عقیق: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونههای مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانشهایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امتهای گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسانها این قصهها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخنگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درسهای مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونیهای روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که در تاریخ ۲۵/۰۹/۱۳۹۴ پیرامون تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کردهاند:
در جلسات گذشته با توجه به مضامین آیات و روایات به این نتیجه رسیدیم که مهمترین عامل سقوط انسان پیروی از هوای نفس است. با استفاده از برخی از آیات قرآن گفتیم که یکی از آثار پیروی از هوای نفس، ضلالت و گمراهی است.
هوای نفس و فساد
حاصل بخش دیگری از آیات قرآن این است که پیروی هوای نفس موجب فساد و افساد میشود. فساد به این معناست که چیزی به حالتی درآید که آثار مطلوبش را نبخشد و آثار ضدش را ایجاد کند. با اینکه این کلمه در لغت در مورد مسایل فردی هم صادق است، ولی قریب به اتفاق موارد استعمال آن در قرآن کریم درباره فسادهای اجتماعی است. برای مثال خداوند در سوره قصص میفرماید: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛[۱] سعادت آخرت برای کسانی است که به دنبال برتریطلبی بر دیگران نیستند و اراده فساد ندارند. اگرچه لازمه برتریطلبی هم فساد است، اما دو عنوان است؛ یکی اینکه انسان همیشه در این فکر باشد که خودش را مطرح کند و بر دیگران تسلط پیدا کند و یکی اینکه دیگران را فاسد کند. در داستان خلقت حضرت آدم آمده است که خداوند قبل از خلقت ایشان به ملائکه فرمود: من جانشینی در زمین خلق خواهم کرد. برای ملائکه سؤال بود که چنین موجودی چگونه خلیفه خدا میشود، زیرا بر اساس تجربه از گذشتگان یا نتایج عقلی میدانستند موجودی زمینی که دنبال لذائذ مادی و جسمانی است با دیگران تعارض پیدا میکند، میخواهد بر دیگران برتری پیدا کند و حق آنها را سلب کند، و همین موجب فساد میشود. بنابراین گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا؟ بعد هم اضافه کردند وَیَسْفِکُ الدِّمَاء؟ همین پرسش ملائکه هم مؤید این است که مراد از فساد، فساد اجتماعی است. خداوند هم نفرمود که این موجود این کارها را نمیکند و اهل فساد و خونریزی نیست. فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ این سری دارد که شما نمیدانید. مضمون چند آیه از قرآن این است که اگر کسی دنبال هوای نفس باشد به فساد کشیده میشود و نه تنها خودش بلکه دیگران را هم فاسد میکند.
هوای نفس و قتل پیامبران
قرآن از بنیاسرائیل به عنوان قومی یاد میکند که از یکسو بر همه اقوام دیگر برتری داده شدند و از دیگر سو، بالاترین عذابها و نکوهشها درباره آنها شده است. از یک طرف میفرماید: یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُواْ نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ؛[۲] شما را بر همه جهانیان و عالمیان برتری دادم، اما از آن طرف هم میفرماید: وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ؛[۳] وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ.[۴] بدترین و زشتترین تعبیرات هم درباره بنیاسرائیل است. در آیات متعددی تصریح شده که بنیاسرائیل مورد لعن خدا قرار گرفتند. این از همان ویژگیهای انسان است که میتواند از نعمتهای خدا استفاده کند و به عالیترین مقامات برسد و میتواند سوءاستفاده کند و به پستترین درکات تنزل پیدا کند.
از جمله ویژگیهایی که مکرراً درباره این قوم نقل شده، این است که به دنبال هوای نفس بودند و این هوای نفس کارشان را به آن جا کشاند که به حقوق دیگران تجاوز کردند و حتی انبیا را به قتل رساندند؛ کُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُواْ وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ؛[۵] هر پیغمبری برای آنها فرستادیم وقتی میدیدند دعوت پیغمبر با هوای نفسشان سازگار نیست، ابتدا آنها را با روشهایی مثل ترور شخصیت، تمسخر و تهمت تکذیب میکردند، اما اگر اینها کارگر نمیشد و بالاخره دعوت پیامبران نزج میگرفت و مردم طرفدار آنها میشدند، به جنگ با پیامبران برمیخاستند و آنها را میکشتند. در آیه دیگری میفرماید: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛[۶] آیا باید اینگونه باشد که هر پیغمبری به سوی شما آمد و شما را دعوت کرد و دیدید موافق میل شما حرف نمیزد، عدهای را تکذیب کرده، و عدهای را بکشید؟! قرآن در آیات متعددی از بنیاسرائیل بهخاطر کشتن انبیا مذمت میکند و میگوید شما کسانی هستید که پیغمبران را میکشتید. پیروی از هوای نفس ممکن است کار انسان را به اینجا بکشاند که نهتنها با تکذیب، تمسخر و توهین به مبارزه با انبیا برخیزد؛ بلکه رسما با آنها بجنگد و آنها را به قتل برساند!
هوای نفس و فساد عالَم!
قرآن به طور کلی این قاعده را بیان میکند که حق با هوای نفس جمع نمیشود. در سوره مؤمنون میفرماید: وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ؛ اگر حق تابع هوای نفس و دلخواه مردم باشد؛ اگر هر چه مردم میخواستند همان حق باشد، جهان فاسد و نابود میشد. این تعبیر، تعبیر بسیار عجیبی است. در آیاتی بعضی چیزها را موجب فساد در زمین میداند؛ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ[۷]؛ یا ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ[۸]. خشکی و دریا هم بخشهایی از زمیناند. ولی در این آیه سوره مؤمنون میفرماید: لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ. ظاهرا این تعبیر به معنی فساد مجموع عالم آفرینش است. شاید تعبیر سادهاش این است که اگر بنا بود هوای نفس حاکم باشد، جهان فاسد میشد!
بهراستی چه ارتباطی بین دنبالهروی هوای نفس و فساد عالم است؟ فساد آسمان و زمین چه ربطی به پیروی از هوای نفس و گناه انسان دارد؟ واقعیت این است که آدمیزاد به این قانع نمیشود که در دایره محدودی خواستههایش تأمین شود و بر افراد خاصی مسلط شود. دایره فساد حد و مرز ندارد و به دیگران سرایت میکند. شما همین جریانهای دهه اخیر خاورمیانه را ملاحظه بفرمایید؛ جریان افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، مصر و اخیرا یمن. بیشتر این جریانات بعد از انقلاب اسلامی در خاورمیانه پیدا شده است. به راستی سرّ این جریانات چیست؟ آیا یک مسئله عادی و اتفاقی بود؟! حقیقت این است که دشمنان به این نتیجه رسیدند که در آینده رقیب فرهنگ الحادی سرمایهداری غرب، اسلام است و بهخصوص بعد از فروپاشی شوروی تصمیم گرفتند که جلوی این را بگیرند و این رقیب را از سر راه بردارند. خب چه کار کنند؟ این همه کشورهای اسلامی وجود دارد که از یکسو منابع مهم درآمد مثل نفت، گاز و معادن دیگر در دست آنهاست که به آن احتیاج دارند و نمیتوانند از آن چشمپوشی کنند. از سوی دیگر این کشورها بهترین بازار آنهاست و کارخانههای اسلحهسازی، برای فروش هواپیمای جنگی و چیزهای دیگری که آنها میسازند به همین پول نفت خاورمیانه چشم دوختهاند. دیدند اگر بنا باشد که این کشورها مستقل شوند و واقعا اسلام رقیب تمدن غربی و فرهنگ الحادی شود کار برایشان بسیار مشکل میشود و بعید نیست که شکست بخورند. تصمیم گرفتند که با تمام قوا به جنگ اسلام بیایند. مطالعاتی کردند. صحبت یکی دو روز نیست. آنها حساب شده کار میکنند و عوامل کافی هم برای مطالعات و طراحیها و برنامهها دارند. بالاخره تصمیم گرفتند که مسلمانان را به جان هم بیاندازند؛ یعنی به جای این که آنها بیایند و با مسلمانها بجنگند، کاری کنند که خود مسلمانها به نیابت از آنها به جان هم بیفتند. آنها میخواهند جلوی ثروت، قدرت، سیادت و پیشرفت علمی مسلمانان را بگیرند، بهترین راهش این است که آنها را مشغول جنگ، خونریزی، فساد و ویرانی کنند. یک راهش این است که خودشان لشگرکشی کنند و بجنگند. اینکار هم هزینه دارد و هم بدنامی. نقشه کشیدند که خود مسلمانان را به جان هم بیندازند تا نفت خودشان را به آنها بفروشند و با پولش از آنها سلاح بخرند و آن سلاح را برای از بینبردن خودشان به کار ببرد.
چه کسی این نقشه را کشید و چه کسی مقدماتش را فراهم کرد؟ یک عده کسانی که تابع هوای نفس بودند و دلشان میخواست بر عالم تسلط داشته باشند. میدانستند که در آینده رقیبشان اسلام است، پیشدستی کردند که اصلا ریشه اسلام را بکنند تا چنین رقیبی نداشته باشند.
نقشههای شیطانی در فساد و افساد
هوای نفس کار انسان را تا این جا میکشاند. حتی اگر دیدند پیغمبری مانع راهشان است پیغمبر را میکشند. در گذشته پیامبران را میکشتند تا اتباعشان نفوذ و قدرتی پیدا نکنند، اما بالاتر از این آن است که به نام طرفداری از دین، پیغمبر را بکشند، به نام حمایت از اسلام، اساس اسلام را از بین ببرند. این کاری است که از آدمیزاد برمیآید. آنقدر این کار حساس است که نه تنها صریحا دست به سلاح میبرند و لشگرکشی میکنند و مسلمانها را میکشند، بلکه نقشه هم میکشند و به نام دین و به دست ایادیشان این کارها را میکنند. همین داعش و امثال آن میگویند ما میخواهیم دولت اسلامی تشکیل دهیم! آن طور که ناقلان موثق گفتهاند واقعاً مردمی را فریب دادهاند که حاضرند جانشان را برای تشکیل این حکومت بدهند! برخی باور کردهاند که این وظیفهای است که خدا برای آن به آنها پاداش خواهد داد. این مطالب به آنها القا شده است تا به نام دین و به نام حمایت از دین، اساس دین را از بین ببرند.
اگر این باب باز شود که هوای نفس ملاک قرار بگیرد، وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، جای سالمی در عالم باقی نمیماند و فساد جهانگیر میشود. این است که باید از ابتدا و از قدم اول جلوی هوای نفس را گرفت؛ هم در مسائل فردی و هم مسائل اجتماعی کوچک و هم در مسائل بینالمللی. باید انسان بفهمد صرف اینکه کسانی دلشان چیزی را میخواهد، این ملاک حق نمیشود. باید انسان بفهمد صرف اینکه اکثریت چیزی را میخواهند یا کاری را میکنند ناچار به پذیرش و همراهی با آنها نیست؛ وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ؛[۹] اگر تابع اکثریت مردم روی زمین شدی، یعنی ۹۹درصد مردم روی زمین گفتند باید فلان کاری را کرد، این کار درست است و باید این طور عمل کرد، اگر ملاک تو هوای نفس و سخن اکثریت باشد تو را هم که پیغمبری گمراه میکنند؛ چه رسد به دیگران. آن قدر نقشههای شیطان در فساد و افساد، اسرارآمیز و لایهدار است که عاقلترین، زیرکترین، باهوشترین و سیاستمدارترین افراد را هم فریب میدهد.
یک وقت آیه قرآنی میگوید: آی مردم مواظب باشید گول شیطان را نخورید! این خیلی طبیعی است. به همه انسانها میگوید مواظب شیطان باشید. چون انسانها ردههای مختلفی دارند؛ وقتی به عموم مردم میگوید شامل افراد پست هم میشود، آنها هم در معرض فریب خوردن هستند. اما این آیه خطاب به شخص پیغمبر (آن هم با تاکید و تهدید)، این نکته را بیان میکند که اگر از اینها اطاعت کنی، گمراهت میکنند؛ البته این قضیه شرطیه است و دلیل نمیشود که واقع میشود. در مقام بیان این مطلب بوده است که بگوید: حواست جمع باشد و احتیاط کن! این طور نباشد که وقتی جمعیتی چیزی را میگویند، خودت را ببازی! ببین حق چیست، خدا چه میخواهد و وظیفهات چیست.
خداوند در آیه دیگری خطاب به پیامبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید: کسانی جمع شدند که تو را فریب دهند تا در انجام بعضی از وظایفت کوتاهی کنی. در روایات و نقلهای تاریخی آمده است که چه کسانی بودند و چه پیشنهادهایی کردند. یکی از آنها داستان اهل طائف است که خدمت پیغمبر اکرم آمدند و گفتند ما حاضریم با شما عهد و میثاق ببندیم و مسلمان شویم و جان و مالمان را در اختیار شما قرار دهیم؛ فقط یک خواهش از شما داریم که سجده در نماز را از ما نخواهید؛ البته نماز میخوانیم و به مسجد هم میآییم، ولی سجده کار سختی است و در شأن ما نیست که روی خاک بیفتیم. در آن زمان، اهل طائف مردم ثروتمند متمدنی بودند. طائف منطقه خوش آب و هوایی بود که در آن کشاورزی و باغداری داشتند، اما بیشتر اهل مکه از لحاظ ظاهری مردم خیلی پیشرفتهای نبودند. اینها آمدهاند و میگویند ما حاضریم با شما عهد و پیمان ببندیم، نماز هم میخوانیم، همین طور میایستیم و دعا میکنیم، فقط اجازه بدهید سجده نکنیم. آیه نازل شد: وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً؛[۱۰] نزدیک بود که همین عربها تو را از مسیر حق منحرف کنند و اندکی به سوی آنها تمایل پیدا کنی. یعنی آنها آن قدر قوی هستند و آن قدر نقشههای شیطانی عمیق است که حتی امید داشتند در پیغمبر هم تأثیر بگذارند و منحرفش کنند؛ البته پیغمبر معصوم است و خداوند او را حفظ میکند. لذا میفرماید اگر نبود اینکه ما تو را تثبیت کردیم و ثابتقدم نگه داشتیم که منحرف نشوی، نقشه آنها کارساز بود.
برای اینکه این مسئله را درست بفهمید خودتان را به اندازه یک وزیر خارجه فرض کنید که با کشور مهمی مذاکره دارید؛ مذاکره برد- برد؛ شما یک چیزی بدهید، از آنها هم یک چیزی بگیرید، به نفع هر دو طرف باشد. این کار عقلایی است که آنها بیایند پیشنهاد سادهای بکنند که ما نماز را میخوانیم، جانمان را هم میگذاریم، فقط این سجده را از ما بردار! خیلی با روی باز استقبال میکردید و میگفتید: اینها خدا را قبول دارند، پیغمبر را قبول دارند، جان و مالشان را در اختیار ما میگذارند، نماز هم میخوانند، حالا سجدهاش هم کمکم درست میشود! قدم به قدم، و گام به گام. امروز میگوییم بیسجده نماز بخوانید، کمکم هدایتشان میکنیم و میگوییم نمازتان با سجده باشد. بهنظرتان میرسید که این پیشنهاد خیلی خوبی است؛ ما داریم این همه سختیها را تحمل میکنیم، در شعب ابیطالب با این همه مشکلات روبهرو هستیم، حالا اینها خودشان آمدهاند و میگویند: ما در اختیار شما! هرگونه کمکی هم میکنیم، فقط همین سجده نماز را از ما بردار! با روی باز استقبال میکردید. اما قرآن خطاب به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید: ما نگذاشتیم این کار را بکنی و تو را تثبیت کردیم، ولی اگر این تثبیت ما نبود و تو حرف آنها را قبول کرده بودی، میدانی چه میشد؟ إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا؛[۱۱]هم در دنیا و هم در آخرت دو برابر استحقاق، تو را عذاب میکردیم و در مقابل ما هیچ کس توان کمک کردن به تو را نداشت. تهدید از این بالاتر میشود؟! آن هم به عزیزترین بندگان خدا! کسی که همه عالم به صدقه سر او به وجود آمده است. به چنین کسی میگوید: اگر در یک حکم کوچک ما کوتاهی میکردی، ما خصم تو بودیم و هیچ کس نمیتوانست تو را در مقابل ما یاری کند!
قرآن کتاب رمان نیست، اگرچه قصه هم دارد، اما همهاش حکمت است؛ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِّأُوْلِی الْأَبْصَارِ.[۱۲] این جریان را برای این بیان کرده است که روزی جامعه اسلامی به چنین موقعیتهایی مبتلا میشود. موقعیتهایی که در آن پیشنهاد میکنند حالا اندکی کوتاه بیایید! این را نگویید و این کار را نکنید، تا ما همهگونه کمکی به شما بکنیم.
پیغمبر است، به او وحی نازل شده است و احکام و دستوراتی داده شده است که به مردم بگوید و آنها را هدایت کند. در مقابل، مردم با بعضی از این احکام موافق نیستند، سختشان است و دلشان آنها را نمیخواهد. در قرآن پنج آیه به این مضمون با اندکی تفاوت داریم که میفرماید: وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ؛ اگر بنا گذاشتی که حالا چون مردم میخواهند قبول کنیم، اگرچه مخالف حکم خداست؛ اگر گفتی رأی مردم مهم است، و ما باید هر چه میخواهند عمل کنیم؛ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ؛[۱۳] مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ وَاقٍ؛[۱۴] در این صورت خدا خصم تو بود و در مقابل خدا هیچ کس از تو حمایت نمیکرد. در مقابل خدا تو هیچ حامی و یاوری نداشتی.
این همه تأکید، آن هم خطاب به پیامبری که معصوم است، برای این است که ما بدانیم پیروی از هوای نفس خیلی خطرناک است. نه تنها برای شخص، که برای جامعه خطرناک است و موجب فساد و قتل انبیا میشود. نه تنها جامعه، که حتی مثل شخص پیغمبر هم اگر عصمت الهی نباشد در معرض این است که فریب دیگران را بخورد و به خطر بیفتد.
هوای نفس و گمراهی الهی
شاید مهمترین خطر پیروی هوای نفس این باشد که در اثر آن، کار انسان به جایی میرسد که دیگر نمیتواند حق و باطل را تشخیص دهد. این بدتر از همه آنهاست. خداوند در اینباره میفرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ؛[۱۵] اگر کسی معبود خودش را هوای نفسش قرار داد و به جای اینکه از خدا اطاعت کند، تابع دلخواهش شد، با این که اهل علم و دانش است و میتواند تشخیص بدهد، ولی خداوند این قوه را از او میگیرد و گمراهش میکند. تازه به اینجا ختم نمیشود. خداوند چشم، گوش و قلبش را مهر میزند که دیگر حق را نشناسد. اصلا راه هدایت را بر او میبندد. اگر کسانی چنان در مقابل خدا میایستند که پیغمبران او را هم میکشند، خدا هم این طور مجازات میکند و کاری به سرشان میآورد که دیگر نتوانند حق و باطل را بشناسند؛ وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛[۱۶] خیال میکنند خیلی هنر میکنند و دارند کار خوب میکنند. این مجازات از همه مجازاتها بدتر است. اگر گردن انسان را بزنند، مصیبتی است که وارد میشود ولی بالاخره تمام میشود، اما وقتی انسان نتوانست حق را تشخیص دهد، به جایی میرسد که واقعا امر بر خودش مشتبه میشود. همین فردی که تا دیروز میفهمید اشتباه میکند، امروز کارش به جایی میرسد که دیگر نمیتواند تشخیص بدهد. چنین کسی دیگر اصلا قابل هدایت نیست و خودش میشود شیطان. در این صورت نه تنها قابل هدایت نیست و عوضی میفهمد بلکه دیگران را هم گمراه میکند.
برای دوری از تبعات پیروی از هوای نفس باید از اول بخواهیم که در این مسیر نیافتیم. وقتی انسان در سراشیبی افتاد دیگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. شاید یکی از معانی «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ» این باشد که وقتی انسان در سراشیبی تند شروع به دویدن میکند، دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند. بخواهد کنترل کند، زمین میخورد و مغزش خرد میشود. این همان گمراهی الهی است. اگر بخواهیم در این سراشیبی نیافتیم باید از اول مواظب باشیم این راه را انتخاب نکنیم. راه پیروی از دلخواه همان راهی است که امروز دنیا آن را راه صحیح میداند و به جای هر خدایی، خدای آزادی را میپرستد.
[۱]. قصص، ۸۳.
[۲]. بقره، ۴۷.
[۳]. فتح، ۶
[۴]. بقره، ۶۱.
[۵]. مائده، ۷۰.
[۶]. بقره، ۸۷.
[۷]. بقره، ۲۵۱.
[۸]. روم، ۴۱.
[۹]. انعام، ۱۱۶.
[۱۰]. اسراء، ۷۴؛ البته در روایات شأن نزولهای مختلفی درباره این آیه نقل شده است.
[۱۱]. همان، ۷۵.
[۱۲]. نور، ۴۴.
[۱۳]. بقره، ۱۲۰.
[۱۴]. رعد، ۳۷.
[۱۵]. جاثیه، ۲۳.
[۱۶]. کهف، ۱۰۴.
منبع:مهر