عقیق:آخرین جلسه تفسیر سوره یوسف(ع) شب گذشته، ۷ آذر، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی؛ کارشناس دین به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن این جلسه را میخوانید؛
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ * حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ * لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ ما پیش از تو کسی را نفرستادیم مگر رجالی که به آنها وحی میکردیم و اهل قریهها هستند و از میان جامعه مردماند.
قرآن ادبیاتی دارد و جاهایی که یک گروه فرهیختهاند میگوید؛ مدینه، اما جایی که مشکلی دارند را قریه مینامد؛ یعنی اگر بنا باشد در جایی از کسی که حرف حساب میزند صحبت کند از مدینه سخن میگوید؛ بنابراین تقسیمبندی قرآن برای شهر و روستا به این شکل نیست که مراد جمعیت بیشتر و کمتر باشد. در برابر قریه و مدینه، بادیه است. بادیهنشینی یک مقدار ضعف دارد و گویی که ردیف عقبتری است. بادیهنشینی مستقل از این است که بگوییم آدمهای خوب یا بدی هستند بلکه آدمهای ضعیفی از حیث فرهنگی هستند.
با سه اسم آشنا شدیم و میفرماید که آن پیامبر از اهل قریه بود. پس احتمالاً اینها همچنان نیاز به هدایت داشتند و خداوند رسولی برای این قریه فرستاد و به این رسول نیز وحی شد. پیشتر گفته شد که ادامه بحث یوسف(ع) به این ختم شد که خدا دارد به پیامبر(ص) دلداری میدهد که داستان اینچنین است و قرار نیست همه به شما چَشم بگویند و اگر شما رفتید و خیلی هم درست کار کردید و کسی به دنبالتان نیامد، فکر نکنید که اشتباه کردهاید.
در مورد اینکه پیامبری از میان زنان انتخاب نشد نیز باید بگویم که این یک مسئله است اما زن نزد خداوند جایگاه دیگری دارد و بحث پایین و بالا مطرح نیست. البته همه کسانی که مورد خطاب وحی قرار گرفتند مرد نبودند. همچنین وحی یک قضیه عمومی است و در مورد فعل «نوحی» باید بگویم که یعنی وحی میکنیم. وحی یک ارتباط دائمی و عمومی خدا با آفرینش است و اکنون خدا به آسمانها وحی میکند.
سپس فرمود که پس چرا نمیروید در زمین سیر کنید و ببینید عاقبت گذشتگان چطور بوده است. وقتی تاریخ را مطالعه میکنیم، میبینیم که علت رشد و سقوط تمدنها در نوع ارتباط آنها با وحی و پیامبر است. در ادامه آمده که دار آخرت و زندگی آخرت برای کسانی که تقوا دارند بهتر است.
بخش پایانی آیه که به تعقل اشاره میکند نیز نکات فراوانی دارد. این سیاق یعنی خودت هم باید متوجه این موضوع میشدی و به زبان خودمانی یعنی باید ما این را به تو بگوییم؟ آیا تعقل نمیکنید؛ یعنی شمایی که اینطور هستید، تحت فرمان عقلتان نیستید و شما در زمینه دیگری جلو میروید. رسول خدا(ص) فرمود: «مثل العقل فی القلب کالسراج فی البیت»؛ عقل مانند چراغ در خانه است. اگر خانه تاریک باشد به زمین میخورید. البته خانه خودتان است و کار بدی نکردید اما چراغ را روشن کنید. آنهایی که موفق هستند با عقل خود کار میکنند؛ یعنی ابتدا چراغ را روشن میکنند. در جاهایی که میفرماید آیا تعقل نمیکنید، معلوم میشود که مخاطب برای انگیزه کارش ملاکهای دیگری دارد.
در آیه بعد فرمود: کار تا جایی پیش میرفت که انبیا(ع) ناامید میشدند و میپنداشتند که تکذیب میشوند یا مردم میپنداشتند که این آموزهها اشتباه است؛ مثلاً پیامبری به این مهمی میآید و سخن میگوید و مخاطب هم تبعیت میکند اما تصور میکند که مردم آدم حسابی میشوند ولی نمیشوند. پس مخاطبان گمان کردند که به آنها دروغ گفته شده و گاهی ممکن است این گمان به تکذیب را به پیامبران نسبت دهیم.
سپس میفرماید که کار تا جایی پیش رفت که یاری ما به آنها رسید و ما هر که را بخواهیم نجات میدهیم. بنابراین اینطور نیست که از روز اول، معجزه و نصرت الهی بیاید و پیامبران که تحت تعلیم خدا هستند نیز از مردم مأیوس شدند و گمان کردند که اشتباه فهمیدهاند و قرار نیست همه مردم مسلمان شوند. از این رو آنها در این کوران قرار گرفتند و نزدیک بود که آن طناب پاره شود؛ یعنی به مو رسید اما پاره نشد؛ چون یاری خداوند به سراغ آنها آمد و فرمود که ما هر کسی را که بخواهیم نجات میدهیم. سپس میگوید که مجرمان از این نصرت بهرهای نخواهند برد.
در آیه بعد میفرماید که قصههای اینها برای اولیالالباب عبرت است. این تعبیر اهمیت دارد و ما این عبارت را به صاحبان عقل تعبیر میکنیم اما اگر صاحبان لُب بگوییم بهتر است. لُب یعنی مغز؛ یعنی در اینها چیزی هست و توخالی نیستند. فرمود که اگر شما عبرت نگرفتید دلیلش این است که لب نداشتید. در مورد عبرت نیز بحثهای مفصلی داریم و جالب این است که برخی عقلشان خوب است اما عقل شیطنت است. عمروعاص باهوش بود اما لُب نداشت که در اصطلاح میگویند شیطنت. گفته میشود مؤمن باهوش است و ما تصور میکنیم که یعنی مؤمن کسی است که توانسته سر دیگران و خدا کلاه بگذارد اما چنین نیست و مراد از داشتن لُب، شیطنت کردن نیست.
لُب این است که وقتی عبرت میگیرید، سریع میگویید که این را خدا به من گفته است. در روایتی فرمود کسی که عبرتها برایش به صورت صریح پیش آمد تقوا او را نگه میدارد تا دوباره در شبههها نیفتد. با این حال آدم گاهی اوقات دست به توجیه میزند و سر خودش هم کلاه میگذارد.
عبرت از عبور میآید و شما از دیدن یک صحنه به چیز دیگری میرسید. اینکه الان فیلم نگاه میکنید، عبرت نیست، اما اگر از این عبور کنید عبرت است. باید ببینیم از کجا به کجا عبور میکنیم که عبرت تلقی شود. قرآن قصه میگوید که شما عبور کنید و حرکت داشته باشید و اگر کسی حرکت نکند؛ یعنی لب ندارد و اگر کسی لب نداشته باشد با چیزی حرکت میکند و او را حرکت میدهند نه اینکه خودش حرکت کند. سپس فرمود که اینها افترا نیست و تصدیق کتب دینی است که از قبل بوده و اینها بیان شده است و برای مؤمن هدایت و رحمت است.
منبع:ایکنا