عاصی خراسانی:
تداعی میکند ابروی او نازک خیالی را
منظّم میکند گیسوی او آشفته حالی را
تجلی کرد و از یک جلوهاش عالم پدید آمد
خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را
نجفرفته چه داند حال ما دور از نجفها را
چه داند اهل دریا، حس و حال خشکسالی را؟!
مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او
به گریه جلب میسازد گدا لطف موالی را
به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن
کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را
خجالت از عبادت بیشتر مقبول میافتد
به جای فعل از ما میخرد این انفعالی را
به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم
سلیمان نیز از صحن علی بُردهست قالی را
اگر ساقی تو باشی، جان فدای جام میسازم
که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را
علی و عالی و اعلی، علی و عالی و اعلی
که معنا میدهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟!
برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است
تقبل کن ز لطف، از ما، همین اشعار لالی را
سید رضا موید:
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
در توسل شبّر و شبّیر را با ما بخوان
«یا مَن أرجوهُ لكلِّ خیر» را با ما بخوان
با نمازی، با دعایی از گناهانت برآی
همچنان بنت اسد بر درگه یزدان درآی
دانۀ اشكی چنان آیینه صافت میكند
سوز آهی محرم بزم عفافت میكند
رو به مسجد كن ببین رحمت طوافت كند
ذات حق دعوت برای اعتكافت میكند
معتكف در مسجد آنچه دید جز آنجا نبود
اعتكاف هیچ كس چون مادر مولا نبود
مادری كاو را ببخشد عالیِ اعلی علی
پیش كعبه كس نداند حال او الّا علی
میرسد بر گوش جانش نغمههای یا علی
اعتكافش در حریم كعبه باشد با علی
چون سر آمد اعتكافش، عشق شد همدوش او
تا برآمد آفتابی بود در آغوش او
ای حرم در باز كن جانانه را در بر بگیر
تیرگی بس، شمع با پروانه را در بر بگیر
چون صدف این گوهر یكدانه را در بر بگیر
خانه را بگشا و صاحبخانه را در بگیر
در ز دیوار حرم وا كن، به مردم در ببند
خود كمر در خدمت این كودك و مادر ببند
ای حرم غسل زیارت كن جمالش را ببین
چهرۀ چون ماه و ابروی هلالش را ببین
خط بكش بر روی بتها خطّ و خالش را ببین
بر سر دست رسول الله مقالش را ببین
كز زبور و مصحف و تورات ای جان جهان
هرچه فرمایی بخوانم، گویدش قرآن بخوان
چون به رخسار پیمبر چشم حیدر باز شد
از نگاهش عقدۀ غم بر پیمبر باز شد
شهر علم مصطفی را بر جهان در باز شد
حجت داور لبش با نام داور باز شد
ای حریم كعبه! بشنو این ندای دلنشین
آیههای مؤمنون را از امیرالمؤمنین
اختیارش با خدا و عالمش در اختیار
مرد میدانهای علم و حلم و مجد و افتخار
جُرج جُرداق مسیحی گفت در هر روزگار
كاش میشد یك علی وین ویژگیها آشكار
این نخواهد شد ولی از مكتب ایثار او
كاش خیزد هر زمان چون میثم تمّار او
محسن ناصحی:
اسلام چون کودکی بود در اول راه مانده
مانند ماهی هلالی در اول ماه مانده
خورشید امادرآمد با ماه بر منبر آمد
امروز اگر ماه کامل بر بام درگاه مانده
ظهر است و آن آبگیرش آری غدیر است و شیرش
دیگر چه باک است اگر دشت در مکر روباه مانده
گشتیم و جز او ندیدیم گشتیم و دیگر نگردید
غیر از علی هیچ کس نیست تا این زمان شاه مانده
از دشمنانش نمانده است غیر از تباهیّ و از او
هذا علیٌ کنار من کنتُ مولاه مانده
هم عادِ عاداه خوانده هم والِ والاه دیده
هرکس که بیراه رفت و هر کس به دلخواه مانده
ایراد کوتاهی ماست تقصیر گمراهی ماست
خرما اگر بر نخیل و دستی که کوتاه مانده
ما آسمان را ندیدیم تنها سلونی شنیدیم
از کوه بالا نرفتیم از ما فقط کاه مانده
بسم اللهِ حمد تا ناس قدر است و ما قدرنشناس
گوشی نماند و صدایش عمریست در چاه مانده
عصر از غدیرش گذشتیم شب شد به چاهش کشیدیم
زآن شب نمانده است چاهی زآن شب فقط آه مانده
علی سلیمیان:
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
پاسخی میدهدت بیحد و اندازه، فقط
به رکوعی برس و پرسش کوتاه بپرس...
راز مقبولیت بندگی حق را از
«اَشهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلِیُ الله» بپرس
یازده آینه تفسیر کرامات علیست
آخرین آینه پنهان شده، از آه بپرس
چارده قرن گذشت و غم مولا جاریست
در دلش بغض عمیقیست که از چاه بپرس
یوسف فاطمه زندانی بیمهری ماست
ابر را پس بزن ای منتظر! از ماه بپرس
قربان ولیئی:
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
زمان بدون تو مثل کلافِ سردرگم
زمین بدون تو یک تودۀ سیاه، علی
چه حاجت است به برهان؟ حقیقت تابان!
که خود تویی به کمالات خود گواه، علی
یکی شبیه تو کو در عوالم امکان؟
چگونه عقل نیفتد به اشتباه، علی؟
کجا کسی به حریم تو راه خواهد یافت؟
هنوز محرم تو نیست غیر چاه، علی..
بدون جنگ، جهان را به صلح خواهی برد
که عشق، فتح قلوب است بیسپاه، علی
مگر اشارۀ تو صبح را بتاباند
دعای نیمهشب و ورد صبحگاه، علی..
چقدر این در و آن در زدن، کریم تویی
مرا گدای در این و آن مخواه، علی
به جدّ و جهد میسّر نمیشود دیدار
مگر مرا برسانی به یک نگاه، علی
از آستان تو سائل نمیرود محروم
فقیرم و به تو آوردهام پناه، علی
به دلشکسته نظر میکنند اهل وصال
شکستهایم و گواه است اشک و آه، علی
جواب پرسش دشوار «ماالحقیقه» تویی
درآمدی و رسیدم به صبحگاه، علی
محمد غفاری:
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
آمدم در طلب سورۀ والشمس و ضحی
یک دل سیر تماشا کنم این ایوان را
آدم و نوح و محمد به حرم آمدهاند
تا به الگوی علی شرح دهند انسان را
آیه آیه همه جا مدح علی میخواندند
ای دل غافل من باز بخوان قرآن را
أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ؟
جز علی کیست که روشن کند این برهان را
خواستم شمّهای از رزم علی بنویسم
نتوانم که به تصویر کشم طوفان را
او که از بدر و احد، خیبر و خندق آمد
تا به شمشیر دودم مسخ کند شیطان را...
شاخص عدل الهی بُوَد و میسنجند
به ترازوی مساوات علی، میزان را...
آنچه گفتیم فقط قطرهای از دریا بود
منکه نشناختم آن وسعت بیپایان را
عباس شاهزیدی:
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
عروة الوثقیست «بسم الله الرحمن الرحیم»
هرچه کم داری بخواه از او، به قرآن میدهد
این اگر «جناتُ تجری تحتها الانهار» نیست
پس چرا یک جرعه از آن مرده را جان میدهد
چشم میبندم میان بارش رحمانیاش
سطر سطر آیههایش بوی باران میدهد
بعد قرآنش خدا با «هذهِ عَذبٌ فرات»
جامی از این میچشاند جامی از آن میدهد
این همان ذکر است یعنی «نحنُ نزّلنا علی»
تا کتاب الله ناطق را به انسان میدهد
گوش کن فریاد «اُوصیکِم بِتَقوَی الله» را
دردها را با همین یک نسخه درمان میدهد
آخرت جای خودش مردم، ولی هر حکمتش
کار دنیای شما را نیز سامان میدهد
مالک اشتر علی را خوب میفهمد نه ما
او که با سر پای فرمان علی جان میدهد
مکتب عشق است و شاگردی یک درس علی
منصب «سَلمانُ مِنّا» را به سلمان میدهد
جرج جرداق مسیحی هم حواری علیست
این مسیحی با علی بوی مسلمان میدهد...
علی گلی حسین آبادی:
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
عاشقترین آغوشِ دنیایی و باید
در چهرۀ او عشق را تنها ببینی
وا میکنی آغوش خود را عاشقانه
مضمون برای شعر من میآفرینی
حالا خودت هم ایستادی سمت قبله
وقتی چنین محو امیرالمؤمنینی
لب باز کردی تا بگویی وصف او را
سخت است اگرچه واژه از جنّت بچینی
ای کعبه! تو با حق و حق با توست آری
حالا که با آیینۀ حق همنشینی
مهدی رحیمی:
اگرلازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر از کمان بیرون نمی آید
علی را گر که بردارند از بین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید
نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید
چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید
همین گونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید
دهانم باز شد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتش فشان بیرون نمی آید
شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید
نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید
به لطف صاحبم راضی ام اینگونه ، که از خانه ؛
سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید
چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل ، ازاین تن ؛
نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید