16 آذر 1401 14 جمادی الاول 1444 - 54 : 15
کد خبر : ۱۲۴۵۵۷
تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۵
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی ازاشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر نی کند

 

 

فاطمه معصومه شریف:

 

سر می‌گذارد آسمان بر آستانت

غرقیم در دریای لطف بی‌کرانت

محبوب‌تر از هر کسی نزد رسولی

آغوش او همواره می‌شد میزبانت

چون مادری دلسوز، مرهم می‌نشاندی

بر زخم او با دست‌های مهربانت

نور پدر وقتی که شد خاموش دیگر،

تاریک شد، تاریکِ تاریک آسمانت

حق علی را غصب کردند و پس از آن

انداختند آتش به جان آشیانت

می‌سوختی در شعله‌های کینه‌هاشان

آه از دلت آه از دل آتشفشانت...

با دست‌های بسته حیدر را که بردند

با چشم خود انگار دیدی رفت جانت

پشت سر حیدر خودت را می‌کشاندی

آه از تن مجروح و از اشک روانت

هجده بهار از عمر تو تنها گذشت آه

ناگاه دیدی می‌رسد فصل خزانت

پیچید در خانه برای آخرین بار

بوی تنور داغ و بوی عطر نانت

بانو تو حتی بعد از این‌که پر کشیدی

بودی به فکر کودکان نیمه‌جانت

بند کفن وا شد تو با مهری فراوان

آغوش وا کردی به روی کودکانت

آن کودکانی که پس از تو رنج دیدند

ای کاش پایان داشت اینجا داستانت

یا لااقل بانو نمی‌رفتی تو ای کاش

آن روز در گودال با قدّ کمانت

دیدی حسینت را که تنها و غریب است

دیدی که غرق خون شده اینک جوانت

با ناله تا گفتی بُنَیَّ عرش لرزید

عالم همه حیران شد از صبر و توانت

گفتی که آبت هم ندادند، آسمان سوخت

وقتی شنید این واژه‌ها را از زبانت

 

عباس همتی:

 

تا اشک به روی گونه‌ات گل می‌کرد

باران به نگاه تو توسل می‌کرد

با کوه اُحُد، از غم خود می‌گفتی

اندوه تو را اگر تحمل می‌کرد

 

مرضیه نعیم امینی:

 

 

جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد

آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد

گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف

از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد

پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود

ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد...

بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند

باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد

حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه

از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد

ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا

«مرتضایم را نبر» «فضه مرا دریاب» شد...

 

علی سلیمیان:

 

 

بغض کرد و گفت مردم! شعله‌ها از در گذشت

بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت

زد به سینه، چند یازهرای اشک‌آلود گفت

بعداز آن از چند و چون روضۀ مادر گذشت

روضه‌خوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید

من‌ همان جا ایستادم... شعله‌ها از در گذشت

من میان کوچه بودم روضه‌خوان در کربلا

آه، آن شب بر دل من روضه‌ای دیگر گذشت

تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود

تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت

شعله بود و محسن شش‌ماهه و دیوار و در

تیری آمد از گلوی تشنۀ اصغر گذشت

میخ در بر سینۀ پرمهر مادر حمله کرد

آب دیگر از سر عباس آب‌آور گذشت

ریسمان بر گردن حبل‌المتین انداختند

قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت

ذکر حیدر داشت زهرا، مسجد از جا کنده شد

ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت

درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست

تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت

من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت

روضه‌خوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت

روضه‌ها اینجا گره می‌خورد، بابا رفته بود

هیچ‌کس اما نمی‌داند چه بر دختر گذشت

 

بهمن صالحی:

 

امشب ز غم تو آسمان بی‌ماه است

چشم و دل ما قرین اشک و آه است

رفتی به جوانی از جهان یا زهرا

گل بودی و عمر هر گلی کوتاه است

 

علیرضا قزوه:

 

تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت

سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت

حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد

خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت

هان چه می‌پرسی چه پیش آمد؟ زمین را آب برد

بادبانِ کشتی پیغمبران آتش گرفت

یک طرف ماهِ مرا ابرِ سیاهِ فتنه کشت

یک طرف از درد غربت، کهکشان آتش گرفت

رفت سمت آسمان روحت، زمین از شرم سوخت

در زمین جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت

 

سید محمد جواد شرافت:

 

در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این

سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این

خطبۀ تو واژه واژه ذوالفقار دیگری‌ست

جلوۀ آن تیغ پنهان در غلاف، این است این

از امام از کعبه گفتی، بستی احرام دگر

بی‌امان دور علی گشتی! طواف این است این

رو گرفتی پیش نابینا، حیا آن است آن

نیمه‌شب تابوت می‌خواهی، عفاف این است این

می‌رسد روزی که چشم آسمان روشن شود

بر مزارت کعبه می‌گوید مطاف این است این

 

فائزه زرافشان:

 

قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو

«توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو»

خدا به یُمن شما رزق می‌دهد ما را

زمین نشسته سر سفرۀ قناعت تو

هر آنچه قد بکشد صبر، باز هم دستش

نمی‌رسد به بلندای استقامت تو

چه آمده به سر ماهِ رویت این شب‌ها

که در توان علی هم نبوده رؤیت تو

هنوز کوثر این اشک‌ها خروشان است

چگونه سرد شود داغ بی‌نهایت تو

تو رفته‌ای و جهان قرن‌هاست می‌سوزد

و مانده روی دلش حسرت زیارت تو

چقدر دست غزل در برابرت خالی‌ست

بگو چگونه درآییم از خجالت تو

 

آرش علیزاده:

 

 

این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟

یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟

پاییز پاییز پاییز اندوه اندوه اندوه

آیا پس از رفتن تو باید بهاری بیاید؟

بعد از تو این حرف‌ها را با چاه باید بگوید

دیگر چگونه به خانه با شرمساری بیاید؟

از این نماز شکسته پهلوی هر کس نگویید

حالا که جمع‌اند گل‌ها حیف است خاری بیاید

ای دشمنان سیه‌رو در خوابی آشفته باشید

ای کوچه‌های مدینه باید سواری بیاید

زینب تو باید بسوزی با داغ مادر بسازی

این اشک‌ها را نگه‌دار شاید به کاری بیاید

 

محمد علی مجاهدی پروانه:

 

بی‌تو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا

افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا

وقت است که از رحمت، دستی ز علی گیری

افتاده ز پا مولا، یا فاطمة الزهرا

بعد از تو علی، از پای افتاد و به غم خو کرد

با خانه‌نشینی‌ها، یا فاطمة الزهرا...

چون محرم رازی نیست، با چاه سخن گوید

تنهاست علی، تنها، یا فاطمة الزهرا...

بر خرمن جان او، چون شعله شرر می‌زد

می‌ریخت چو آب اسما، یا فاطمة الزهرا...

هم وصف تو ناممکن، هم قدر تو نامعلوم

هم قبر تو ناپیدا، یا فاطمة الزهرا

 

حسین عباسپور:

دلت زخمی دلت آتش‌فشان بود

نگاهت آسمان بود، آسمان بود

فقط «روح رسول الله»! ای کاش

مدینه با تو قدری مهربان بود

 

سید علیرضا شفیعی:

 

 

تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد

شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد

نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم،

کسی هم‌رتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد

تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو

به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد

فقیران و یتیمان و اسیران یک‌صدا گفتند:

رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد

نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه

زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد...

«بحق فاطمه» گفتیم بعد از ذکر «یا فاطر»

که «یا فاطر» بدون «فاطمه» معنا نخواهد شد

خداوند آفرید او را برای تو که می‌دانست

کسی غیر از علی با فاطمه همتا نخواهد شد...

علی که نام او رمز ورود در سماوات است

بدون نام او درهای جنت وا نخواهد شد

دم من حیدر است و بازدم زهراست در هر دم

بدون عشقشان امروزِ من فردا نخواهد شد

به وقت کارزار مرگ تنها دلخوشی این است

که هر کس عاشق این دو شود تنها نخواهد شد

زمانی که همه لال‌اند در محشر، زبان ما

به جز با ذکر زهرا و علی گویا نخواهد شد...

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: