۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۹ : ۱۳
عقیق: سیده فاطمه سادات کیایی: روزی و قسمت آدمی بسته به هرچیزی که باشد به نظرم قدیمیها خوش روزی تر از ما بودند. شاید این خاصیت ذهن است که خاطرات کودکی را برایش دلنشینتر میکند اما نمیشود از واقعیت چشم پوشی کرد، تا وقتی خانههای یکی دو طبقه حیاط دار با بالکنهای سرتاسری و اتاقهای تو در تو که با یک لنگه در جدا میشدند و آن حیاط کوچک که خودش اندازه یک خانه استفاده و کاربری داشت، جایشان را به آپارتمانهای قوطی کبریتی نداده بودند هم زندگی آسانتر بود و هم دینداری خانواده را راحت تر میکرد. مهمانی در خانههای قدیمی صفای دیگری داشت، روضههای امام حسین و مجالس اهل بیت هم همینطور، هرچند که خانه و امکانات برای اهل روضه بهانه است و آدمی اگر بند دلش به خاندان پیامبر (ص) پیوند خورده باشد، این بند هیچ جوره گسستنی نیست و مثل ایام کرونایی که شیوع این بیماری مهلک هم نتوانست روضهها و مجالس محرم را تعطیل کند اما باید این را هم از نظر گذراند که نذری پختن روی گازهای فانتزی رومیزی خانههای امروزی خیلی سختتر از گذاشتن دیگ نذری تو حیاط است، نشاندن مردم روی سرامیک خانههای آپارتمانی کجا و نشستن دور تا دور خانه روی تشک و پشتی کجا، راحتی زن خانه در آشپزخانههای قدیمی چطور بود و امروز با وجود آشپزخانههای «اُپن» چطور است.
ما مستضعفین محلههای جدیدالتاسیس
آفتاب این روزها از هفت صبح تیز و جنگ داخل اتاق می تابد که خودم را به عشق دیدن یکی از روضههای قدیمی شهر از تخت جدا میکنم. فکر میکنم اینکه چند سالی است باب شده غذای نذری را بین مستضعفین توزیع میکنند کاش در مورد نذریهای دیگر و استضعاف های دیگر هم صدق میکرد. محلههای جدیدالتاسیس تهران عملاً در بحث روضه و هیئت مستضعف هستند و چه خوب میشد این انباشت جلسات و هیئات و روضههای خوب جنوب و مرکز شهر، کمی هم به محلههای جدیدتر تهران کشیده میشد تا از آن غذای معنوی به ما مستضعفین ساکن مثلاً مدرنیته هم چیزی میرسید. لباس می پوشم و یک ساعت و نیم راه با مترو تاکسی میکوبم تا خیابان ۱۷ شهریور و بعد یک ربعی را پیاده میروم تا نزدیکی پل ری. در این خیابانها از هر طرف که نگاه کنیم نشانی از محرم و میبینیم، پرچمی، علمی، ایستگاه صلواتیای، حتی شده یک پارچه مشکی ساده با نام اباعبدالله آویزان شده از پنجره طبقه چهارم خانهای. این جا شاید در مختصات شهری جزو پایین شهر محسوب شود ولی با زینت نام حسین (ع) بالاترین جای شهر است.
زینت هیئت مکتب توحید شهدایش هستند
صدای روضه خوان پیچیده در کوچه بن بست، حرکت چند زن و مرد به سمت خانهای قدیمی که مقابلش بنر هیئت و تصویر یک پیرغلام قرار داده شده و نام مبارک اباعبدالله که در سر در خانه خودنمایی میکند ما را به سمت روضهای میکشاند که پنج دهه قدمت دارد. آقای حسن نژاد جلوی در راهنمای مجلس است، می پرسم صاحبخانه شما هستید؟ میگوید: «من ۴۰ سال است خادمم، صاحبخانه آقای نبید است. این هیئت چند دهه است به نام هیئت مکتب توحید پا گرفته. اکثر بانیانش جز یکی که او هم مدتی است در بیمارستان بستری است اکثراً فوت شده اند. بانی اصلی هیئت حاج آقا حسن خدامی بود که هیئت را از یک مجلس کوچک شروع کرد و خدا را شکر تا امروز ادامه داشته. شهدایی هم از این هیئت داشتیم، نمونه اش شهید محمدرضا پند و شهید شهبازی از شهدای تفحص و یک شهید روحانی که الان اسمش را یادم نیست، خودم هم اهل جبهه و جنگ هستم.»
قبل از این شنیده بودم شهید شهبازی یکی از جوانهایی بود که در هیئت مکتب توحید رفت و آمد داشت و بعد تمام شدن جلسه همه ظرفها را تا صبح میشست. مزد نوکرهای اباعبدالله همین آبرویی است که او به خادمانش میدهد، مرگ باعزتی که نصیب شهید شهبازی و دیگر شهدای این هیئت شده و نام نیکویی که از صاحبان هیئت بر جای مانده.
از گوشه حیاطی که مردها در حال خوردن صبحانه هستند میگذریم و از کنار باغچه پر گل و گیاه خانه عبور میکنیم تا به راهرو برسیم. خوش ذوقی اهل خانه را با همین گل و گیاهها هم میتوان فهمید، معلوم است کسی که ۵۰ سال هر هفته و دهههای محرم در خانه قدیمیشان روضه خانگی برپا میکنند نگهداری از این باغچه پر گل چیزی نیست. وسط راهرو پسرک نوجوانی با سینی چای به سمت در طبقه اول میرود، می پرسم خانمها کجا هستند؟ «راهرو رو برید بالا، طبقه دوم برای خانوماست» راهروی فرش شده را میروم بالا، و در ورودی خانه قرار میگیرم. به علاوه پاگرد و راهروی آشپزخانه، ۲ اتاق بزرگ تو در تو که با یک لنگه در از هم جدا شدهاند محل حضور عزاداران امام حسین (ع) است.
اینجا محله روضههای قدیمی خانگی است
زنها دور تا دور خانه نشسته اند، به محض ورود میزبان ما را مینشاند پای سفرهای که یک گوشه خانه پهن است و بلافاصله بعد از ورود هر مهمان او را به سمت سفره دعوت میکنند. بشقاب صبحانه را میگذراند جلویم، یک خانم دیگر با دقت نان تازه را میگذارد کنار بشقاب و با احترام خواهش میکنند که تعارف نکنیم. کنارم خانمی با بساط چای و سماور و چند سینی استکان و نعلبکی نشسته، معلوم است پادرد او را مجبور کرده پایش را دراز کند، با این حال حواسش به مهمانهای جدید و مسوولیتش هست، عاشق که باشی، با وجود هر درد و مریضی جای خودت را در روضه حضرت اباعبدالله پیدا میکنی، حتی اگر در حد ریختن یک چای باشد و چه آدمهایی که به واسطه همین چای ریختن ساده، بهشت را با نگاه حسین (ع) و مادرش خریدند.
زنی رو به رویم مینشیند که به نظر میرسد از صاحبان مجلس است، خواهر دومی خانواده نوید، مشغول صحبت با خانم کناری است و آمار روزهای برگزاری مجلس در خانه را میدهد که از ابتدای دهه محرم تا سوم امام است. میپرسم چند سال است این مجالس برپاست؟ میگوید: «از سال ۴۹. پدرم یکی از بانیان هیئت است.» می پرسم در قید حیات هستند؟ مادر را نشان میدهد که گوشه مجلس روی صندلی نشسته و همراه با نوحه خوان بر سینه اش میزند. می گویم من از راه دور آمده ام، به عشق اینکه اینجا روضه مستمع روضه قدیمی باشم، خانم کنار دستی صاحبخانه میگوید این محلهها پر است از این روضهها، سال پیش قرار بود خانه را عوض کنیم اما دلم نیامد از این محله برویم، صفای این محلهها به همین مراسم هاست، حس میکنم جای دیگر بروم احساس غربت میکنم. همه ۱۳ روز مراسم را دخترهای آقای نبید و نوهها در خانه گرم پدر و مادر به خادمی دستگاه اباعبدالله مشغول هستند. عشق به این خادمی را میشود از احترامی که به مهمانها میگذراند فهمید.
از خانه بیرون می زنم و چند قدم دور میشوم که هنوز صدای روضه خوان را به وضوح می شنوم. توی دلم خوش به حالی به همسایهها میگویم، که مصداق همنشینی با گل هستند، بدون شک از بوی این گل و از نور این خانه و روضههای خوانده شده درونش، فیض و نور و عطری هم به خانه اطراف میرسد.
منبع:مهر