عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب عاشورای حسینی

به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند.

نیّر تبریزی:

"گفت: ای گروه! هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...

تا دست و رو نشُست به خون، می‌نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما

این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما

همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آنکه با هَوَس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما

یزدان ذوالجلال به خلوت‌سرای قدس
آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما..."

ذبیح الله صاحبکار:


شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌سوخت
فرات موج‌زنان گرچه در کنار تو بود

به رزم، قصد فنای جهان، گرت می‌بود
نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود

اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاکِ دلیران جان‌نثار تو بود

به جای ماند اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نام‌دار تو بود

به پیشواز اجل آن چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود

شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی‌ست
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود

به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود

اگرچه گلشنت ای باغبان به غارت رفت
خزانِ باغِ تو، آغازِ نوبهارِ تو بود

درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود

به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود

به غیرِ داغ محبت به دل نبود تو را
اگرچه سینهٔ هر لاله داغدار تو بود...

صفیه قومنجانی:

رسید قصه به سر،هر سری که بود افتاد
دوباره ماه به چشمان ِشب ،کبود افتاد

دوباره سیلی نامردها به صورتِ گل
شمیم ِعطر ِحسینی به روی عود افتاد

چقدر سر که به تیزی نیزه ها تن داد
چقدر دل که به سر نیزه ی حسود افتاد

چه آتشی که بر اندوه مادران رقصید
چه خار ها که به پاهای غنچه زود افتاد

نه ابر بود و نه باران نه هق هق ِ آبی
هزار خون ِگلو در دهانِ رود افتاد

هزار مرثیه گویای یک محرم نیست
هزار مرثیه  از آه ِدل فرود  افتاد

همیشه آتشِ عشقِ حسین(ع) سوزان است
کلاف قافیه ام ناگهان به دود افتاد

علیرضا اطلاقی:


هر که را نیست سر دادن سر، برگردد
زآن‌که خورشید در این معرکه بی‌سر گردد

دست او مثل اباالفضل می‌‌افتد بر خاک
با حسین‌بن‌علی، هر که برادر گردد

زهر در قلزم اگر بود، به جان می‌‌نوشید
مالک این‌گونه فقط مالک اشتر گردد

زندگی کردن او، در گرو مردن اوست
لاله پیوسته بر آن است که پرپر گردد..

ظهر فردا، که زمین آرزوی مرگ کند
و زمان سعی نماید به عقب برگردد..

ظهر فردا، که دو خورشید بر آید به افق
و زمین روشنی‌اش چند برابر گردد

ظهر فردا، که سر دوست دمد بر نیزه
ظهر فردا، که جهان عرصۀ محشر گردد

هر که را نیست سر کشته شدن! در دل شب،
بی که حرفی بزند برگردد، برگردد

سید محمد جواد شرافت:

مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه

هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست
ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه

و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است
نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه

موج در موج به سر می‌زند و می‌گرید
مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه

آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی
آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه

تازه می‌خواست کمی معرکه آرام شود
نعل‌ها تازه شد و داغ دل ما تازه

کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن
کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه

کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام
زخم‌ها کهنه ولی زخم زبان‌ها تازه

کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند
با شکوه قدم زینب کبری تازه

اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت
پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه

ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شده‌ست
مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه

تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم
جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه

محسن کاویانی:

لبخَندِ خُدا بَستہ بہ لَبخَندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچہ خوشایَندِ حُسین است

تَعریفِ مَن از عشْق هـَمان بود ڪہ گُفتَم
در بَندِ ڪَسے باش ڪہ دَر بَندِ حُسین است

دَر مَعرڪہ اَز‌ سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد
این ویژگیِ چَشمِ هـُنَرمَندِ حُسین است

شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هـَمہ عُمْر
شورے ڪہ خُدا دَر دلَم اَفڪَندہ حُسین است

آهـَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً
طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است

بے روضہ ے  او حال خوشے نیست... ، اَگَرهـست
از حال ‌گُذَشتیم ڪہ آیَندہ حُسین است

اَز بَس ڪہ (عَلے) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست
این نام اَگَر رویِ سہ فَرزَندِ حُسین است

دَر جَنگ سَراَفڪَندہ نَبودیم و نَگَردیم
چون بَر سَرِمان یڪسَرہ سَربندِ حُسین است

پَس باش پیِ آنچہ خوشایَندِ دِلِ اوست
لَبخَندِ خُدا بَستہ بہ لَبخَندِ حُسین است

سید ابوطالب مظفری:

مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی می‌کند از وحشت رسوا شدن

آفتاب از خانه‌اش بیرون نمی‌آید چرا؟
شرم دارد گوییا از این چنین فردا شدن

با حسین این چند ساعت ره‌سپردن ساده نیست
جرئتی می‌خواهد آخر، روز عاشورا شدن

چشمه‌هایی از دل شب گرم جوش و پویش‌اند
چند منزل راه مانده تا خود دریا شدن

در دل تاریخ سرّی بود از عهد قدیم
در چنین روزی قراری داشت تا افشا شدن
::
الغرض آنان که این صبح مشجر دیده‌‌اند
صحنۀ روز قیامت را مصور دیده‌‌اند

دشت گویا شب نخوابیده‌ست و در کابوس تلخ
هرچه سنگ و چوب، خواب صبح محشر دیده‌اند

دشمنان چون برگ لرزانند بر شاخ درخت
چون‌که در یک جنگ، هفتاد و دو لشکر دیده‌اند

یک طرف عباس در رزم است و در سمتی حسین
وای بر قومی که در یک صف، دو حیدر دیده‌اند

ظهر عاشورا به چشم خود همه اهل حرم
برگ قرآن در میان دشت پرپر دیده‌اند

ساکن دیر بحیرا کو که امشب راهبان
در سر خونین علامات پیمبر دیده‌اند

جعفر رسول زاده:

قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست

ای حسینی مشربان! در معبد آزادگی
تا نماز آرید، محراب عبادت پیش روست

عقل می‌نالد: حریفان، تیغ در خون شسته‌اند
عشق می‌غرد: نظرگاه شهادت پیش روست

عقل می‌گوید که: بال خسته را پرواز نیست
عشق می‌بالد که: اوجی بی‌نهایت پیش روست

دوستی را پاس می‌دارم که در هُرم عطش
سایه‌ساری در گذرگاه محبت پیش روست

سبز می‌مانم که در حال و هوای رُستنم
تشنه می‌رویم، که باران طراوت پیش روست

ای تمام مهربانی در نگاهت یا حسین!
با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست

محمد علی مجاهدی پروانه:


فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرت‌‏فزای طور شود جلوه‌‏زارمان
فردا که کهکشان تجلّی‌ست، نیزه‏‌ها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزه‌‏هاست قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه می‏‌شود اخترشمارمان
فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لاله‏‌زارمان
فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنی‌ست
بر نیزه‏‌ها، تجلّی پروردگارمان
منظومۀ بلند شهادت، سرودنی‌ست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...
در ما عیان جمال خدا جلوه می‏‌کند
چشمی کجاست تا شود آیینه‌دارمان؟
رنگِ پریده‌‏ای‌ست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده می‏‌دمد از شام تارمان...
::
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین