای‌ دل‌، بیا اینجا، بیا اینجا

دل‌ دیوانۀ‌ من‌ همچو او گم‌‌کرده‌ای‌ دارد
ز هر دردآشنا گیرد، سراغ‌ آشنا اینجا...

صدای‌ پای‌ او در خاطر من‌ نقش‌ می‌بندد
مگر می‌آید آن‌ آرام‌‌جان‌ها از وفا اینجا؟...

مشو از حرمت این بارگه غافل که مهدی را
زیارت کرده‌اند اهل بصیرت بارها اینجا

حریمش را اگر دارالشفا خوانند، جا دارد
که می‌بخشد خدا هر دردمندی را شفا اینجا

علاج درد بی‌درمان کند لطف عمیم او
نباید بر زبان آورد حرفی از دوا اینجا!

حدیث‌ عشق‌ با «پروانه‌» می‌گویی،‌ نمی‌دانی‌
که‌ می‌سوزد به‌سان‌ شمع،‌ از سر تا به پا اینجا

نفیسه سادات موسوی:

از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظه‌ها در هر وصالی نيست
مهمان درگاهت شدم با اين‌كه می‌دانم
اين خانه جای هر گدای لاابالی نيست
مانند شمعی می‌درخشی بين زائرها
دور ضريحت هرگز از پروانه خالی نيست
باران لطف و رحمتت يک‌ريز می‌بارد
در هيچ فصلی اين حوالی خشک‌سالی نيست
حاجت روا از قم به تهران باز می‌گردم؟
بعد از زيارت ديگر اين جمله سؤالی نیست
خواهش فراوان است در این دل، ولی بانو
جز دوری و دلتنگیِ مشهد، ملالی نيست

زکریا اخلاقی:

این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینه‌ست که در حال عبور است
این ماه مدینه‌ست که بر هودجی از نور
می‌آید و این خطه پر از شادی و شور است
گل می‌دمد از شش‌جهت جادۀ ساوه
این دشت سراسر همه وجد است و سرور است
تسبیح‌کنان است در این بادیه، هر سنگ
صحرا همه در جاذبۀ فیضِ حضور است
آواز صبوحی زده باران سحرگاه
هر لالۀ این باغ یکی جام طهور است
چاووش! صلایی بزن آهنگ پگاه است
ای قافله! بشتاب که قم چشم به راه است

چون از سفر آن محمل مأنوس برآید
بس لالۀ خوش‌رنگ به پابوس برآید
بر ساحت سجادۀ او جلوه به جلوه
«سُبّوح» گل افشاند و «قُدّوس» برآید
در مجلس فیضش چه اشارات لطیفی
از عالَم معقول به محسوس برآید
این ماه درخشنده چه ماهی‌ست که هر صبح
خورشید پی دیدنش از طوس برآید
آیینه در آیینه از ایوان بلندش
صد باغ پر از جلوۀ طاووس برآید
این روضه، سرای کرم ماست، بیایید
ای اهل حرم! این حرم ماست، بیایید

درهای بهشت از ملکوت تو گشوده‌ست
صد دسته‌گل از دست قنوت تو گشوده‌ست
در حلقۀ نورانی گل‌های سحرخیز
سجادۀ تسبیح سکوت تو گشوده‌ست
گلدستۀ نور تو گواه است که تا عرش
ایوان جلال و جبروت تو گشوده‌ست
در فصل دعا، دست نیاز گل مریم
بر خان کریمانۀ قوت تو گشوده‌ست
هر آیه‌ای از سورۀ نورانی کوثر
فصلی به مقامات ثبوت تو گشوده‌ست
این آینه تصویر به تصویر شکفته‌ست
تصویر تو در آیۀ تطهیر شکفته‌ست

عالیه مهرابی:

قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش!
قدمت پشت قدم‌های برادر جاری
كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش!
در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد
اشک چشمان تو با آن قلم شعله‌ورش
گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت
مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش
عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید
كرد آیینه در آیینه پرآوازه‌ترش!
پر از آواز كبوتر شده این شهر انگار
كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش!
بی‌گمان دور ضریح تو نمی‌گردانند
هركه چون دانۀ اسپند نسوزد جگرش!

حسین عباسپور:

نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینه‌هایت، ناگهان تر شد
سقوط اشک‌هایم بار بغضم را سبک‌تر کرد
دلم بر سنگ‌فرش صحن تو افتاد و پرپر شد
درخشیدی تو در آیینۀ اشکم، دلم لرزید
نگاهم کردی و روح زمین‌گیرم کبوتر شد
به یُمن چند قطره اشک عشقت در دلم گل کرد
مشامم پر شد از بویت، نفس‌هایم معطر شد
دلم بی نور تو تاریک، چون زندان هارون بود
ولی حالا حریم دختر موسی بن جعفر شد
مجال خواستن را هم گرفته لطفت از سائل
زبان شکوه را نگشوده حالم با تو بهتر شد
چه از شأن تو گویم ای که سر تا پای تو زهراست
همانا وصف تو تفسیری از آیات کوثر شد
پدر، جان را فدایت کرد دیگر من چه بنویسم
چه در شأن تو گویم مادحت وقتی برادر شد
به اشک چشم تو این خاک شوریده نمک‌گیر است
و از شب‌زنده‌داری‌های تو قم بنده‌پرور شد
به اعجاز نگاهت از محبانت بلا برگشت
به دستان کریمت روزی عالم مُقَدّر شد
ضریحت التیام زخم بی‌تسکین هر شیعه‌ست
پناهش می‌شوی هر عاشقی دلتنگ مادر شد
چه رؤیایی‌ست طوف آخرم دور ضریح تو
خدا را شکر عمرم در صفای این حرم سر شد

مریم سقلاطونی:

تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
بانو! تو آمدی، سر هر سفرۀ تهی
سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند
باران گرفت و عطر هزاران گل انار...
روی لبِ کویر، تبسّم گذاشتند
از برکت قدوم شما شوره‌زارها
رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند
این شهر را به عشق شما «شهر اهل‌بیت»
شهر ستارگان زمین... قم گذاشتند
دستان مهربان تو را آسمانیان
بر شانه‌های خستۀ مردم گذاشتند...

محمد حسین ملکیان:

هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر می‌شود
 قبل زائر کوله‌بار راه، حاضر می‌شود...
خوش به حال خانۀ خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور می‌شود
دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است
هر کسی یک‌بار آمد قم، مهاجر می‌شود
شیخ می‌یابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر می‌شود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر می‌شود...
رو به قم هر بار در مشهد سلامی می‌دهم
خادم باب الرضا با من مسافر می‌شود
دست را بر سینه‌ات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می‌شود

محمد علی مجاهدی:

من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ
گنبد دلگشای تو از دور
در میان مناره‌ها پیداست
امتداد حضور آینه‌ها
در نگاه ستاره‌ها پیداست
آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
می‌توان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست
در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل می‌بندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل می‌بندم
بس که شب‌ها ستاره می‌شمرم
آسمانی شده‌ست دامن من
گر گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من
قطعه‌ای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرم است
طائر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرم است

هادی جانفدا:

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام کاش زمان با همین سلام
در آستانه در ساعت بایستد

و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من – این فتاده به لکنت – بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیه عذاب
هم وزن با یک آیه رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد

این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو
مستی که روی پاش به زحمت بایستد

علی پور زمان:

اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بساط شعر کریمانه را رقم بزنم
و از نگاه پر از اشتیاق دم بزنم
به کاشی در ساعت نوشته است چنین
«سپهر سوده به خاک درش هماره جبین»
خدا کند که همیشه فدایتان باشم
کبوتری بشوم در هوایتان باشم  
که خط آبی گلدسته‌هایتان باشم
اسیرتان شده‌ام...؛ خاک پایتان باشم
رسیده از لب بابا به ما ارادت قبل
دو روز فاصله افتاده از زیارت قبل
نمک چشیدۀ مهر تو «حوضِ سلطان» است
همیشه شاعرتان قطره‌های باران است
قرار آینه‌ها روبروی ایوان است
ببین که قلب ترک خورده‌ام بیابان است
شبیه گرد و غبارم ولی پر از دردم
به خویش آمدم و در زمان سفر کردم
رسانده‌اند به قم ردّ پای محزون را  
تو آمدی و به هم ریختی قانون را
نبرده‌ای به خراسان، دل پر از خون را
ببین کنار خودت شوق اشعریون را
سلام خواهر خورشید، آمدی از دور
که با حضور تو بیتم شده‌ست بیت‌النور
«رواق منظر چشم من آستانۀ توست»
رسالت سفر عشق روی شانۀ توست
تبسم همه از لطف بی‌کرانۀ توست
چه عاشقانه در این قلب شهر، خانۀ توست
رسید بارش باران عشق، هفده روز
کویر قم به نگاه تو ایستاده هنوز
میان حوض حرم شوق آسمان مانده‌ست
هنوز عطر گل «باغ بابِلان» مانده‌ست
کنار پنجره‌ها پلک نیمه‌جان مانده‌ست
صدای خستۀ یک دختر جوان مانده‌ست
که گفت: چادرتان جا برای ما دارد؟
خوشا به حال دلی که فقط تو را دارد
میان برف به سویت کشیده شد راهم
دخیل آینه‌هایم، نفس نفس آهم
رسید تا به ضریح تو دست کوتاهم
به غیر سایۀ تو سایه‌ای نمی‌خواهم
بگیر در حرمت دست‌های خالی را
نبین گناه مرا و شکسته بالی را...
به سجده می‌روم و مثل ابر می‌بارم
مطهّر است دلم، حال بهتری دارم
به نور مسجد بالاسرت گرفتارم
ستارگان حرم روشن‌اند و بیدارم
چه سرخوشانه کسی گفت در دل حرمت
که درسِ خارج ماه ا‌ست داخل حرمت
نه حاج مولوی‌ام من، نه مثل کوثری‌ام
نه مثل میثم و پروانه مست نوکری‌ام
کنار توست که مشتاق لطف مادری‌ام
نگاه کن به دل کوچک و کبوتری‌ام
تمام حرف دلم را شنیده‌ای بانو
و لحظه لحظه به دادم رسیده‌ای بانو

پروانه نجاتی:

این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است

تکرار آفرینش افلاک بر زمین
تکرار آفرینش عرش مصوّر است

این جلوۀ فرشته صفت این شکوه غیب
بر خاک می‌نشیند و از خاک برتر است

دست سخاوتش پر از آمال دوستان
چشم محبتش به غریبان مضطر است

همشیرۀ شقایق و همراز رازقی
با آفتاب مشرقی عشق خواهر است

این زن که از نیایش او مست عالم‌اند
معصومه است مریم آل پیمبر است

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: